سرزمين پارسيان

فرهنگ و گذشته آريایی

به نام پروردگار

آهن و شیشه، معماری پهلوی را دگرگون کرد

مواد و مصالح ساختمانی در هر دوره از تاریخ معماری ایران، سبک و سیاق و شکل خاصی به معماری بخشیده به گونه ای که در صورت بررسی مواد و مصالح بناهای متعلق به دوره های مختلف تاریخی،‌ می توان میزان دسترسی معماران و استادکاران به امکانات ساخت و احداث بنا را مورد بررسی قرار داد.

«علی رضا بهرمان» کارشناس ارشد مرمت و استاد دانشگاه که در پروژه های بزرگی مانند کارگاه مرمت کاخ شهربانی، مسجد سپهسالار، مرمت سنگ و تزیینات بنا را برعهده داشته در حوزه تزیینات معماری بناهای تاریخی متخصص است در مورد تزیینات و مواد و مصالح به کار رفته شده در معماری دوران قاجار و پهلوی اول می گوید:

* آغاز معماری ایران به چه دوره ای بر می گردد؟

- ایرانیان به لحاظ شرایط اقلیمی ویژه کشور اغلب برای ساخت بناها از مصالح و مواد مقاوم بهره می گرفتند و بر همین اساس در زمینه ساخت بناها تبحر کافی پیدا کردند و به سرعت توانستند به هنر معماری در معنای واقعی آن دسترسی پیدا کنند. چنانچه آثار و ابنیه تاریخی به جای مانده از تاریخ کهن ایران مانند چغازنبیل نشانی از این حکایت است. همچنین در دوره های پارتی و ساسانی سبک و سیاق معماری سنگی به شناخت بهتر مواد و ساخت بناهای عظیم، طاق ها و کتیبه ها منجر شد که این روند در اواخر دوره ساسانی به شکل کاملی بروز پیدا کرد. با آغاز دوره اسلامی روند معماری ایران پویاتر شد تا جایی که در دوره سلجوقی، با تکمیل شدن مباحث سازه ای،‌ معمارها فرصت پیدا کردند تا از آجر، ملاط و تزیینات در ساخت بناها استفاده کنند که این هنر به ویژه در دوران اسلامی، در سطوح عالی آن به چشم می خورد. در اواخر دوره مغول اطلاعات مربوط به سازه و بنا تکمیل و معماری بنا از نظر فضاها کامل شد و بناهای به جا مانده از این دوره به عنوان یکی از کامل ترین نمونه های فضاهای معماری شهری، جلوه گر شد. پس از مغول و در دوران تیموریان کاشیکاری با سبک و سیاق کاشی معرق و به شکل بی نظیر به کار گرفته شد که این سبک در دوره صفویه نیز ادامه پیدا کرد، در این دوره سرعت ساخت و ساز استفاده از کاشیکاری هفت رنگ را جایگزین استفاده از کاشی های معرق کرد.

* در دوره قاجار با چه شکل خاصی از معماری و تزیینات بنا روبرو هستیم؟

- سبک های آذری و اصفهانی که به ویژه در دوران صفویه و با استفاده از کاشی های هفت رنگ و لعاب های رنگارنگ معمول بود،‌ به دوران قاجار نیز راه یافت و به ویژه بهره گیری از سبک اصفهانی در بناهای عام المنفعه و مذهبی کاملا مشهود بود.
در دوره های میانی قاجار، تحولات جهانی و گسترش صنعت در جهان بر بخش هایی از معماری ایران تاثیر گذاشت به طوری که با آغاز قرن 19 نوعی آمیختگی معماری اصیل ایرانی با معماری مدرن، به چشم می خورد.
اختراع ماشین و احداث کارخانه ها، تولید انبوه و به دنبال آن تولید مواد و مصالح جدید ساختمانی از جمله آهن را به دنبال داشت، که با تولید آهن به طور انبوه‌، معماران از این ماده جدید در ساخت و ساز و احداث بناها استفاده کردند.

* حضور معماری مدرن و تلفیق آن در معماری کهن ایرانی تا چه میزان بر هویت معماری ایرانی تاثیر گذاشت و آیا در این دوره بناهایی را می توان شاهد بود، که هنوز تاثیر معماری اصیل ایرانی بر ساختارشان به طور کامل دیده شود؟

- معماری مدرن به راحتی در زوایای معماری کهن ایرانی رخنه کرد به طوری که در معماری بناهای دوران قاجار تاثیر این سبک معماری به وضوح دیده می شود، اما به هر حال تاثیر معماری مدرن بر بناهای سنتی، همچون سایر بناها نبود. برای مثال می توان از مسجد سپهسالار نام برد که هر چند ساخت آن به اواسط دوره قاجار و تاثیر معماری مدرن بر معماری آن روز ایران باز می گردد، اما بنای مسجد، در قالب یک مکان مذهبی،‌ نمایانگر ارزش های معماری اسلامی و ایرانی است. هر چند مسجد سپهسالار براساس طرح ها و نقشه های یکی از نخستین فارغ التحصیلان ایرانی در حوزه معماری از اروپا ساخته شد اما در این بنا سبک اصفهانی با تزیینات اسلامی قابل مشاهده است.

* تغییر در ساخت و ساز بناهای جدید در دوره قاجار چگونه به وجود آمد؟

- تغییر در مواد و مصالح معماری،‌ تغییر در شکل و ساختار معماری بناها را در این دوره به دنبال داشت. به گونه ای که با توجه به تغییرات ایجاد شده در عصر صنعت و نیاز به امکانات جدید شهری، ساخت برخی از بناها از جمله ایستگاه های راه آهن، نمایشگاه ها و کارخانه ها از سوی معماران مورد توجه قرار گرفت.

* تلفیق سبک معماری کهن ایران و معماری مدرن چگونه صورت گرفت؟

- به دنبال سفر شاهان قاجار به اروپا به علاقه آنان به ساخت بناهایی مشابه آنچه در فرنگ دیده بودند، منجر شد و پس از آن معماران ایرانی با بهره گیری از تصویر کارت پستال هایی که شاهان قاجار از بناهای اروپایی به ایران آورده بودند،‌ بناهایی را احداث کردند که نشانگر تلفیقی از معماری کهن ایران و معماری مدرن اروپایی بود. به ویژه در دوره امیرکبیر، نخست وزیر اصلاح طلب دربار قاجار با نگرش های نورپردازانه تحولاتی در سیمای شهر تهران به وجود آورد، که از جمله این تحولات می توان به سامان دهی میدان ارگ و احداث میدان توپخانه و بناهای جدید اشاره کرد.

* وضعیت معماری اواخر دوران قاجار به چه شکل بود؟

_ در اواخر دوران قاجاریه حضور معماری اروپایی در فضاها و در تمامی بخش های ساختمان ها به چشم می خورد. معماران اروپایی در این دوران به ساخت بناهایی در ایران پرداختند که شکل ظاهری و معماری آن با بناهای پیشین ساخته شده در ایران متفاوت بود. در اواخر دوران قاجار و به ویژه با به قدرت رسیدن رضاخان استفاده از مواد و مصالح جدید که در اروپا رایج بود، جایگاه ویژه ای در معماری پیدا کرد که پس از پنج سال و با تشویق و حمایت رضاخان معماران ایرانی از این مواد و مصالح جدید برای ساخت و احداث بناها استفاده کردند.

* در دوران حضور رضاخان در ایران چه شکل خاصی از معماری در بناهای ساخته شده در آن دوران به چشم می خورد؟

_ در دوره رضا شاه با توجه به نگرش هایی که وی به سیستم اداری و حکومتی در ایران داشت، تلاش شد سامان دهی شکل اداری حکومتی ایران منطبق با اشکال موجود در اروپا باشد. در نخستین گام احداث ساختمان هایی که پاسخگوی شرایط جدید اداری باشند در قالب سه نوع متفاوت کاربری اداری، آموزشی و صنعتی مورد توجه قرار گرفت.

* چه بناهای خاصی در دوره رضا شاهی که نمایانگر شکل اداری جدید در ایران است، به وجود آمد؟

_ احداث کارخانه های مختلف از جمله کارخانه نساجی در دوره رضا شاهی و دیگر بناهای اداری، شکل خاصی از معماری و استفاده از مواد و مصالح اروپایی را به دنبال داشت، به خصوص حضور سبک نئوکلاسیک در این دوره در احداث بناها مشهود است و از آنجا که در این دوره براساس اعتقادات ناسیونالیستی سران حکومتی، بازگشت به معماری دوران پرشکوه تاریخ ایران از جمله دوره هخامنشی و ساسانی مد نظر قرار گرفت. برای مثال یکی از شرط های گزینش طرح های ارایه شده از سوی معماری برای ساخت بناهای اداری و دولتی در این دوره میزان توجه به عناصر معماری تزیینی دوران پیش از اسلام و به ویژه دوره هخامنشی و ساسانی بود.

* چه بناهای شاخصی از دوران حکومت رضاخان و با توجه به اصول معماری نئوکلاسیک (تلفیقی) در ایران به جای مانده است؟‌

_ کاخ شهربانی سابق، اداره پست، ساختمان شرکت نفت ایران و انگلیس و ساختمان بانک ملی، به عنوان بناهای شاخص به جای مانده از معماری دوران رضاشاهی مطرح هستند.

* در دوره پهلوی دوم چه شکل خاصی از معماری به چشم می خورد؟

_ در دوران پهلوی دوم وجود مصالح جدید ساختمان سازی در ایران و به ویژه کاربرد سیمان که تا آن زمان ماده ای ناشناخته بود، امکانات ویژه ای را در زمینه احداث بناها در اختیار معماران قرار داد. سیمان از سال 1305 از سایر کشورها به ایران وارد شد که در سال 1312 و با توجه به نیاز تولید سیمان در داخل کشور نخستین کارخانه سیمان در ایران احداث شد.

* استفاده از مواد و مصالح جدید و به ویژه سیمان چه امکانات ویژه ای را در اختیار معماران قرار داد؟

_ این ماده به سرعت از سوی معماران، استادکاران و مهندسان ایرانی مورد توجه قرار گرفت به گونه ای که در سال 1313 و تنها یک سال پس از احداث کارخانه سیمان، شیوه های مختلفی برای استفاده از این ماده ساختمانی از سوی معماران ابداع شد و همچنین این ماده در احداث تندیس ها و مجسمه ها، بناهای دولتی و اداری از جمله کاخ شهربانی مورد استفاده قرار گرفت.

* استفاده از شیشه چه تغییراتی را در معماری ایران به وجود آورد؟

_ در قرن 19، در اروپا و به لحاظ نیاز شدید معماری به ساخت فضاهای گسترده مثل نمایشگاه ها دیگر استفاده از مواد و مصالح سنگی یا آجری پاسخگو نبود بنابراین ضرورت ساخت سقف ها و سازه های فلزی از سوی معماران مورد توجه قرار گرفت که به منظور استفاده از پوشش های سبک برای پوشاندن این سازه های فلزی، شیشه به عنوان ماده ای مقاوم از سوی معماران اروپایی مورد استقبال قرار گرفت.
در اوایل قرن 19، تولید شیشه به شکل انبوه و صنعتی آن در اروپا آغاز شد و پس از مدتی رضاخان، به منظور استفاده از شیشه در ساخت بناهای جدید، کارخانه شیشه و بلور کرج را احداث کرد. در همین دوران استفاده از سنگ نیز از سوی معماران مورد توجه قرار گرفت.

* بهره گیری از سنگ به عنوان یکی از مصالح ساختمانی که از گذشته نیز توسط معماران به کار گرفته می شد در دوره پهلوی اول در معماری بناها چگونه مورد استفاده قرار گرفت؟

_ در دوره پهلوی اول، بهره گیری از برخی مواد و مصالح ساختمانی که از گذشته نیز معمول بود، بار دیگر از سوی معماران و استادکاران مورد توجه قرار گرفت به ویژه در دوره پهلوی اول و بازگشت به سبک معماری دوران هخامنشی و ساسانی، استفاده از سنگ در بناهای این دوره مشهود است، ساختمان سینگر که در امتداد خیابان سعدی به سمت میدان امام خمینی قرار گرفته است به عنوان یکی از بناهای شاخص که در احداث آن به استفاده از سنگ توجه شده، مطرح است.

* پرداختن به نمای داخلی بنا در دوران قاجار به چه صورت انجام می شد؟

_ در زمینه تزیینات معماری نمای داخلی بناها، در اوایل دوران قاجار استفاده از گچ بری و کاشیکاری در نماهای داخلی بناها مشهود است، اما با عبور از این دوره به ویژه با ورود به دوران پهلوی اول و دوم، استفاده از تزیینات پیچیده در فضاسازی داخلی کاهش پیدا می کند تغییر در میزان به کار بردن تزیینات داخلی بنا، با توجه به افزایش سرعت ساخت و ساز و استفاده از مواد و مصالح جدید در احداث بناها، به وجود آمد. برای مثال در کاخ شهربانی استفاده از گچ بری تنها در سرستون های بنا دیده می شود

نگار شده در برچسب:معماري پهلوي, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |
به نام پروردگار
سلسه پهلوی و تاریخ معاصر
 
  آخرین سلسله نظام شاهنشاهی ایران، سلسلۀ پهلوی بود كه رضاخان میرپنج آن را بنیان نهاد و خود 16 سال سلطنت كرد.
   رضاخان در 24 اسفندماه 1255ش در قصبۀ آلاشت از توابع سواد كوه مازندران متولد شد. اندكی پس از تولد، پدرش درگذشت و قیومیت او را عمویش سرهنگ نصرالله‌خان به عهده گرفت. رضاخان از پانزده سالگی  درجات نظامی را یكی پس از دیگری پشت سر نهاد، به‌طوری كه در سال 1297ش به درجۀ سرتیپی و در 1299ش به درجۀ میرپنجی رسید.
  عامل سیاسی كودتا، سیدضیاء‌الدین طباطبائی و عامل اجرائی و نظامی آن رضاخان بود. رضاخان و نیروهایش روز سوم حوت 1299ش وارد تهران شدند و حكومت نظامی اعلام كردند و تمام وزارت‌خانه‌ها و پست تلگراف را تعطیل نمودند. احمدشاه به‌ خواست كودتاچیان سیدضیاء‌الدین را به صدرات منصوب كرد و به رضاخان منصب سرداری داد. رضاخان در 1300ش وزیر جنگ شد. بعد از اعتراضات معتمد‌التجار و مدرس كه از نمایندگان مجلس بودند رضاخان استعفا داد اما امنیت شهر با قتل‌های مرموز مختل شد و همین باعث استرداد رضاخان شد.
  احمدشاه در سال 1302ش سردار سپه را به رئیس‌الوزرایی منصوب كرد و خود راهی اروپا شد از آن‌جا كه در آن زمان دولت عثمانی از سلطنت به جمهوری تغییر یافته بود، در ایران نیز نظامیان به تحریك سردار سپه خواستار دولت جمهوری شدند لذا طرح جمهوریت تقدیم مجلس شد. اما با بروز تظاهرات به رهبری روحانیون، انصراف از جمهوریت توسط رضاخان اعلام شد. احمدشاه بعد از شنیدن این خبر، رضاخان را خلع كرد اما به علت تهدید نظامیان بار دیگر رضاخان روی كار آمد.
  در سال 1304ش احمدشاه قصد بازگشت به كشور را داشت، اما به دلیل تظاهرات در تهران به علت كمیابی نان منصرف شد. در این اثنا رضاخان به منظور یكسره كردن كار قاجار عده‌ای از درباریان را به اتهام كمبود نان خلع كرد.
  در اواخر مهر تظاهرات علیه قاجاریه شكل گرفت و روز نهم آبان مجلس شورای ملی جلسه علنی تشكیل داد و انقراض سلسله قاجاریه را اعلام نمود. حکومت به طور موقت به رضاخان واگذار شد و تعیین حکومت قطعی به نظر موسسان موکول گردید. سرانجام مجلس موسسان در روز 22 آذرماه سال 1304ش پادشاهی ایران را به رضاخان و اعقاب ذكور وی تفویض نمود.
  رضاخان دولت را از حیث اداری و مالی برای اجرای طرح‌های زیر ساختی توسعه آماده كرد. راه­های شوسه، آسفالته، راه آهن و نظام آموزشی جدید به تقلید از نظام‌های اروپایی شكل گرفت. دانشگاه تهران تاسیس شد و شماری از دانشجویان برای تحصیلات به خارج از كشور فرستاده شدند و برای صنعتی شدن كشور به كمك متخصصان به‌ویژه آلمانی‌ها گام‌های مهمی برداشته شد. اما بی‌توجهی به ویژگی‌های اجتماعی و فرهنگی در كشور، نارضایتی مردم عدم موفقیت طرح‌ها را رقم زد. شاه در سال 1305ش فرمان لغو كاپیتولاسیون را صادر كرد.
  اولین عكس العمل روحانیت نسبت به شاه توسط شیخ محمد بافقی در فروردین 1306ش، زمانی صورت گرفت كه بانوان درباری بدون حجاب از حرم حضرت معصومه (س) خارج شدند. روز بعد شاه با تجهیزات نظامی وارد قم شد و دستور ضرب و شتم روحانیون را صادر كرد. دومین اعتصاب روحانیت در اعتراض به اجرای قانون نظام اجباری بود كه طی مذاكرات دولت با علمای قم و پذیرفته شدن تقاضاهای آن‌ها مبنی بر تجدیدنظر در قانون نظام اجباری، علما متفرق شدند.
  در سال 1307 سیدحسن مدرس دستگیر و سرانجام در 316 توسط عمال دولت به قتل رسید. همزمان با دستگیری سید حسن مدرس قانون لباس متحدالشكل به اجرا درآمد و پوشیدن لباس روحانیت فقط با جواز دولتی امكان‌پذیر بود. در این میان خلع سلاح عشایر علت دیگر برای جنبش علیه حكومت پهلوی شد.
  طی اشغال ایران توسط متفقین در 25 شهریور 1320ش، رضاخان مجبور به كناره‌گیری از سلطنت شد و به جزیرۀ مورس تبعید گردید. بدین ترتیب محمدرضا پهلوی به سلطنت رسید.
  در انتخابات دورۀ چهاردهم مجلس شورای ملی به مردم فرصت داده شد تا به هر كسی كه می‌خواهند، رأی بدهند. در نتیجه این آزادی، افرادی چون دكتر محمد مصدق انتخاب شدند. دكتر مصدق در مجلس طرحی راجع به نفت به تصویب رساند مبنی بر این كه هیچ یك از مقامات كشور حق مذاكره یا بستن قرارداد نفت با هیچ كشور خارجی را ندارد. در این موقع هیئتی از روسیه وارد ایران شدند تا امتیاز نفت شمال را بدست آورند، اما بی‌نتیجه برگشتند.
  بعد از اتمام جنگ جهانی دوم (1324ش) نیروهای شوروی خاك ایران را ترك نكردند و به اختلافات گروهی در ایران دامن زدند. در آذرماه همان سال آمریكا و انگلیس از شوروی خواستند كه ایران را ترك كند، اما تا آذرماه 1325 كه فرمان پیشروی ارتش به آذربایجان صادر شد و آخرین مواضع فرقۀ دمكرات در تبریز از بین رفت، شوروی هم‌چنان به حمایت گروه‌های سیاسی مشغول بود.
  شاه بعد از این‌كه در دانشگاه تهران مورد هدف گلوله قرار گرفت، انحلال حزب توده را اعلام كرد و آیة‌الله كاشانی را به خرم‌آباد تبعید نمود. در شهریور 1328 نخستین جبهۀ ملی ایران به رهبری دكتر مصدق تشكیل شد. رزم‌آرا با مخالفت‌هایی كه نسبت به ملی‌شدن صنعت نفت داشت در اسفند 1329 توسط خلیل طهماسبی از فداییان اسلام به قتل رسید و كمیسیون خاص نفت به ریاست مصدق، ملی‌شدن صنعت نفت را تصویب كرد. مصدق در اردیبهشت 1330 به نخست‌وزیری منصوب شد. او برنامۀ كار خود را بر دو اصل استوار ساخت:
  1- اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت
  2- اصلاح قانون انتخابات
  از آن‌جا كه شاه وزارت جنگ را بنا به درخواست مصدق به او نداد، مصدق استعفا كرد. اما با تظاهرات مردم در 30 تیر كه خواستار بازگشت مصدق بودند، بار دیگر او با اختیارات بیشتری از قبیل وزارت جنگ به مقام نخست‌وزیری برگزیده شد و عدۀ زیادی از امرای ارتش را باز نشسته نمود. سپس روابط سیاسی با انگلستان را قطع كرد و همین امر باعث شد تا انگلستان و آمریكا درصدد ساقط كردن دولت وی برآیند. سرانجام شاه در 22 مرداد 1332 مصدق را عزل كرد.
  به دنبال آن اولین پیشنهاد دهندۀ ملی شدن صنعت نفت، دكتر حسین فاطمی تیرباران شد و آمریكا و انگلستان مذاكرات خود را در مورد مسئله نفت از سر گرفتند و بعد از 4 ماه مذاكره، اعلامیۀ موافقت در مورد واگذاری نفت به كنسرسیوم بین‌المللی صادر گردید. در شهریور 1334 بعد از این‌كه حسین علاء (نخست‌وزیر وقت) مورد حمله فدائیان قرار گرفت، شاه فرمان دستگیری و مجازات فدائیان را صادر كرد و در 27 شهریور فدائیان از جمله نواب صفوی،‌ خلیل طهماسبی، مظفر ذوالقدر و سیدمحمد واحدی تیرباران شدند.
  مسائلی از قبیل به رسمیت شناختن اسرائیل توسط شاه در سال 1336، تقلب در انتخابات دورۀ بیستم 1339، عدم رضایت دانشجویان دانشگاه از مسائل جاری سیاسی و رویۀ شاه در كلیه شئون مملكت، باعث راه‌اندازی تظاهرات شدید علیه شاه شد. مقام نخست‌وزیری به علی امینی، معتمد آمریكایی‌ها داده شد و آمریكا به شاه تكلیف كرد كه حق دخالت در امور مملكت را ندارد. امینی اوضاع آشفته كشور را ناشی از فساد دانست و برای مبارزه با آن اقدام نمود. اما شاه كه مسلوب‌الاختیار بود طی سفری به آمریكا عدم موفقیت امینی را اعلام كرد و درخواست نمود كه مجدداً تمامی اختیارات به او واگذار شود و قول داد كه نظریات كاخ سفید را به نحو مطلوب انجام دهد. بعد از جلب توجه آمریكا به ایران بازگشت و امینی را بركنار و امیر اسدالله علم را جایگزین كرد.
  در شهریور 1341ش هیئت وزیران علم، لایحه جدید انجمن‌های ایالتی و ولایتی را تصویب كرد و به زنان حق انتخاب رأی داد. در آن لایحه قید اسلام از شرایط انتخابات حذف و به جای سوگند به قرآن، سوگند به كتاب‌های آسمانی قید شده بود كه این تصویب‌نامه به شدت مورد اعتراض علما و روحانیون قرار گرفت و شاه و علم مجبور به لغو آن شدند.
  شاه به خواست آمریكا اصول شش‌ گانه‌ای را به نام اصلاحات اجتماعی به رفراندوم گذاشت اما این بار حضرت آیة‌ا... خمینی حكم به تحریم رفراندوم داد.
  امام خمینی عید نوروز 1342 را به مناسبت شهادت امام جعفر صادق (ع) به عنوان عزا و تسلیت به امام عصر (عج) اعلام نمود و در مدرسه فیضیه عزاداری مفصلی برگزار شد. اما مدرسه مورد حمله مأمورین امنیتی قرار گرفت و  تعدادی كشته و زخمی شدند. سپس شاه دستور دستگیری امام را صادر كرد. در بامداد 15 خرداد 1342ش امام دستگیر شد. اما با روی‌ كار آمدن حسنعلی منصور در اسفند 1342 ایشان آزاد شدند. بعد از تصویب لایحۀ مصونیت مستشاران آمریكایی، امام نطق كوبنده‌ای علیه شاه و آمریكا و اسرائیل ایراد نمود كه در نتیجه آن در 13 آبان 1343 بازداشت و به تركیه تبعید شدند.
  شاه در سال 1348 فرح پهلوی را نایب‌السلطنه قرار داد و در سال 1353 تشكیل حزب رستاخیز را به دبیركلی امیرعباس­هویداد اعلام كرد و مردم مجبور به عضویت در آن حزب شدند، همین امر نارضایتی مردم را افزون‌تر ساخت و آن‌ها به مخالفت‌های خود علیه رژیم پهلوی ادامه دادند. بزرگترین تظاهرات علیه رژیم شاه در روز 29 بهمن سال 1356 در تبریز رخ داد و در پی آن مردم اصفهان تظاهرات كردند و در روز 17 شهریور حكومت نظامی اعلام شد، اما مردم در میدان ژاله اجتماع كرده و مورد حلمه مأموران قرار گرفتند، كه تعداد زیادی كشته شدند. این روز در تاریخ انقلاب ایران به جمعه سیاه معروف شد.
  در اواخر حكومت پهلوی دیگر كسی مقام نخست وزیری را نمی‌پذیرفت، تا این‌كه شاهپور بختیار انتخاب شد. شاه در 26 دی 1357 ایران را ترك و به مصر رفت و روز 12 بهمن همان سال امام وارد تهران شد و با سخنرانی در بهشت زهرا سلطنت پهلوی را غیرقانونی خواند. سرانجام در 22 بهمن 1357ش آخرین سلسله سلطنتی ایران منقرض شد و محمدرضا پهلوی آخرین شاه ایران در سوم مرداد سال 1359 در مصر درگذشت.
نگار شده در برچسب:پهلوي از آغاز تا پايان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

در نوشته حاضر تلاش شده است که در بحث آمد و شد پهلوی و قاجاریه، فرضیات زیر مورد بررسی قرار گیرد:
1. فشار مجموعه ای از عوامل درونی و بیرونی، حکومت قاجاررا در حفظ قدرت مستأصل ساخت؛
2. همزمانی رخدادهای داخلی و خارجی در دست یابی رضاخان به قدرت مؤثر واقع شد؛
3. انگلیسی ها از مؤثرترین عوامل خارجی در سقوط قاجاریه و ظهور پهلوی بودند؛
4. مؤلفه های شخصیتی رضاخان در رسیدن او به قدرت تأثیر به سزایی داشت.
عوامل سقوط قاجاریه
1. عوامل خارجی
صدور دستخط مشروطیت در ایران،1 مانعی بر سر راه تداوم مداخلات استعماری دو قدرت روسیه و بریتانیا در ایران ایجاد نکرد نمونه بارز آن تقسیم ایران به مناطق نفوذ در 1907 م. و نیز اولتیماتوم روس ها به اقدامات مورگان شوستر و الزام ایران به جلب نظر روسیه در استخدام مستشاران خارجی2 است. بر اثر اولتیماتوم روسیه به ایران، مجلس دوم به تعطیلی کشانده شد. در اثنای جنگ جهانی اول، رخدادی چون دستگیری سلیمان میرزا رهبر حزب دموکرات،افکار عمومی و ملیون3 را علیه انگلیسی ها برانگیخت. در سال های بعد با واقعه قتل ایمبری، نایب کنسول آمریکا، و منصرف کردن کمپانی نفت سینکلر از ایران، دو قدرت توان خود را برای تاراندن رقبا از صحنه ایران آزمودند و احمد شاه قاجار در آن واقعه تنها به این بسنده کرد که به علما تلگراف زند: «از برقراری حکومت نظامی (به خاطر قتل ایمبری) ناخرسند است».4
مداخلات قدرت های خارجی در تحمیل کابینه های دوست و قطع مساعده از کابینه های مستقل، در متزلزل شدن قاجارها بی تأثیر نبود. چنان که مشیرالدوله آشکارا به پرنس ارفع گفته بود: «بعد از رفتن وثوق الدوله، ماهی دوازده هزار لیره به طور مساعده برای گرداندن چرخ دولت، انگلیسی ها می دادند، حالا موقوف شد».5 ارفع نیز در واقعه امتناع خود از نخست وزیری و اصرار بر وزارت مشیرالدوله اظهار می دارد: «چون آن وقت نظریه سفارت انگلیس در تعیین رئیس الوزرا خیلی مدخلیت داشت، از تمجید او مضایقه نکردم».6 در تلگراف های مقامات انگلیسی موارد بسیاری از دخالت قدرت های خارجی ثبت شده است؛ برای مثال بارکلی به سر ادوارد گری تلگراف می زند: «من و همکار روسیم اصرار نمودیم که جلسه ای تشکیل شود و ما در باب ترکیب کابینه از سایر جزئیات توضیحاتی به اعلی حضرت دهیم».7 در تلگرافی که دو روز بعد به تاریخ هفتم مه 1909 مخابره می شود، بارکلی گزارش می دهد: «امروز عصر اجلاس مذکور تشکیل یافت، اصرار نمودیم که ناصر الملک و سعدالدوله باید جزو کابینه بشوند».8
در اثنای اشغال ایران در جنگ جهانی اول بر تعداد دولت های تحمیلی در ایران افزوده شد؛ چنانچه فرمانفرما با پیشنهاد سفارت انگلیس9 رئیس الوزرا شد. مخبرالسلطنه هدایت از حضور قشون روس در همین ایام در ایران تعبیر به «درد بی درمان نموده» و به اجزای نظمیه می گوید دم نزند و به زن ها بگو «چندی در خانه با چادر نماز حرکت کنند بهتر از آن است که سربرهنه از خانه به در شوند».10
2. پیامدهای جنگ جهانی اول در ایران
اشغال ایران بیش از پیش به استیصال حکومتگران قاجاردر حفظ قدرت انجامید. در این جنگ نه تنها به اعلان بی طرفی ایران توجه نشد، که روس ها نیروهایی در شمال، غرب و گیلان پیاده کردند؛ بریتانیا بر شمار سربازان خود در جنوب افزود، آلمان ها بر دامنه تحریکات عشایری11 افزودند و مختصر آن که «پرچم ایران بر فراز فقط چند شهر عمده کشور در اهتزاز بود».12 تلخ تر آن که ایران تمامی نتایج شوم جنگی را که می خواست از آن احتراز کند، همانند قحطی نان، کشتار نفوس،13 هتک نوامیس، تورم و کاهش تولیدات14 و خدشه دار شدن استقلال سیاسی را تحمل کرد. وقتی روزنامه عدل به تاخت و تازهای انگلیسی ها در جنوب انتقاد کرد «اشغالگران دستور توقیف آن را دادند». مشکلات اشغال کشور در این دایره محدود نماند و سومین مجلس شورای ملی تعطیل شد و متعاقب آن آزادی خواهان پراکنده و برخی تبعید و فترت چند ساله ای در کشور آغاز گردید.
3. تحولات سیاست انگلستان در دهه های آغازین قرن بیستم
با وقوع انقلاب 1917 در روسیه، تشکیل حکومت های نظامی در همسایگان شوروی برای نظام سرمایه داری به یک ضرورت سیاسی تبدیل شد. خطر سرایت فرم و محتوای ستم ستیزی، آزادی و برابری خواهی انقلاب 1917 در دنیا به ویژه در مناطق تحت نفوذ انگلستان، انگلیسی ها را به واکنش واداشت. نظام سرمایه داری در تدبیر برای مهار انقلاب کمونیستی به تقویت یا ایجاد دولت های میلیتاریستی در پیرامون روسیه شوروی پرداختند و بر این اساس مانرهایم در فنلاند، ریدزسیسمگلی در لهستان، برلیس در بلغارستان، آتاتورک در ترکیه، امان الله خان در افغانستان و چیان کان چک در چین، با ماهیت نظامی گری به قدرت رسیدند. به واقع «زنجیره ای از تحت الحمایه های انگلستان از صحرای لیبی تا زاگرس، مصر، فلسطین، ماورای اردن و عراق، مجموعه ای از دولت های دست نشانده را تشکیل می دادند که از راه های زمینی رسیدن به هند را حفاظت می کردند».15
با خروج نیروهای روسیه از ایران همه تیرهای خشم و نفرت متوجه انگلیسی ها شد که هنوز خاک ایران را ترک نکرده بودند؛ از این رو تغییراتی در سیاست انگلستان در ایران پدیدار شد؛ از جمله: خروج نمادین از ایران، فعال کردن نور پرفورس، تحمیل قرار داد 1919، یافتن فرمانده مناسب برای نیروهای متحدالشکل به عنوان جایگزین انگلیسی ها در ایران، طرح کودتا و سپردن آن به عناصر طرفدار انگلستان.
سیاست مداران انگلیسی بر آن شدند با تحمیل قرار داد 1919 زمام اداره ایران را در دست گیرند؛ اما «وقوع انقلاب روسیه، در جدی شدن ملیون در مخالفت با قرار داد 1919 مؤثر واقع شد» و حتی ملیون از دفتر آرمیتاژ اسمیت، رئیس کمیسیون مالی قرار داد 1919 «جوالدوزی»16 تعبیر می کردند. با بروز مخالفت های فراوان داخلی و خارجی با قرار داد 1919، تغییر جدی تری در سیاست انگلستان اجتناب ناپذیر می نمود. نامه های لرد کرزن نشان می دهد که «مأیوس و متأثر شدن کرزن از قرار داد 1919 سبب شد که آنها دل به کودتا و رضاخان ببندند».
نیکی کدی نیز تأیید می نماید که «انگلیسی ها پس از ناممکن دیدن اجرای قرار داد 1919 بر آن شدند تا راه حلهای دیگری بیابند».17
در این راستا انگلیسی ها در صدد تجدید سازمان نظامی ایران برآمدند و به ادغام نیروهای پلیس جنوب، نیروی ژاندارمری و قزاق ها و گماردن چهره ای نظامی و بومی در رأس این قوا پرداختند. در تبادل نظر فراوانی که بین مقامات بلند پایه و انگلیسی ها صورت گرفت، با توجه به شرایط بحرانی پایان حکومت قاجارکه اندیشه کودتا حتی به اذهان غیرنظامیان نیز راه یافته بود با کانالیزه کردن رخدادهای داخلی، رضاخان فرمانده آتریاد همدان با کودتای سوم اسفند 1299، به مقام سردار سپهی رسید. با چرخش محسوسی که در سیاست انگلستان صورت گرفت، اهتمام انگلیسی ها متوجه دولت مرکزی قوی شد و با رها کردن سیاست کهن که تشدید نظام خان خانی و ملوک الطوایفی بود، بسیاری از دوستان گذشته مانند شیخ خزعل را به پای دوست جدید (رضاخان) قربانی کردند.
با شکست انگلیسی ها در تحمیل قرار داد 1919 انبوهی از تلگراف ها بین تهران و وزارت خارجه انگلستان مبنی بر تقویت حکومت مرکزی قوی در ایران و متعاقب آن حمایت از رضا شاه مخابره شد. سرپرسی لورن که بر اساس همین رایزنی های خود در آن برهه، در انگلستان به «تاج بخش»18 معروف گردید، اصرار ورزید که «منافع بریتانیا ایجاب می کند که با رضاخان متحد شویم» چه او «مرد نیرومندی است که با مردم بیرحمانه رفتار می کند و مردم از او می ترسند».19 کرزن نیز دلایلی برای حمایت از رضاخان طرح کرد؛ از جمله: تجدید حیات بلشویزم در شمال ایران، دشمنی مجلس با قرار داد 1919، فساد درمان ناپذیر سیاست مداران ایران و بی کفایتی احمد شاه.
چنین به نظر می آید گزارشی که نیکلسون برای چمبرلین، وزیر خارجه انگلیس، فرستاد، در حکم تیر خلاصی به حکومت قاجاریه بود. او گزارش داد که «ایران سابق هرم سستی بود ایستاده بر قاعده اش، ایران کنونی هرم سستی است ایستاده روی سرش؛ بنابراین احتمال سقوط آن بیشتر است».20
عوامل داخلی
به نظر می رسد پاره ای از علایمی که کرین برینتون در کالبد شکافی چهار انقلاب به عنوان نشانه های پیش آهنگ انقلاب ها از آنها یاد می کند، در چگونگی فروپاشی قدرت در آخرین سال های حکومت قاجارمصداق یافته بود، با این تفاوت که مجموعه رخدادهای پایان قاجار به انقلاب ختم نشد و نهاد سلطنت همچنان پا بر جا ماند. برخی از نشان های مورد نظر برینتون عبارتند از:
1. عدم موفقیت طبقات حاکم در اجرای کارکردهایشان21 و فقدان ورزیدگی و اعتماد به نفس سیاسی طبقه حاکم؛
2. بیداری وجدان طبقه حکومتگر در قبال بی عدالتی های طبقه خود؛
3. کاربرد پراکنده و نامؤثر قدرت و سست شدن پایه های قدرت؛22
4. عدم شکوفایی استعدادها؛23
5. قهر روشنفکران با حاکمیت؛
6. تشدید ناسازگاری های اجتماعی.24
در دوره مورد بحث می توان مصادیقی برای همه نشانه های فوق یافت و در عین حال موارد دیگری نیز بر آن افزود. در زیر به اختصار به چند مورد آن می پردازیم.
1. عدم موفقیت طبقه حاکم در اجرای کارکردهایشان
به نظر می آید که در این دوره، حکومت قاجار به دلیل افزایش فشارهای داخلی و خارجی با بحران مشروعیت مواجه شد؛ برای مثال در نامه ای که در چهارم جمادی الثانی 1330 برای تاجر کرمانشاهی نوشته شده عبارتی هست که می تواند نشان دهنده فقدان مشروعیت قاجاریه در آن سال ها باشد: «با این اوضاع که معلوم نیست حاکم کیست و ترتیب چیست، نمی دانم کاری از پیش برود یا خیر».؟25 اکثریت نمایندگان مجلس شورای ملی و آن گاه مجلس مؤسسان نیز که به تغییر سلطنت رأی مثبت دادند به واقع در عدم مشروعیت قاجاربرای ادامه حکومت تردیدی به خود راه ندادند. ملک الشعراء بهار در جلسه هفتم آبان ماه 1304 مجلس اظهار می دارد: «می توانم قسم بخورم که برای شخص بنده به هیچ وجه فرقی نمی کند که در رأس امور این مملکت اشخاص خاص یا طبقات مخصوص باشند».26 دکتر مصدق هم اعلام کرد: «راجع به سلاطین قاجار، بنده که کاملاً از آنها مأیوس هستم، زیرا آنها در این مملکت خدماتی نکرده اند که بنده بتوانم از آنها دفاع کنم».27 طبق گزارش های کنسولگری های انگلستان در شهرهای مختلف، مردم از رفتن قاجارها افسوس نخوردند، «اما از ظهور سلسله جدید هم خوشحال نشده اند».28 در جریان جنبش تنباکو، کندی انگلیسی به ناصرالدین شاه هشدار داد که «این امتیاز تنباکو نیست که مورد هجوم قرار گرفته، بلکه این سلطنت اعلی حضرت است که در معرض حمله قرار گرفته است».29 در تلگرامی که سیدین به علما (درباره محمد علی شاه) مخابره کردند، یأس آنان از قاجاریه آشکار می شود. «چند روز است اعلی حضرت بدون بهانه با هیأت موحش در خارج دروازه تشکیل اردو زده، چند نفر از امرا را بعد از دو سه روز حبس تبعید، ملت در کمال استیحاش و خوف، قتل نفوس فوق العاده ولایات ایران تعطیل عمومی، اقدامات مجدانه سریع النتایج».30 از دیدگاه آیرونساید نیز «طبقه بالای جامعه این کشور کاملاً فاسد و بی مصرف است و اقشار پایین آن به شدت تنگدستند».31
2. بیداری وجدان طبقه حکومتگر در قبال بی عدالتی های طبقه خود
نگاهی به روز شمار حوادث پس از فتح تهران، گویای این واقعیت است که اعتبار و حیثیت سیاسی قاجاریه به حداقل درجه خود رسیده و آنان سهم ناچیزی در هدایت یا مهار رخدادهای سیاسی داشتند. احمدشاه به گاه صدور دستخط ریاست الوزرایی سیدضیاء الدین طباطبایی، جملاتی را می آورد که می تواند مصداقی از بیداری وجدان طبقه حکومت گر در برابر بی عدالتی های طبقه خود باشد. او می نویسد:
حکام ایالات و ولایات در نتیجه غفلت کاری و بی قیدی زمامداران دوره های گذشته، بی تکلیفی عمومی و تزلزل امنیت را در مملکت فراهم کرده و ما و تمام اهالی را از فقدان هیأت دولت ثابتی متأثر ساخته بود، مصمم شدیم که به تعیین شخص لایق خدمت گزاری که موجبات سعادت مملکت را فراهم کند به بحران متوالی خاتمه دهیم.32
3. کاربرد پراکنده و نامؤثر قدرت و سست شدن پایه های قدرت قاجاریه
اگر آقا محمد خان قاجارسبب برقراری ثبات و امنیت در کشور پس از دوره ای از هرج و مرج سیاسی و باز گرداندن وحدت ملی به ایران، وجاهت سیاسی پیدا کرد، آخرین بازماندگان قاجار حیثیت سیاسی خود را بر سر ناامنی مزمن در کشور از دست دادند. آقا محمد خان یکی از ستون های قدرتش را بر نظامی گری استوار ساخت؛ اما در آخرین سال های حیات سیاسی قاجاریه اثری از آن رکن قدرت هویدا نبود. برای نشان دادن استیصال قاجاریه در کنترل اوضاع به نمونه ای اشاره می کنیم: مخبرالسلطنه هدایت در سرآغاز شرح فتنه قراجه داغ می نویسد: «میرزا هاشم خان حاکم قراجه داغ است. خوانین محل که باید دفاع کنند، شانه خالی کردند، تجار و علما هم تذبذب می کنند، در تبریز هم قوه که به اهر بفرستیم نداریم».33 قاجارها همچنین مشروعیت پادشاهی خود را بر شالوده قدرت ایلاتی گذاشته بودند و با «پیمانهای عشیره ای، بوروکراسی دولتی، ایجاد ارتش دایم و احیای رسوم درباری34 حیات سیاسی خود را تداوم بخشیدند. بدین قرار، آخرین پادشاهان قاجارکه فاقد مهارت و استعداد سیاسی ضروری در حفظ قدرت بودند، بیش از پیش ارکان قدرت قاجاریه را متزلزل کردند.
افزون بر این، پس از مشروطه نهاد مجلس به یکی از ستون های نگاه دارنده قدرت تبدیل شده بود، اما چون هیأت حاکمه در همین مقطع ناتوانی حادی را در حفظ روابط صحیح با این نهاد از خود بروز داد، از این رو مجلس شورای ملی برای حفظ قدرت در خاندان قاجاریه، تعصبی از خود بروز نداد و حتی به ابتکار تنی چند از نمایندگان به انحلال سلطنت قاجار وجه قانونی بخشیده شد.
بخش دیگری از تزلزل قدرت قاجاریه به ناکارآمدی نهادهای حکومتی در آن مقطع باز می گردد. در این جا به بیان کوتاهی از ناکار آمدی نهادها می پردازیم. در آن سال ها عناصر تشکیل دهنده نهاد سلطنت به تعبیرعلی اکبر داور «مؤسسه سلطنت»35 (عنصر نظری و عنصر عملی) از کارکرد واقعی خود فاصله گرفتند و مصادیق عملی نظام شاهنشاهی محمدعلی شاه و احمد شاه بودند که یکی با گلوله باران مجلس و حرم امام رضا علیه السلام و دیگری به سبب ترس و احتیاط های غیرقابل توجه سیاسی، سخت بی اعتبار شده بودند. احتمال می رود پژوهشگران دوره قاجار بر این نکته اتفاق نظر یافته باشند که قاجارها در دهه های پایانی، قدرت انطباق با رویدادهای داخلی و خارجی را از دست داده بودند و چنین به نظر می رسد که در تحولات پس از مشروطه، به ضرورت «چرخش نخبگان» بی توجهی گردید و کماکان سیاست مداران گذشته که اغلب یا وابسته به دربار یا از «شاهزادگان درجه اول»36 بودند اداره کشور را به شیوه سنتی در دست گرفتند؛ از این رو مسؤولیت بسیاری از خطاهای سیاسی شاهان قاجاربر دوش آن سیاست مداران سنگینی می کرد که جایگاه خود را به نخبگان جدید نسپرده بودند. رحیم زاده صفوی در دیدار با احمد شاه، آشکارا از «انحطاط فکری» طبقه اعیان در نیمه اخیر سلطنت شان و این که اعیان قاجار«از لحاظ عقل و همت و بلند نظری سخت بینوا گردیده اند»37 سخن به میان می آورد. حتی بعضی از سیاست مداران که در صدد تطبیق با شرایط برآمدند، در شیوه رسیدن به اهداف دچار خطا شدند؛ برای مثال «وثوق الدوله عاقد قرارداد 1919 آدم کم هوش و ناتوانی نبود، بلکه مانند بسیاری از دولت مردان ایران فرد منفردی بود که عده ای همکار داشت، اما قدرتش بر نهاد مبتنی نبود».38
نمونه بارز کاربرد نامؤثر قدرت در دوره احمد شاه قاجاربه منصه ظهور رسید. احمد شاه ناتوانی آشکاری در حفظ قدرت داشت و با به این که آخرین پادشاه سلسله قاجارشد، عدم تمایل او به قدرت به تسریع سقوط قاجاریه انجامید. محققان او را «بی حال»39، «بزدل» و «ریاکار»40 نامیده اند. تأملی در خطابیه مجلس به احمد شاه، نشان دهنده وخامت اوضاع مقارن به قدرت رسیدن احمد شاه بود، در این خطابیه آمده است.
چون سلطان والا حضرت شاهزاده محمدعلی میرزا از شغل مهم سلطنت به موجب ماده 36 و 37 قانون اساسی معاف شده اند، مجلس فوق العاده که در 27 جمادی الاخری در عمارت بهارستان منعقد گردید، سلطنت را به اعلی حضرت همایون شما تفویض کرده است.41
از مظاهر ناتوانی احمد شاه یکی آنکه مبادرت به غیبت سیاسی طولانی از صحنه حوادث ایران نموده و همین امر راه را برای انتقال قدرت از قاجاریه به پهلوی هموار کرد و کم کم «از طرفداران قاجارکاسته و عقلای مملکت توجه خود را به سردار سپه معطوف داشتند».42 احمد شاه با دلهره های غریب سیاسی اش، سخت به تکیه گاه نیازمند بود. دولت آبادی می نویسد که احمد شاه گفته بود: «دیدیم مردم با پدر ما چه کردند باید پولی جمع کرد و گوشه امنی زندگانی نمود».43 سیدضیاء الدین در این باره می گوید: «مرحوم احمد شاه می خواست مراجعت کند به فرنگ و می گفت من در امان نیستم، اگر قشون انگلیسی برود چگونه می توانم در پایتخت خودم که قشون و پلیس و ژاندارم ده ماه مواجب نگرفته اند زندگی کنم و اگر متجاسرین به من هجوم کنند چکنم؟».44 از نظر او حتی «کلم فروشی در سویس برپادشاهی»45 ترجیح داشت.
بی میلی احمد شاه سوژه جذابی برای مطبوعات فراهم آورد؛ چنانچه کوکب ایران نوشت: «آیا شاه ما، مرکز امید و انتظارات ما، موقع را هنوز برای عطف نظری به اولاد بدبخت خود مقتضی نمی داند؟»46
در پایان به مقایسه احمد شاه با رضاخان اشاره می کنیم که آیرونساید در اولین دیدارش با آن دو شرح داده است:
... وقتی به مرد چاقی که لباس فراک خاکستری به تن داشت و به هنگام شنیدن حرف های من به طرز عصبی می لرزید نگاه می کردم، با خود اندیشیدم که دیدن نمونه ای از یک انسان در هم شکسته در مقامی به این اهمیت تا چه حد دردناک بود.
نفرات واحد آتریاد همدان بشاش بودند، فرماندهی آنها مردی بود با قامتی به بلندای بیش از شش پا، با شانه هایی فراخ و چهره ای بسیار مشخص و متمایز، بینی عقابی، و چشمان درخشانش به او سیمایی زنده می بخشید که در آن مکان دور از انتظار بود. نام او رضاخان بود.47
4. قهر روشنفکران با حاکمیت
به نظر می رسد در تطبیق با نظریه برینتون، بتوان سرخوردگی مشروطه خواهان از قاجاریه را نماد قهر روشنفکران با حاکمیت تلقی کرد. از برآیند اوضاع چنین برمی آید که جامعه ایرانی پس از سرخوردگی از تحقق ایده آل های دموکراتیک خود در نهضت مشروطه، به تجربه اصلاحات به شیوه آمرانه متمایل و اختیار خود را به دیکتاتوری چون رضاخان سپرد. ناامیدی از مشروطه به عللی چون بازگشت استبداد، عدم تعمیق ارزش های نهضت مشروطه، توقیف آزادی خواهان و مطبوعات و تداوم سیطره خارجی باز می گشت.
5. همزمانی تمایلات سیاسی متضاد در کشور
در این دوره از یک سو تمایلات گریز از مرکز و حکومت ملوک الطوایفی شدت یافت که یکی، در سیمای جنبش های رهایی بخش جنگل و خیابانی تبلور یافت و کمابیش از همدلی بخشی از جامعه روشنفکری برخوردار بود، و دیگری، در سیمای خوانین و سرکردگان ایالات مانند امیر مؤید سواد کوهی، اسماعیل آقا سمیتقو، دوست محمد خان بلوچ، شیخ خزعل، که فریاد خودسری سر داده و عملاً از فرمان حکومت مرکزی سر بر تافته بودند، جلوه گر شده بود.
اما هر قدر که تمایلات گریز از مرکز به لحاظ جغرافیایی بیشتر در مناطق مرزی ایران بروز یافته بود، در تهران یک جریان سیاسی که بیشتر تحصیل کرده های جدید آن را هدایت می کردند، از تمرکز گرایی حکومتی پشتیبانی می کرد؛ از این رو فشار همزمان تمایلات قوی سیاسی متضاد،از تحمل حکومتگران پایانی قاجارفراتر بود. نمایندگان این تفکر، تمرکز گرایی قوی را تنها راه حل مشکل توسعه نایافتگی ایران قلمداد می کردند. از نظر دکتر سیف زاده، نظریه «اقتدار گرایی دیوانسالار» که در این سال ها مطرح شده بود خود نوعی نظریه بحران بود، «زیرا تقاضاهای مشارکت و توزیع جامعه موجب بحران مشروعیت و رسوخ مشروعیت و رسوخ رژیم می شود. پاسخی که رژیم برای حل بحران های مزبور دارد چیزی جز سرکوب سازمان یافته نیست.48
6. تشدید ناآرامی های اجتماعی
چنین به نظر می آید که اوضاع آشفته اجتماعی ایران در هنگام سقوط قاجاریه، با نظریه برینتون در خصوص تشدید ناآرامی های اجتماعی قبل از وقوع انقلاب ها انطباق دارد. منابع تاریخی از این دوران با عناوین «برزخ»، «بلاتکلیفی» و «اوضاع پیچیده سیاسی»49 یاد می کنند. در این دوران چنان ناامنی مستولی می گردد که از شگفت روزگار حضور نیروهای انگلیسی نوعی ثبات روانی موقت به برخی از افراد جامعه می بخشد. آیرونساید در این باره می نویسد: «هر کس را دیدم، از من سؤال می کرد که پس از خارج شدن نیروهای شما از ایران، چه بر سر کشور خواهد آمد».50
گفتنی است که منابع داخلی ضمن اذعان به ناامنی اجتماعی معتقد بودند برخی از سارقان و عناصر شرور را دولت انگلیس تحریک به آشوب می کرد تا «در داخل و خارج انتشار دهد که دولت مرکزی قادر به حفظ امنیت نیست».51 برای مثال در آن آشفته بازار «در زنجان، خوزستان، خراسان، تفگچی های خوانین و مالکین هر چه می خواستند کردند».52
عوامل مساعد در ظهور قدرت پهلوی اول
1. عوامل داخلی
با انجام کودتا و تشکیل کابینه ای که به «کابینه سیاه» شهرت یافت، بازوی نظامی کودتا نیز به مقام سردار سپهی رسید، اما در آن پلکان قدرت که می توانست اوج افتخارات او تا آن لحظه باشد نایستاد و با خوش شانسی های سیاسی، پس از دو سال در 1302 به نخست وزیری رسید و دو سال بعد در 1304 در نتیجه بلند پروازی های سیاسی خود و اقدامات طرفدارانش آخرین مرحله انتقال قدرت را سپری کرد و به پادشاهی رسید. در این انتقال تدریجی قدرت، ابتدا با همراهی مجلس مقام فرماندهی کل قوا را گرفت، آن گاه با سرکوب قهرآمیز کلیه تحرکات سیاسی، مدعی برقراری امنیت در کشور شد. در دوره نخست وزیری نیز گروه های متعدد و متنوعی را در داخل و خارج با خود همراه ساخت. در ماجرای جمهوری خواهی، خصایص متعدد خود را مرحله به مرحله بروز داد؛ در حالی که رویه او در سال های بعدی نشان داد کوچک ترین تعلق خاطری به نظام جمهوری ندارد؛ اما در 1303 صرف طرح موضوع جمهوری را تاکتیکی مؤثر برای اضمحلال قاجاریه می دید و با آن همداستانی کرد و تا آن جا پیش رفت که به اشاره او انبوه تلگراف ها،53 از شهرهای مختلف دال بر جمهوری خواهی به تهران مخابره شد و آن گاه از طرح جمهوری اعلام انصراف نمود. عوامفریبی های رضاخان ابعاد وسیع تری یافت. در دوران سردار سپهی دستور داد که «یک ناظر شرعیات بر امور مطبوعات و ثبت نظارت کند»،54 حال آن که یکی از سه عصاره اقدامات آتی او در دوران پادشاهی اش ملهم از فکر سکولاریستی در کنار «مدرنیسم و ناسیونالیسم» بود.
تظاهرات دینی آغازین رضاخان امر را بر بسیاری مشتبه کرد، به طوری که سیف پورفاطمی می نویسد: پدرم برایم نقل کرد روز تاجگذاری رضا شاه یکی از علما این شعر سعدی را خواند:


اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست

تا بر سرش بود چو تویی سایه خدا

امروز کس نشان ندهد در بسیط خاک

مانند آستان درت مأمن رضا55


دورویی های رضاخان نه تنها به جامعه مذهبی منحصر نشد؛ او از ایده ال های افرادی چون تیمور تاش، داور، تدین، دیبا، فیروز فرمانفرمایان و سردار اسعد برای انتقال قدرت و سال های استقرار قدرت خود بهره جست و وقتی کاملاً از آن پشتوانه فکری بهره های لازم را برد یک یک آنها را «از گردونه قدرت به خاطر استقلال رأی و ظرفیتی که برای محبوبیت سیاسی داشتند».56 حذف کرد.
الف) وجاهت ملی رضاخان: هر قدر پرونده قاجارها در آخرین دهه های حکومت، به لحاظ جریحه دار کردن غرور ملی و فقدان تلاش ارزنده برای اعاده حیثیت از ملت خود، تیره و تار شده بود بر عکس رضاخان از همان «اعلامیه کودتا» خود را چهره ای ملی معرفی کرد که برای ختم تجزیه داخلی و مداخلات اجانب کودتا کرده است. او از ناسیونالیسم ایرانی که جنگ جهانی اول و قرار داد 1919 آن را تحریک کرد و از بیگانه ترسی و بیگانه ستیزی که کل فضای ایران را پر کرده بود به سود خود بهره برد. در تأکید گفتار خود به عبارت رضاخان که در اجرای مانور سیاسی سرکوب شیخ خزعل بیان کرد، استناد می کنیم: «من هرگز زیر بار دخالت کشورهای خارجی نمی روم. در غیر این صورت قادر نیستم استقلال کشورم را حفظ کنم... شیخ خزعل یک نفر رعیت ایران است که فقط زمام داران ایران می توانند او را تنبیه یا ببخشند».57 طالع بخت سیاسی رضاخان آن قدر بلند بود که خود شیخ خزعل با اشتباهات تاکتیکی پی در پی و انگلیسی ها با قطع حمایت از خزعل مرحله به مرحله او را به قهرمان ملی تغییر چهره دادند، به ویژه وقتی که شیخ خزعل باور نهانی خود را علنی ساخت که «این جا عربستان است، شما اگر خوزستان را گم کرده اید بروید آن را پیدا کنید».58 از سوی دیگر، از آن جا که تمرکز گرایی حکومتی «به یک اشتیاق ملی تبدیل شده بود، توفیق رضاخان در این امر نیز بر اعتبار ملی او افزود.
ب) برخورداری از مساعدت نهادها و نیروهای داخلی در براندازی قاجاریه: چنین به نظر می آید که قزاق سواد کوهی از استعداد بهره مندی از «آن تاریخی» برخوردار بوده است. درست در برهه حساسی که قدرت قاجارها با رکود علاج ناپذیری رویا رو شد و همه کس «انتظار تحولی» را می کشید و آزادی خواهان سرخورده و نمایندگان مجلس و مطبوعات به گونه خود انگیخته ای برای در اختیار قرار دادن استعداد و کارآیی خود به مخالفان قاجارآمادگی نشان دادند، رضاخان در صحنه ظاهر شد و در طی چهار سال با ورزیدگی سیاسی از «آن تاریخی» به سود خود و به زیان قاجارها بهره برد و پایه های دیکتاتوری اش را که به استبداد تغییر چهره داد، بنا نهاد. عبارت دولت آبادی مؤید ادعای ماست که در مجلس به عنوان مخالف لایحه انقراض قاجارخطاب به یعقوب انوار گفت: «من یکی از اشخاصی هستم که با قاجاریه مخالفم و سلطنت قاجاریه را منقرض می دانم، هر کس جمع بشود و بخواهد سلطنت قاجاریه را بر گرداند دیگر نمی تواند، حالا دیدی آقا سید یعقوب که معنایش همراهی با قاجاریه نبود؟»59 رضاخان در تلاش برای دست یابی به هرم قدرت دست کم از مساعدت عمیق سه نهاد احزاب، مطبوعات و مجلس و نیز دولت انگلستان به عنوان نیروی قدرتمند خارجی برخوردار گردید. در زیر به چرایی و چگونگی پشتیبانی آنان از چهره سیاسی نوظهور رضاخان می پردازیم.
1 مساعدت احزاب و روشنفکران با رضاخان: با بروز ناکارآمدی حکومت قاجاریه در حفظ امنیت اجتماعی و تحقق ایده آل های روشنفکران، آنان در یک قهر سیاسی سازمان یافته، تمام توان خود را در کفه ترازوی رضاخان، که به زعم آنان به اندازه کافی قاطع، پیشرو و وطن دوست بود، قرار دادند. تأملی درباره اظهار خرسندی های جامعه روشنفکری از تغییر سلطنت، عمق بهره مندی رضاخان از پشتوانه فکری روشنفکران را می رساند، چنانچه سیف پورفاطمی می نویسد: وقتی اعلامیه پایان سلطنت قاجاربر در و دیوار و خانه و مغازه ها در اصفهان نصب می کردند معلمان و محصلان بی اندازه خوشحال شدند.60 از احزابی که پشتوانه حزبی برای تحقق پادشاهی پهلوی اول را فراهم کردند می توان از حزب تجدد، حزب اصلاح طلبان، حزب سوسیالیست و حزب کمونیست نام برد. فراکسیون تجدد، سخت در تکاپوی تصویب سریع لایحه انقراض و همچنین تشکیل جلسه مجلس مؤسسان به منظور ایجاد پشتوانه قانونی برای پهلوی اول افتاده بود. مؤسسان بد فرجام این حزب (تیمور تاش، داور و تدین) از هر گونه کمکی برای قدرت گیری رضاخان دریغ نورزیدند. نگاهی به برنامه حزب تجدد که خواستار جدایی دین از سیاست، ایجاد ارتش منظم، صنعتی کردن کشور، اسکان عشایرو...61 بود، این واقعیت را بر ما آشکار می سازد که بنیان گذار سلسله پهلوی در سال های استقرار و آغازین تثبیت قدرت خود، تا چه اندازه از برنامه حزب تجدد الهام گیری کرده است. رضاخان در این سال ها به «بت واره ای»62 برای جوانان درس خوانده و فرنگ رفته مانند علی اکبر سیاسی، مؤسس کلوب ایران جوان، تبدیل شده بود. هواخواهان تجدد بودند که با انتقاد از «تشکیلات مالیه»63، کار را برای پهلوی اول آسان کردند و بدین سان مراکزی که می بایست یا می توانست در مقابل قدرت رضاخان ایستادگی کند، در اثر کوشش احزاب، مقاومت و مخالفتشان خنثی شد.

سقوط قاجار, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

5 جریان مشروطه
 

اشاره :


 

دکتر حسین آبادیـان فارغ التحصیـل دانـشـگـاه شـهــیــد بـهـشـتـی اســت .رشـتـه تخصصـی ایشان مشروطیت ایـران است و چند کتاب در این زمینه منتشر نموده اند که عـبـارتنـد از :مـبـانـی نـظـری حـکـومت مشروطه و مشـروعه، بحران مشروطیـت در ایـــران ، انـــدیـــشـــه دیـــنـــی و جـــنـــبـــش ضدرژیم ، زندگینامه دکتر مظفر بقایی ، رســول زاده و فـــرقــه دمـــوکــرات و تــاریـــخ معاصر ایران . کـتـاب ایـالات مـتـحـده و نـخــبــگــان سیاسی و کتاب ایران از سقوط مشروطه تا کودتای سوم اسفند نیز از این پژوهشگر بزودی منتشر خواهد شد . دکتر آبادیان قبول زحمت نموده و در گفت وگویی مفصل با صبر و حوصله به سؤالات ما پاسخ گفتند که ماحـصـل آن تقدیم علاقه مندان می شود .
 

¤ واژه مشروطه از کی به سر زبان ها افتاد و چه کسانی اولین بار این مفهوم را در حین مبارزات ملت مطرح ساختند؟


 

در جریان مشروطه ایران جریان ها، گروه ها و افراد مختلفی وجود داشتند و بازیگران صحنه هم متعدد و مختلف بودند، اما آن چیزی که مهم است این است که آن وقتی که جرقه جنبش مشروطه خواهی زده شد به هیچ وجه سخن از مشروطه در میان نبود و آن کسانی که بازیگران صحنه بودند، نه تنها صحبت مشروطیت را نمی کردند، بلکه از مشروطیت و الزامات مشروطیت هم اطلاعات لازم را نداشتند.


 

در درجه اول آنهایی که پیشگام بودند از دوران ناصرالدین شاه به بعد و در آستانه مشروطیت هم در انجمن سری جمع شده بودند ـ که به عنوان روشنفکران از آنها یاد می شود ـ نیز معترض یک نظام مشروطه نشده بودند. مشروطه ایران وقتی اتفاق افتاد که یک تصور روشنی از مشروطه وجود نداشت . یعنی کوچکترین بحثی راجع به اینکه آزادی چیست ، مساوات چیست ، برابری چیست ، پارلمان چیست ، و کلاً الزامات یک حکومت مشروطه چیست ، و نسبت حکومت مشروطه با اندیشه شیعه چیست ، در نگرفته بود.


 

من بحثم این نیست که روشنفکران قبل از این ماجرا درباره اصلاحات صحبت نکرده بودند. چرا، صحبت کرده بودند ولیکن درباره لفظ مشروطه ، قانون اساسی و حقوق مردم هیچ گونه صحبتی نشده بود. بنابراین هنگامی که مشروطیت اتفاق افتاد دو فرمان مشروطیت صادر شد، آن موقع بود که تازه درباره مشروطه اظهار نظر شد، نه روشنفکران ، نه روحانیون هیچ کدام تا دوره اول مجلس یعنی تا به توپ بستن مجلس توسط محمدعلی شاه هیچ کدام درباره نظام مشروطه صحبت نکرده بودند.


 

شما اگر روزنامه های آن روز را مشاهده فرمایید می بینید که همه هیاهو و همه فحش و ناسزاست . روزنامه مساوات ، صوراسرافیل و... اینها بجای اینکه بحث استدلالی و اقناعی کنند می خواستند حریف را به هر نحو که شده از صحنه خارج بکنند.


 

خیلی ها می گفتند که مشروطیت برای ایران زودرس است و 99 درصد مردم بی سواد بودند، اکثریت مردم ایلات و عشایر و روستایی بودند و واقعاً نمی دانستند مشروطه یعنی چه ، غرب را که ندیده بودند، یک سری از دیوانسالاران غرب را دیده بودند. در منابع هست که در آن دوران برخی فکر می کردند مشروطه یعنی آدم هر چه دلش می خواهد بگوید، شروع کردند، هر کس با هر کس حساب داشت ، به نام مشروطیت تسویه حساب می کرد. این وضعیت موجود ادامه داشت تا خاتمه مجلس اول . وقتی مجلس اول تعطیل شد تنها رساله مستدلی که درباره مشروطه (البته علیه مشروطه ) نوشته شده بود و منافات مشروطه و نظام دین را اثبات می کرد مرحوم شیخ فضل الله نوری نوشته بود. قبل از وی هم فردی به نام سیدنصرالله اخوی که مردی مشهور بود و قانون خانواده را نیز با توجه به مذهب شیعه نوشته در دوران رضاشاه برای اولین بار جزوه ای نوشته بود مبنی بر اینکه مشروطه برای آن است که کشور در برابر اجنبی مصون بماند. بعد از او مرحوم شیخ نوشت بعد از آن خبری نبود تا دوره دوم مشروطه .


 

 


 

¤ از لحاظ زمانی مشروطه به چند دوره تقسیم می شود؟


 

مشروطه را به دو دوره می توان تقسیم نمود: دوره اول مشروطه که از 1285 شمسی تا سال تعطیل مجلس اول یعنی سال 1287 به طول انجامید. یک سال دوران فترت بود. در این دوران در تهران ، تبریز، رشت و دیگر شهرها بین هواداران محمدعلی شاه و مشروطه خواهان درگیری ، دعوا و کشمکش بود.


 

دوره مشروطه دوم از مجلس دوم تیرماه 1288 شمسی (1327 ق ) تا اولتیماتوم روسیه در 1290 شمسی (محرم 1320 قمری ) به طول انجامید. در این زمان نیروهای روسی وارد ایران شدند و مجلس تعطیل گردید تا پایان جنگ جهانی اول .


 

 


 

¤ گروه های اجتماعی ـ سیاسی و رجال سیاسی در قبال مشروطه چه موضعی داشتند و به چه گروه هایی تقسیم می شدند؟


 

اولین برخوردهایی که به طور کاملاً سازمان یافته چه در موافقت و چه در مخالفت با مشروطیت به وجود آمد از سال 1326 ق به بعد شروع شد.


 

در دوره اول ، مشروطه خواهان مواجه بودند با دربار و نظام استبدادی و دعوای اصلی بین استبداد حکومت مرکزی بود و مشروطه کردن حکومت . یعنی طیف های روحانی مثل مرحوم سید عبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی، روشنفکران مثل تقی زاده ، روزنامه نگاران و بسیاری از شاهزادگان و رجال هم با هم یک جهت بودند برای اینکه ریشه استبداد را بکنند، اما وقتی استبداد از بین رفت تعارضات در درون خود مشروطه خواهان شکل گرفت . یعنی برای اولین بار حداقل دو جناح بزرگ و پنج جناح عمده در دوره مشروطه و در بین روحانیون شکل گرفت .


 

نمایندگان اولین گرایش ، مراجع بزرگ مقیم نجف بودند، ملاکاظم خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی که معتقد به مشروطه شدن حکومت و تطبیق مشروطیت و احکام اسلام بودند.


 

جریان دوم گروهی بودند که اعتقاد به مشروطیت به آن شکل مصطلح خود نداشتند و قائل به حکومت اسلامی بودند، مراجع مقیم نجف به هیچ وجه صحبت از پدیده ای به نام حکومت اسلامی نمی کردند، اما شما یک جریانی را می بینید که در کنار آنها و داخل ایران به صراحت از حکومت اسلامی دفاع می کردند و آن فرد هم سید عبدالحسین لاری بود.


 

ایشان در جنوب ایران در منطقه لارستان ، تمبرزد، سرباز می گرفت ، ادارات دولتی را سازماندهی کرد و اسمش را هم حکومت اسلامی لارستان نهاد. وی معتقد بود مشروطه شدن واقعی حکومت این است و مشروطه شدن حکومت یعنی مشروط به اجرای احکام شرع بشود. از ایشان می پرسند، نظر شما درباره قوانین عثمانی و فرانسه چیست ؟می گوید که آنها قانون کفار است وما نباید از آن پیروی کنیم .


 

می پرسد نظرتان درباره مجلس چیست ؟ می گوید اگر منظورتان از مجلس این است که انتخاباتی برگزار شود و یک عده قانونگذاری کنند این خلاف شرع است .


 

قانونگذاری در شرع یعنی اینکه تعدادی از مجتهدین و اگر مجتهدین نبودند، عادل ترین مؤمنان بنشینند دور هم و نظر مشورتی بدهند. این یعنی مشروطه ، یعنی اینکه یک حاکم دینی وجود دارد و این حاکم دینی در رأس این شورای مشورتی هم قرار دارد. مراجع مقیم نجف صراحتاً با این جریان مخالفت می کردند. در مطبوعات آن زمان هم آمده است و می گویند ما تعجب می کنیم از کارهای ایشان ؛ چون ایشان حد جاری می کرد، احکام دینی را اجرا می کرد.


 

جریان سومی هم وجود داشت . این جریان سوم نه تنها مشروطیت را آن چیزی که سید عبدالحسین لاری می گفتند نمی دانست ، بلکه خود را مطیع مراجع نجف تلقی می کرد. ایشان در دوره دوم در مجلس صراحتاً عنوان می کرد غرب علیه عالم اسلامی و بویژه علیه ایران یک جنگ صلیبی را آغاز کرده و صراحتاً از مسأله استعمار یاد می کند و وظیفه یک نظام مشروطه این است که به یک جنگ صلیبی متقابل علیه غربی ها بپردازد (در دفاع از مشروطه )؛ چرا این صحبت را ایشان مطرح می کرد؟به خاطر وجود جریان چهارمی در مشروطیت .


 

جریان چهارمی نیز وجود داشت به نام حزب دموکرات .حزب دموکرات معجونی بود از بعضی روحانیون که معتقد به جدایی دین و سیاست بودند مثل سیدحسین اردبیلی ، تا عده ای از روشنفکران مثل تقی زاده ، یک سری از اتباع بیگانه مثل محمدامین رسول زاده که بعدها جمهوری آذربایجان را تشکیل داد. مثل تعدادی از ارامنه . اینها همه دور هم جمع شده بودند، مثل یک معجون در هم جوشی بود. اینها جمعی را به وجود آورده بودند به نام حزب دموکرات .


 

مهمترین شعارش جدایی دین از سیاست بود و این را صراحتاً عنوان می کردند، یعنی در برابر فرامین مراجع نجف ـ که خودشان هم معتقدند اگر حمایت ایشان نبود مشروطه به پیروزی نمی رسید ـ می گفتند که ما در امور سیاسی تقلید نمی کنیم . اینها از لحاظ اقتصادی معتقد بودند که ایران باید در اقتصاد جهانی ادغام شود. فرض بفرمایید نه تنها سرمایه گذاری خارجی بیاید در ایران سرمایه گذاری بکند، بلکه قوانین عرفی که در اروپا وجود دارد به همان شکل باید در ایران هم جاری و ساری بشود.


 

این گروه برای رسیدن به هدف هر کاری می کردند، از تهدید گرفته تا پخش فحشنامه ، پخش بیانیه هایی که حریف را تهدید می کرد تا ترور. خیلی راحت اسلحه می گرفتند و مخالفان خود را ترور فیزیکی می کردند که یکی از آنها آیت الله سید عبدالله بهبهانی بود. اینها نیمه شب در بالای پشت بام به خاطر هوای گرم نشسته بودند در جمع میهمانان یک عده تروریست قفقازی ریختند و جلوی چشم میهمانان ، سید را به رگبار بستند.


 

در مجلس حاجی آقای شیرازی واکنش نشان می دهد و می گوید رهبران مشروطه را جلوی چشم فرزندانش می کشند و هیچ کس هم صدایش بلند نمی شود.آقای فروغی که جزو همین گروه دموکرات ها بود می گفت که این در دستور جلسه ما نیست ، ما قرار است درباره لایحه چگونگی اخذ مالیات نمک صحبت بکنیم !


 

جناح پنجم هم حزب اعتدالی بود. حزب اعتدالی اعتقادشان حرکت قدم به قدم به سوی غرب بود. ما اگر بخواهیم در نظام جهانی سرمایه داری یکباره ادغام شویم ، غیرممکن است ؛ چون ما از لحاظ فرهنگی ، اجتماعی ، اقتصادی با غرب تفاوت داریم . بنابراین مشروطیت یعنی اینکه مرحله به مرحله و گام به گام مردم را با حقوق خودشان آشنا کنیم و نهایت برسیم به آن پیشرفت هایی که در غرب رسیده اند. اینها مهمترین جریانات آن زمان بودند.


 

 


 

¤ در مورد جریان سوم و چهره شاخص آن حاجی آقای شیرازی بیشتر توضیح دهید؟


 

حاجی آقای شیرازی یکی از نمایندگان مجلس دوره دوم بود که از شهر شیراز انتخاب شده بود.
وی در کسوت روحانیت بود و از شاگردان آخوند خراسانی و از دست ایشان درجه اجتهاد گرفته بود، پدر وی تاجر بزرگی بود. او از بدو جوانی به حوزه نجف رفت و در سنین جوانی به درجه اجتهاد رسید. در مجلس دوم علیه ترور سید عبدالله بهبهانی و علیه افراط و تندروی هایی که توسط حزب دموکرات صورت می گرفت اعتراض کرد، به همین دلیل در مجلس سوم در حالی که به نمایندگی انتخاب شده بود، اعتبارنامه اش رد شد. در مجلس چهارم مقارن با وزارت جنگ رضاخان ایشان دوباره وارد مجلس شد. در آنجا علیه نمایندگان مجلس که هوادار رضاخان بودند، نطق افشاگرانه ای کرد و مجلس را ترک نمود و دوباره به شیراز برگشت . در سال 1308 در جریان شورش قشقائیان به طرز مشکوکی کشته شد. علت مرگ وی را اختلافات ملکی دانسته اند، ولی اینگونه نیست ، یعنی اختلافات دوران مشروطیت همچنان استمرار یافت و در دوران رضاخان تسویه حساب ها ادامه داشت و وی نیز در این ماجرا کشته شد.
من در کارهای مقدماتی کتاب بحران مشروطیت در ایران در روزنامه مجلس که متعلق به جناح اعتدالیون بود به مقاله ای برخوردم با عنوان «بیداری عالم اسلام و تجدید جنگ صلیب »، مقاله مشروحی که توسط حاج آقای شیرازی نوشته شده بود.


 

نکته جالب این بود که فردی غرب را برای اولین بار به آن شکل که بود، ترسیم کرده و موضع استعمار را تحلیل کرده است . وی پیشگویی های جالبی دارد و این مقاله را در 1910 میلادی (1289 ش ) نوشته است . در آنجا می گوید در خود غرب اختلاف وجود دارد بر سر اینکه عالم اسلام را چگونه بین خود تقسیم کنند و می گوید شما خواهید دید چگونه بین غربی ها جنگ خواهد شد و چگونه به نام حقوق بشر میلیون ها جوان را قربانی خواهند کرد. این مقاله چهار سال قبل از جنگ جهانی اول نوشته شده است !


 

 


 

¤ در این مقطع انگلیس و جریان های وابسته به آنها در داخل کشور چه اهدافی را دنبال می کردند و آیا می توان باور داشت که آنها به دنبال تحقق مشروطه در ایران بودند؟
قطعاً بسیاری از اینها به دنبال مشروطه نبودند. بسیاری از این گروه ها و رجال سیاسی چه در انگلستان ، چه در ایران و چه در حکومت هند انگلستان به دنبال این بودند که ایران را به نظام جهانی سرمایه داری وصل کنند.


 

برای اینها ایده آل این بود که حکومت قاجار از بین برود، کما اینکه برخی از اینها به این مطلب صراحت داشتند. مهم این نیست که حکومت قاجار را می خواستند عوض کنند، مهم آن است که حکومت دست نشانده ای را می خواستند به روی کار بیاورند، این امر با کودتای سوم اسفند و استقرار حکومت پهلوی شکل گرفت ، یعنی آمدن حکومت پهلوی برخلاف تصوری که وجود دارد محصول تقسیم یک روز و دو روز و یک ماه نبود، یک فرآیندی بود از لحاظ اقتصادی ، سیاسی که از زمان ناصرالدین شاه که اوج دولت قاجار بود آغاز شده بود.


 

جریانات مرموز و نازکی که به ظاهر بی اهمیت بودند از دوران ناصرالدین شاه شکل گرفتند و از لحاظ فکری ، ایدئولوژیک ، سیاسی ، اقتصادی ، جایگاه خود را در کشور باز کردند و مشروطیت یک بهانه ای بود برای انگلیسی ها و اعتقادی نداشتند؛ چون اگر قرار بود ایران مشروطه بشود آن وقت نمایندگان این کشور صدایشان علیه انگلیسی ها بالا می آمد که نفت این کشور را انگلیس دارد غارت می کند در حالی که شما یک کلمه نمی بینید در مذاکرات مجلس که در این باره سخنی گفته شده باشد.


 

در این کشور گرسنگی و فقر آنچنان زیاد بود که به گفته برخی منابع (وزیر مختار آمریکا) به دلیل اینکه انگلیسی‌ها نمی گذاشتند غلات وارد کشور شود، یا اینکه انبارهای غله را در جنگ دوم جهانی می خریدند و احتکار می کردند، انگلیسی ها از یک طرف ، روس ها از یک طرف ، یک سوم جمعیت ایران از گرسنگی و بیماری مردند.


 

اما مورخی دیگر آقای محمدقلی مجد در آمریکا مبتنی بر اسناد موجود در آمریکا و انگلیس ثابت کرده که نصف جمعیت ایران از گرسنگی مردند!


 

خوب اگر مشروطه واقعی وجود داشت صدای مردم بلند می شد که این چه ظلمی است که انگلیسی ها دارند در حق ملت ایران می کنند.


 

در این بین جناحی از مشروطه طلبان وابسته به مافیای بین المللی ایده آلشان ایجاد هرج ومرج در کشور بود، برای اینکه ایده استقرار یک دیکتاتور را توجیه بکنند.


 

مشروطه برای این ایجاد شده بود که مردم از لحاظ سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی رفاه پیدا کنند، اما نتیجه برعکس شد، از لحاظ اجتماعی جامعه دچار هرج ومرج بود، از نظر سیاسی کابینه ها پی درپی سقوط می کردند، از نظر اقتصادی جامعه آنقدر فقیر شده بود که بر روده حیوانات ، زغال و نمک هم مالیات می بستند، اما در همین شرایط انگلیسی ها نفت کشور را غارت می کردند! یعنی انگلیسی ها بهترین شرایطی که می توانستند منابع کشور را غارت کنند، در پیش رو داشتند، اما وقتی انقلاب روسیه اتفاق افتاد و روس ها بعد از انقلاب ، قراردادهای استعماری دوره تزارها را یکطرفه ملغی کردند، انگلیسی ها تمام جاهایی که روس ها تخلیه می کردند، آنها را هم گرفتند.


 

از این بعد ایده انگلیسی ها این بود که حکومتی وابسته بر روی کار آید، در دوران هرج ومرج می خواستند روس ها را از صحنه ایران خارج کنند، بعد از خروج روس ها می خواستند که ایران را کامل ببلعند، یعنی آن نظریه ای که در دوران ناصرالدین شاه وجود داشت ، با آمدن رضا پهلوی محقق گردید و تعجب این است که عده ای از مورخین خارج و داخل کشور می گویند با آمدن رضا شاه مشروطیت محقق شد. رضا شاهی که به مجلس می گفت طویله ! و این از طنزهای تاریخ است که برخی مدعی اند با آمدن رضاشاه آرمان های مشروطیت محقق شد!


 

 


 

¤ انگلیسی ها برای نفوذ در ایران از چه روش هایی بهره می جستند؟


 

انگلیسی ها از همان دوره ناصرالدین شاه از انواع و اقسام روش ها برای تحکیم نفوذشان در ایران استفاده می کردند، اولاً بر روی برخی خاندان های بخصوص سرمایه گذاری می کردند، در شرق ، غرب ، جنوب و حتی شمال کشور. شمال کشور به طور سنتی حوزه نفوذ روس ها بود، اما از طریق خاندان های بخصوصی در آنجا نفوذ داشتند.
مکانیزم دوم از طریق یک سری دیوانسالارها و عوامل اجرایی و اداری حکومت بود.


 

طریق سوم در آستانه مشروطیت از طریق انجمن های سری بود. بسیاری از هواداران انگلیس در انجمن های سری جمع شده بودند و اینها که در این انجمن ها بودند، بعدها لژهای فراماسونری را تشکیل دادند.
در این انجمن ها سری انواع و اقسام آدم ها دیده می شوند؛ از مأمورین امنیتی انگلستان مثل اردشیر ریپورتر تا بهائیان ، تا افرادی چون ابوالفتح زاده ، منشی زاده ، همان هایی که بعدها کمیته مجازات را در کشور ایجاد کردند و افرادی چون حکیم الملک ، تقی زاده و... که بسیاری از اینها اصلاً اتباع خارجی بودند، مانند وحیدالملک شیبانی که اصلاً تبعه انگلیس بود، حسینقلی خان نواب اصلاً تبعه ایران نبود، خاندان نواب تمامشان برای انگلیسی ها کار می کردند. برادر وی معاون جرج سیدنی چرچیل بود، که در همین سفارت انگلیس دبیر امور شرقی بود و دبیر امور شرقی ، مسائل اطلاعاتی و امنیتی را انجام می داد. عباس قلی خان نواب که برادر حسین قلی خان است و بعدها وزیر خارجه شد، یکی از تصمیم گیرندگان مهم جریانات مشروطه بود و بسیاری از ارباب جراید که افراد بسیار مشکوک و مرموزی بودند، روی اینها سرمایه گذاری می کردند.


 

یک سری محافل به خصوصی را تشکیل می دادند که کار اینها تنها پخش شبنامه و ایجاد رعب و وحشت در توده های مردم بود. برجسته ترین این لژها فراماسونری بیداری ایرانیان بود. لژ بیداری ایران ، لژ مادر بود و مابقی لژها که بیرون آمدند از درون این لژ شکل گرفتند.


 

نکته دیگر اینکه انگلیسی ها مدعی اند «ما منافع دائم داریم ، دوست دائم نداریم » به عنوان مثال با اینکه به شیخ خزعل مدال داده بودند و شیخ خزعل از منافع امپراتوری بریتانیا در خوزستان حمایت می کرد، یعنی کشتی های انگلیسی وقتی از آنجا رد می شدند، احترام نظامی می گذاشتند برای شیخ خزعل ، اما خیلی راحت وقتی رضاخان آمد، شیخ خزعل را قربانی کردند، یا برخی از سران قبائل بختیاری مثل سردار اسعد، صمصام السلطنه ، محتشم السطنه ... اینها از دوره محمدشاه قاجار یعنی قبل از ناصرالدین شاه ، دوره پدر ناصرالدین شاه بر روی اینها سرمایه گذاری کرده بودند، انگلیسی ها عجله نمی کنند، خیلی آرام ، در یک پروسه طولانی اقدامات خود را پیگیری می کنند و در همین راستا است که خیلی از اسناد انگلستان ، حتی اسناد 200 سال پیش آنها نیز سری محسوب می شود.

نگار شده در برچسب:چگونگي ايجاد مشروطيت, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |
به نام پروردگار
 
 از اواخر دوره صفویه تا اواسط سلطنت ناصرالدین شاه به علت آشفتگیهای موجود و جنگ های پی در پی و عدم ثبات و فقدان امنیت – هنرهای معماری و تزئینات ساختمانی ایران که در دوران صفویه وسعت و تنوع زیاد پیدا کرده بود طی این دوره نابسامانی ملی به انحطاط گرائید.
    فقط در دوره کوتاه کریم خان زند – ارگ کریم خان و برخی بناهای منفرد همچون مجموعه بناهای وکیل در شیراز برپا می گردد که البته هیچگاه این بناها نتوانستند تاثیر خود را به گستردگی تاثیر بناهای دوران صفوی بر سراسر پهنه سرزمینی ایران به ثبت برسانند. هر چند که این بناها نیز همچنان بر مبنای اصول سبک اصفهان ساخته می شدند و از این روست که معماران این دوره و دوره ی قاجار دنباله رو معماراندوره صفوی بوده اند.
ادامه مقاله در ادامه مطلب
   علی رغم مطالب ذکر شده در فوق؛ در دوره‌ی قاجاریه شیوه‌ی جدیدی در معماری ایجاد شد که باز هم بر پایه سبک اصفهان اما در ادامه آن بوده است که می توان آن را سبک تهران نام نهاد.
    بطور کلی معماری دوره ی قاجاریه را می توان به دو دوره ی کلی تقسیم کرد :
 
۱- دوره ی اول: از آغاز سلطنت آغا محمد خان تا پایان سلطنت محمد شاه : در این دوره نگاه حاکم بر معماری همچنان نگاهی درونزا و بر مبنای سبک اصفهان و به کمال رساندن آن می باشد که نمونه هایی همچون حرم حضرت معصومه در قم و مسجد سلطانی نمونه هایی از آن می باشند.
 
۲- دوره ی دوم: از آغاز سلطنت ناصرالدین شاه تا پایان حکومت سلسله قاجار : در این دوره بر اثر مسافرت های ناصرالدین شاه و اخلاف او و همچنین اعزام عده ای از محصلین ایرانی به اروپا و تحت تاثیر قرار گرفتن هیات حاکمه و نخبگان جامعه، سبکی در معماری آغاز می گردد که التقاطی از معماری بومی و معماری غربی می باشد
 
   هنر معماری این زمان با مقایسه با دوره‌ی صفویه[بخصوص در مورد ساختمان و توده] بسیار ضعیف شمرده می‌شود. تنها در زمان حکومت طولانی ناصرالدین شاه قاجار به دلیل نفوذ هنر باختری، هنر معماری هم‌چنین صنایع ظریف مانند گچ‌بری، آیینه‌کاری و کاشی‌کاری رونق یافت. ارتباط بیش‌تر ایران با غرب، معماران ایرانی را بر آن داشت تا عوامل مشخص معماری ایران را با روش‌بینی و توجه خاصی با عوامل معماری غرب درآمیزند و آثاری به وجود آورند که از نظر هنری دل پسند باشد.( منبع : کتاب سیمای فرهنگی ایران؛ به قلم نویسندگان)
 
   اما معماری قاجار اصول، مبانی و الگوهای قدیم معماری ایران را ارتقا بخشیده و نوآوری هایی از نظر فضا به وجود آورد. لیکن، به نظر می رسد، قوت لازم خلق یک معماری نوین را نداشته است.
جایگاه و مرتبه معماری قاجار در تاریخ معماری گذشته ایران (قبل از دوره جدید) می تواند محل بحث و تأمل باشد. اگر آثار معماری را از زاویه فضایی ارزیابی کنیم و به خلاقیت های فضایی در معماری توجه کنیم معماری دوره قاجار ارزش پیدا می کند و در جایگاه برتر و تکامل یافته تری نسبت به معماری های دوره های قبل از خود چون زندیه و صفویه قرار می گیرد، چرا که در معماری این دوره خلاقیت هایی فضایی افزایش می یابد.تنوع فضاها بیشتر می شود و فضاهای نوینی خلق می شوند. فضاها به گشایش و سبکی بیشتری می رسند و الگوهای قدیمی معماری ایران در جهت گسترش فضا تکامل می یابند. به طور خلاصه، اگر تکامل معماری را گشایش، شفافیت و سبکی فضاها بدانیم، معماری این دوره به عنوان مرحله تکامل معماری قدیم ایران مطرح میشود.
    اما وقتی به معماری از زوایای دیگری مانند اندازه ها، تناسبات، شکل ها و تزئینات نگاه کنیم، معماری دوره قاجار وضع نازل تری را نسبت به دوره های گذشته خود و به خصوص دوره صفوی نشان می دهد. شکل ها استواری و صلابت قبلی را ندارند و شکل های جدیدی وارد معماری می شوند که سطحی و تفننی اند.
اندازه ها دقت لازم را ندارند. تناسبات در مرتبه پایین تری نسبت به تناسبات موزون و اندیشیده شده دوره های قبلی قرار می گیرند. تزئینات معماری گاه تا حد ابتذال سقوط می کند و بی بندوباری، غلو ناشیانه و هرج و مرج، جایگزین تزئینات محدود و با وسواس دوره های درخشان سلجوقی و صفوی می شود.
(منبع : روزنامه ایران ؛ مصاحبه با مهندس هادی میرمیران)
     سبک های آذری و اصفهانی که به ویژه در دوران صفویه و با استفاده از کاشی های هفت رنگ و لعاب های رنگارنگ معمول بود،‌ به دوران قاجار نیز راه یافت و به ویژه بهره گیری از سبک اصفهانی در بناهای عام المنفعه و مذهبی کاملا مشهود بود. در دوره های میانی قاجار، تحولات جهانی و گسترش صنعت در جهان بر بخش هایی از معماری ایران تاثیر گذاشت به طوری که با آغاز قرن ۱۹ نوعی آمیختگی معماری اصیل ایرانی با معماری مدرن، به چشم می خورد.
اختراع ماشین و احداث کارخانه ها، تولید انبوه و به دنبال آن تولید مواد و مصالح جدید ساختمانی از جمله آهن را به دنبال داشت، که با تولید آهن به طور انبوه‌، معماران از این ماده جدید در ساخت و ساز و احداث بناها استفاده کردند.
     تغییر در مواد و مصالح معماری،‌ تغییر در شکل و ساختار معماری بناها را در این دوره به دنبال داشت. به گونه ای که با توجه به تغییرات ایجاد شده در عصر صنعت و نیاز به امکانات جدید شهری، ساخت برخی از بناها از جمله ایستگاه های راه آهن، نمایشگاه ها و کارخانه ها از سوی معماران مورد توجه قرار گرفت.
    معماری مدرن به راحتی در زوایای معماری کهن ایرانی رخنه کرد به طوری که در معماری بناهای دوران قاجار تاثیر این سبک معماری به وضوح دیده می شود، اما به هر حال تاثیر معماری مدرن بر بناهای مذهبی، همچون سایر بناها نبود. برای مثال می توان از مسجد سپهسالار نام برد که هر چند ساخت آن به اواسط دوره قاجار و تاثیر معماری مدرن بر معماری آن روز ایران باز می گردد، اما بنای مسجد، در قالب یک مکان مذهبی،‌ نمایانگر ارزش های معماری اسلامی و ایرانی است. هر چند مسجد سپهسالار براساس طرح ها و نقشه های یکی از نخستین فارغ التحصیلان ایرانی در حوزه معماری از اروپا ساخته شد اما در این بنا سبک اصفهانی با تزیینات اسلامی قابل مشاهده است .
(منبع: مصاحبه با «علی رضا بهرمان» کارشناس ارشد مرمت؛ برگرفته شده از وبلاگ معماری و هنر)
     در سال ( ۱۲۵۰ ه. ش ، ۱۸۷۱ م.)، که ناصرالدین شاه به اروپا سفر کرد و اولین پادشاه ایرانی که بدون قصد کشور گشایی پا از وطن بیرون گذاشت؛ دارالفنون تاسیس شده بود، و حضور هیئت های اروپایی در پایتخت اشکار بود. .هوسمان در کار باز سازی پاریس بود و گارنیه در کار تکمیل ساختمان اپرای پاریس بود. در چنین وضعیتی است که تحت تاثیر غرب و به دستور ناصرالدین شاه برج و باروری تهران به سبک رنسانس ساخته شده بود (هشت ضلعی با اضلاع نابرابر) و نفوذ معماری اروپا در انواع گوناگون ساختمانها و در خیابان های شهر جا افتاده بود. در حقیت مدتها قبل از انکه شاه راه سفر در پیش گیرد ، این گرایش اغاز شده بود . ویلای سبک اروپایی معیر الممالک کامل ترین نماد ان روند است که تاثیر آن در بنای شمس العماره و تکیه ی دولت نیز که زیر نظر معیر الممالک ساخته شدند به خوبی محسوس است.   
    ایجاد سرسرای ورودی با پلکانهایی که در وسط سرسرا شروع می شود و از پاگرد به دو شاخه در جهت مقابل یکدیگر بالا ادامه می یابد تاثیر معماری کشورروسیه است که این نوع معماری از قبیل کاشیکاری و آئینه کاری و گچبری و ازاره بندی توام می گردد . و گوشه ای از معماری قاجار را شکل می دهد.
ایجاد زیر زمین ها با طراحهای زیبا و پوشش های ضربی – آجری – تهیه حوضخانه- متداول گشتن بادگیر در بنا جهت خنک کردن فضاها و احداث تالارهای بزرگ شاه نشین و غرفه ها و گوشوارها نمونه ای از بنا ها در کاشان می باشد .
بادگیرهای زمان قاجار در تهران – یزد – ابرقو – کاشان – سمنان مشاهده می شود که چطور در دوره قاجار ساختن بادگیر از صفویه اقتباس شده و تکامل پیدا کرده است .
    در معماری مذهبی قاجاریه مانند ساختن مسجد – مدارس دینی – تکیه و حسینیه ها شیوه معماری همان است که در ادوار پیش بوده است – مسجد شاه تهران قزوین – سمنان – مسجد سید در زنجان و مدرسه سلطانی در کاشان گواه این ادعاست ( رنگ زرد در کاشیکاری – طرح گلپونه ) در جداره ها و نماها .
از دوره قاجار تیمچه های وسیع با پوشش ضربی مانند تیمچه حاجب الدوله صدراعظم – امین اقدس -علاءالدوله در تهران موجود است .اما مشهور ترین و زیباترین آنها تیمچه امین الدوله در کاشان است.
    علاوه بر معماری مذهبی که پیروی از صفویه بوده است معماری کاخ سازی و ساختمان مسکونی آمیزه ای از عوامل معماری ایرانی و اروپایی را در هم آمیخته است. در معماری کاخ سازی – ساختن بادگیر مزین به کاشیکاری و طلا در عمارات  و آئینه کاری یک رکن از معماری اصیل ایرانی بوده است.
    بناهای مسکونی دوره قاجاریه ، شامل اطاق مرکزی ، ایوان ، با ستون در جلوی ورودی و بعضا در قسمت ورودی خانه و اطاقهای کوچکتر واقع در اطراف اطاق مرکزی بصورت های ساده یا مفصل بنا به صنعت یا قوت مالی احداث شده متاسفانه به جهت استفاده از مصالح نامطلوب مانند چوب و خشت خام و فقدان استحکام بناهای زیادی از دوره قاجاریه بجا مانده است .در بناهای مسکونی دوره ی قاجار (بخصوص در اواخر این دوره) مشخصه ی برونگرایی آرام آرام جایگزین درونگرایی موجود در بناهای مسکونی در پیش از این دوره  می باشد که این امر نیز ناشی از تاثیر فرهنگ و معماری غربی در جامعه ی ایرانی می باشد. مانند خانه آجری آقای شیبانی در طبس .
    در این عهد ، خانه ثروتمندان بیش از بیش با سر مشق گیری از بناهای اروپایی ساخته می شد. در این میان ستون غالبا نقش مهمی داشت. شاید بتوان گفت استفاده از شیروانی که در این زمان متداول شد ، خود اسباب حضور مجدد ستون در نمای بنا را فراهم اورد . ستون های عظیم تزئین شده و پر نقش و نگار در ویلاها و کاخ های اغنیا پدیدار شد . ستون هایی که مستقیما از مغرب زمین اقتباس شده بودند ، از گوشه و کنار شهر تهران سر برآودند . اغلب این ستون ها، اگر نه در اساس ولی در پرداخت متعلق به سبک باروک بودند، ستون های نمایشی که تصنع ظاهری بر جوهره ی اصلی آنها تقدم داشت.
   ویژگی اصلی معماری قاجاری را به حق متکلف بودنش میدانند. این ویژگی را بهتر از همه میتوان در معماری ویلاهای سبک اروپایی این دوران به وضوح دید. همگی ویلاها و کاخ های پر زرق و برق ثروتمندان به تقلید یا اقتباس از طرحهای سبک باروک بنا شد ند و سبک باروک ایرانی را پدید آوردند .نقشهای پیچیده ی کنده شده بر سنگ و گچبری های تزئینی گل و بته دار بر ستون های مختلط مجلل و ، از سوی دیگر ، تنوع و گونه گذاري ست
نگار شده در برچسب:معماري قاجاريه, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

رابطه ایران با روسیه در دوره قاجار خصوصاً در زمان زمامداری فتحعلی‌شاه خصمانه و حالت درگیری همیشگی داشت. در زمان فتحعلی شاه دو دوره جنگ های طولانی بین ایران و روسیه در می‌‌گیرد و طی این جنگ ها دولت انگلستان با توطئه و دسیسه افکنی کوشش می‌‌کند از آشوب و درگیری به وجود آمده در ایران به نفع خود و در رسیدن به مقاصد خود بهره جوید و دولت ایران را همیشه در تعهدات بلاعمل سرگردان و منتظر نگه دارد و سرانجام نیز با همکاری و هماهنگی به نفع روسیه دو عهدنامه ننگین بر ایران تحمیل کند.

علت جنگ های ایران و روسیه

هدف اصلی روسیه دسترسی به دریای آزاد بود، علت دیگر دست اندازی روس ها به خاک قفقاز بود که ساکنان آن خواستار خودمختاری بودند و همچنین قفقاز مرکزی و جنوبی که جزیی از خاک ایران محسوب می‌‌شد و ساکنان آن هواخواه ایران بودند. از طرف دیگر مردم مناطق قفقاز شرقی یعنی گنجه، شیروان، تالش، باکو علاوه بر مسلمان بودن، طرفدار ایران بودند و این موجب نارضایتی روس ها می‌‌شد. گرجستان نیز یکی از علل اساسی اختلاف بین ایران و روسیه بود. گرجستان ناحیه حاصلخیز سبز و خرمی است که در دامنه کوه‌های قفقاز و در سواحل راست دریای سیاه واقع شده است. مردمی از نژاد آریایی از زمان های بسیار قدیم و شاید از نخستین روزهای هجرت نژاد آریایی ایرانی به نواحی امروزی در آنجا سکنی دارند و از نخستین روزهای تاریخ ایران نامشان در اسناد تاریخی ما آمده است (گرجستان در زمان آقامحمدخان به تصرف ایران درآمده بود) اما پس از ملحق شدن به روسیه فتحعلی شاه در بازگرداندن آن به تلاش های بسیاری کرد.

دوره اول جنگ های ایران و روسیه: (۱۲۲۸- ۱۲۱۸ ه. ق)

به سال ۱۲۱۵ ه. ق گئورگی حاکم گرجستان رسماً تحت الحمایگی روس ها را پذیرفت. برادر گئورگی، الکساندر چون مخالف الحاق گرجستان به روسیه بود به دربار ایران پناهنده شد. تزار روس این امر را بهانه قرار داده فرمانده خود پاول سیسیانف را مامور تصرف قفقاز کرد. سیسیاتف به تفلیس حمله کرد و آن شهر را تصرف کرد. در این زمان گئورگی خان مرد و یکی از فرزندان او تهمورث به دربار ایران پناهنده شد و شاه ایران را به جنگ با روس ها تشویق کرد. فتحعلی شاه که از الحاق گرجستان به روسیه ناراحت بود پناهنده شدن شاهزادگان گرجستانی به دربار ایران را بهانه کرد و فرمان حمله به گرجستان را صادر کرد. علت اساسی جنگ هم تمایل هر دو دولت ایران و عثمانی مبنی بر به تصرف درآوردن گرجستان بود.

گنجه به سال ۱۲۱۸ ه. ق توسط سردار روسیه ژنرال پاول سیسیانف تصرف شد. به رغم دفاع مردانه حاکم ایرانی گنجه (جوادخان قاجار)، خیانت ارامنه و مایوس شدن حکام قره باغ و ایروان از فتحعلی شاه سبب شد خانات ایروان به تصرف نیروهای روسیه درآیند. با تصرف این شهرها نیروهای روسیه تا حدود ارس پیشروی کردند. به محض اطلاع فتحعلی شاه از تسخیر گنجه و تسلیم ایروان و قره باغ سپاهی به فرماندهی عباس میرزا نایب السلطنه که از همه برادران خود لایق تر بود فرستاد.

جنگ اچمازین (۱۲۱۹ ه. ق)

عباس میرزا پس از مرتب کردن سپاه خود در آذربایجان برای سرکوب محمدخان قاجار که حکمرانی ایروان را به عهده داشت و تسلیم روس ها شده بود به آن شهر لشکر کشید. سیسیانف فرمانده روسی برای کمک به حاکم ایروان به حوالی اچمازین مرکز خلیفه ارامنه ایروان شتافت. فرمانده روسیه سه روز سپاه عباس میرزا را گلوله باران کرد چون از عهده آن ها برنیامد از ادامه جنگ به صورت مستقیم خودداری کرد. در این بین محمدخان چون ضعف و ناتوانی فرمانده روسیه را از جنگ با عباس میرزا دید از عباس میرزا ولیعهد ایران تقاضای عفو و بخشش کرد. سیسیانف به صورت غافلگیرانه خواستار آن شد که بر سپاه ایران شورش کند و در صبح ششم ربیع الثانی ۱۲۱۹ در اچمازین برادر وی عباس میرزا ناگهان حمله برد و لشکریان ایران را از آن نقطه پراکنده کرد اما چون نیروی کمکی که از جانب فتحعلی شاه برای عباس میرزا ارسال شده بود سیسیانف ژنرال روسی را شکست دادند و او ناچار عقب نشینی کرد و این جنگ به پیروزی ایران منتهی شد حکمرانی ایروان همچنان در اختیار محمدخان قرار گرفت و حکمرانی نخجوان با حکم فتحعلی شاه به کلبعلی خان سپرده شد.

جنگ سال های ۱۲۲۲-۱۲۲۰ و قتل سیسیانف

پس از پیروزی سپاه ایران در اچمازین فرمانده روس درصدد برآمد به سواحل گیلان لشکرکشی و سپس تهران را تسخیر کند و دولت ایران را تحت الحمایه روسیه درآورد. در این زمان حکمران شوشی و قره باغ تسلیم روسیه شدند. قتل ژنرال پاول سیسیانف فرمانده کل ارتش روسیه در این جنگ ها در ماه ذی الحجه ۱۲۲۰ قمری با خدعه حسینقلی خان و ابراهیم خان صورت گرفت و سرش را با فرستاده مخصوص چاپاری به تهران آوردند. ارتش وی هم چاره‌ای جز آن نداشت که به پایگاه خود برگردد. علت تسلیم شدن حاکمان شوشی، قره باغ و گنجه به سپاه روسیه خیانت جمعی از ارامنه ساکن در این شهرها علت اصلی این نابسامانی بود. عدم مساعدت و همکاری ها و هماهنگی های اداری و حقوق دیوانی ارامنه توسط دولت ایران نیز از علل برگشتن ایشان از ایران بود. پس از این واقعه شاه ایران (فتحعلی شاه) به فرمانده خود دستور مقابله با نیروهای روسیه و تنبیه حاکمان قره باغ و شوشی را صادر کرد. مقارن رسیدن سپاه ایران به ساحل رود ارس نیروهای روسیه به عزم تسخیر کردن گیلان را هی شدند. فرمانده روسیه در تسخیر گیلان به علت رو به رو شدن با مشکلات و تلفات و خسارت های زیاد ناموفق ماند.

علت شکست سیسیانف در جریان تسخیر گیلان

نبود بندر و لنگرهای خوب در گیلان باعث شد کشتی های بزرگ روسیه نتوانند تا ساحل پیشروی کنند و نیروی خود را در بندر انزلی پیاده کنند. در کنار این مسئله ایستادگی مردم گیلان نسبت به ارتش روسیه و همین طور نبود علوفه، آذوقه و لوازم لشکری برای سپاه روسیه باعث شد روسیه نتواند به موفقیت دست پیدا کند.

جنگ اصلاندوز (۱۲۲۸ ه. ق)

با قتل سیسیانف فرماندهی سپاه روسیه به عهده گودوویچ افتاد (این دوران هم‌زمان است با فعالیت های ژنرال گاردان در تقویت نظامی ایران). گودوویچ در سال ۱۲۲۳ ه. ق به صورت ناغافل به ایروان حمله برد. اما شکست خورد و برگشت. عباس میرزا برای تنبیه سپاه روسیه از تبریز به نخجوان رهسپار شد و طی چند نبرد در اطراف شهر ایروان و دریاچه گوگچه سپاهیان روس را مغلوب کرد. در سال ۱۲۲۵ه .ق. حسین خان قاجار حاکم ایروان علیه روس ها شورش کرد و جمع زیادی از روس ها را به اسیری گرفت و عازم تهران کرد. این روزها (۱۲۲۶- ۱۲۲۵ه .ق) مقارن با خروج گاردان از ایران و ورود هیات نظامی انگلیسی به ایران است. در این زمان روس ها خواستار صلح با ایران شدند که شرطشان این بود که مکان های متصرفه در تصرف آن ها بماند و نیز ایران به آن ها اجازه عبور از داخل کشور برای حمله به عثمانی را بدهد که دولت ایران این تقاضا را نپذیرفت. پس از ورود سرگرد اوزلی به علت رابطه دوستی که میان انگلیس و روسیه ایجاد شده بود در پی آن شد که بین ایران و روسیه، صلح برقرار کند و خواستار آن بود که افسران انگلیسی که در سپاه ایران بودند از جنگ با روسیه دست بردارند. عباس میرزا چون اصرار داشت جنگ ادامه یابد، جنگ ادامه یافت و سپاه ایران در محل اصلاندوز کنار رود ارس مقیم شدند. در این هنگام روس ها غافلگیرانه به اردوی ایران حمله کردند. اگرچه سپاه ایران مقاومت زیادی نشان دادند اما به علت اختلافاتی که بین سپاه ایران پیش آمد، نیروهای ایرانی مجبور به عقب نشینی به سمت تبریز شدند. فرمانده سپاه روسیه پس از فتح اصلاندوز، آذربایجان را از هر دو طرف مورد تهدید قرار داد. در این زمان ترکمانان خراسان شورش کردند. در این میان شاه ایران که درصدد آماده کردن سپاهی برای سرکوب نیروهای روسی بود به علت اوضاع ناآرام در چند جبهه تقاضای صلح کرد.

عهدنامه گلستان

شکست ایران در جنگ اصلاندوز و شورش های محلی، فتحعلی شاه را مجبور به صلح با روس ها کرد. میرزا ابوالحسن ایلچی به عنوان نماینده و سر گور اوزلی نیز به عنوان واسطه از تهران عازم روسیه شدند. دولت روسیه نیز چون در این زمان سخت گرفتار درگیری و کشمکش با ناپلئون بناپارت بود از رسیدن سفیر روسیه و تقاضای صلح استقبال کرد. قرارداد صلح در قریه گلستان از محال قره باغ منعقد شد. این عهدنامه به وساطت سرگوراوزلی، نماینده روس یرملوف و نماینده تهران میرزا ابوالحسن خان ایلچی به تاریخ ۲۹ شوال (۱۲۲۸ه .ق) در یازده فصل امضا شد.

عهدنامه گلستان یکی از شوم‌ترین معاهداتی است که در تاریخ ایران به امضا رسیده و اولین عهدنامه شومی است که اولیای ایران از شدت بی خبری با یک دولت اروپایی بسته اند. این عهدنامه سبب شد که روس ها در بدترین شرایط جنگ فرانسه بودند، از گرفتاری های ایران آسوده شده و همچنین سرزمین های جدیدی به متصرفات خود درآورند. عهدنامه گلستان سبب شد برای اولین بار مرزهای طبیعی ایران تغییر کند و تمام نواحی شمال رود ارس از دست ایران خارج شود.

دوم جنگ های ایران و روسیه ۱۲۴۳- ۱۲۴۱ه. ق

مشخص نبودن مرزهای بین ایران و روسیه و شورش ها و ناامنی هایی که بسیاری از حاکمان و ساکنان مرزی برپا کرده بودند (از جمله حسین خان قاجار حاکم ایروان) از علل اصلی شروع دوباره جنگ های ایران و روسیه بود.علت شورش حسین خان قاجار پس از انعقاد صلح بین ایران و روسیه (عهدنامه گلستان) این است که حسین خان قاجار چون نمی‌خواست مالیات به دولت ایران بپردازد و برای اینکه عباس میرزا به این منظور او را سرکوب نکند مایل به روشن کردن آتش جنگ بین ایران و روسیه و گرفتار شدن ولیعهد ایران بود. دست اندازی روس ها به قلمرو ایران و قسمت ارس (از جمله گوگچه و قپان) و نارضایتی بسیاری از حاکمان سرزمین های ایرانی که به تصرف روس ها درآمده بودند از جمله ابراهیم خان جوانشیر حاکم شوشی و نگرانی های دولت ایران از جهت از دست دادن سرزمین های وسیع، ظلم و ستم پی در پی روس ها به مسلمانان قفقاز و تقاضای کمک از دولت ایران به ایشان از عوامل اصلی شروع دوباره آتش جنگ بود.

جنگ گنجه

فتحعلی شاه، عباس میرزا را به فرماندهی سپاه ایران منصوب و راهی نواحی تصرف شده کرد چون روس ها مهیای جنگ نبودند غافلگیر شدند و سپاهیان ایرانی تمامی ولایات از دست رفته از جمله باکو، دربند، شوشی، داغستان، ایروان و تالش را به تصرف درآوردند. پس از این واقعه پاسکوویچ از سرداران معروف روسیه از جنگ های روس و عثمانی فارغ شد و فرماندهی سپاه روس در قفقاز را عهده دار شد ویرملوف به خاطر عدم کامیابی در جنگ از طرف تزار روسیه احضار شد. پاسکوویچ درصدد برآمد تمامی نواحی متصرف شده توسط ایرانیان را بازپس گیرد. ابتدا قره باغ و سپس ایروان را تصرف کرد و در جبهه‌های طالش و لنکران قوای ایران را شکست داد لذا با شتاب خود را به گنجه رساند. عباس میرزا نیز با ۳۰ هزار سپاهی عازم گنجه شد. در این نبرد که به جنگ گنجه معروف شد عنقریب بود که گوی پیروزی نصیب ایرانیان شود اما به علت خیانت آصف‌الدوله صدراعظم جدید ایران در اعزام نیرو به سپاه ایران، در سپاه ایران بی نظمی به وجود آمد و تلاش های عباس میرزا در نظم بخشیدن به امور فایده‌ای حاصل نکرد و ناچار به عقب نشینی پرداخت و در نتیجه این عمل تلاش های ایرانیان در کسب فتوحات در خطر افتاد و باعث پیروزی کامل پاسکوویچ و سپاهیانش شد.

پیشرفت قوای روس به سوی پایتخت در جنگ دوم

پس از تصرف گنجه و وارد آمدن تلفات سنگین به سپاه ایران سرانجام معابر ارس به دست روس ها افتاد. کشتی های جنگی روسیه در سواحل روسیه با ترکمانان و ایلات یموت سازش کردند و حتی آنها را به طغیان علیه دولت ایران وادار کردند. عباس میرزا نیز آخرین نیرو های خود را در سردار آباد متمرکز و به سال ۱۲۴۳ (ه.ق) با قوای روسیه به نبردی سخت پرداخت اما نرسیدن آذوقه و جیره و مواجب سپاهیان از تهران باعث تضعیف و متزلزل کردن روحیه سربازان ایرانی شد و سردارآباد به تصرف سردار روس درآمد و قوای ایران به کلی از ساحل چپ رود ارس به داخل آذربایجان رانده شدند. پاسکوویچ در تعقیب سپاه وارد آذربایجان شد و پایتخت ایران را مورد تهدید نظامی قرار داد. پس از آن عباس میرزا دسته‌های متفرق سپاه خود را به خوبی تمرکز داد و حفظ تبریز را به آصف‌الدوله سپرد اما با خیانت آصف الدوله تبریز توسط ارتش روسیه تصرف شد. سپاه روسیه بدون مقاومت مردم وارد شهر شده و ذخایر و مهمات دولتی را به تصرف درآوردند. با تصرف تبریز نیرو های ارتش روسیه تا ده خوارقان پیش رفتند. در این هنگام بود که عباس میرزا فتحعلی خان رشتی را نزد پاسکوویچ فرستاد و از وی تقاضای صلح کرد.

عهدنامه ترکمانچای

شرایطی که پاسکوویچ برای عقد مصالحه جدید پیشنهاد کرد بسیار سنگین بود اما سفیر انگلستان (مک دونالد) در تهران که بیشتر از فتحعلی شاه از پیشروی سپاه روسیه می‌‌ترسید، در عقاید خود پافشاری کرد و شاه را به قبول شرایط صلح وداشت. این قرارداد در اثر بی لیاقتی فتحعلی شاه و نرساندن وسایل لازم برای سپاه ایران در جنگ های دوم ایران و روسیه صورت گرفت و ارتش ایران از روسیه شکست خورد و تسلیم شد. پس از وساطت سفیر انگلیس مجلسی در قریه ترکمانچای (اردوگاه پاسکوویچ) مرکب از عباس میرزا، آصف الدوله و حاجی میرزا ابوالحسن خان شیرازی تشکیل شد و عهدنامه‌ای در ۱۶ فصل و یک قرارداد تجاری الحاقی در ۹ فصل نوشته شد و در تاریخ ۵ شعبان ۱۲۴۳ هجری به امضای نمایندگان ایران و روسیه رسید. روس ها با در دست داشتن امتیازات پیمان ترکمانچای، شمال ایران را قبضه کرده و اعتبار بین المللی ایران را کاملاً مخدوش ساخته بودند. خزانه مملکت تهی و صحنه سیاست کشور خالی از رجال و رهبران آزموده و خدوم وطن خواه و ملی و ضداستعمار بود، در واقع ایران در پرتگاه سقوط و تجزیه واقع شده بود و فقط این شخصیت فوق العاده امیر کبیر بود که توانست کشور را نجات داده، به فریاد کشور و ملت برسد، چون در غیر این صورت ایران، پس از تجزیه به طور کامل تحت استعمار قرار می‌‌گرفت. بعد از این واقعه دیگر میان روس و ایران حوادث مهم و برخوردهای دامنه داری رخ نداد، مگر در مورد آشوراده و چند پیشامد کوچک دیگر که هر یک دلیل خاصی دارد.

نگار شده در برچسب:جنگ هاي ايران و روسيه در دوران قاجار, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

قاجار نام دودمانی است که از ۱۷۹۴ تا ۱۹۲۵ بر ایران فرمان راند.قاجارها قبیله‌ای از ترکمان‌های منطقه استرآباد (گرگان) بودند.ایشان تبار خود را به کسی به نام قاجار نویان می‌رساندند که از سرداران چنگیز بود. نام این قبیله ریشه در عبارت آقاجر به معنای جنگجوی جنگل دارد. پس از حمله مغول به ایران و میانرودان،قاجارها نیز به همراه چند طایفه ترکمان و تاتار دیگر به شام کوچیدند.هنگامی که تیمور گورکانی به این نقطه تاخت قاجارها و دیگر کوچندگان را به بند کشید و سرانجام آنها را به خانقاه صفوی در آذرآبادگان بخشید. پس از آن قاجارها یکی از سازندگان سپاه قزلباش شدند.

در زمان آقا محمد خان قاجار این طایفه به دو قبیله اشاقه باش و یوخاری باش (به معنای ساکن ناحیه بالا - رودخانه- و ساکن ناحیه پایین - رودخانه) تقسیم شده بود و آقا محمد خان موفق گردید این دو قبیله را با هم متحد کرده و نیروی نظامی خود را استحکام بخشد. برای آگاهی بیشتر به زندگی نامه آغا محمدخان قاجار نگاه کنید.

بنا بر بعضی منابع تاریخی مادربزرگ آقا محمد خان بیوه شاه سلطان حسین صفوی بود که در هنگام حمله محمود افغان به اصفهان از وی باردار بود و بدلیل علاقه زیاد شاه سلطان حسین به وی، برای جلوگیری از اسارت او بدست افغانها، توسط سران قزلباش فراری داده شد و بعد از قتل شاه سلطان حسین به زوجیت پدر بزرگ آقا محمد خان درآمد. بنا به این روایت پدر آقا محمد خان، محمد حسن خان قاجار، در اصل فرزند شاه سلطان حسین صفوی بوده‌است و به همین دلیل ارتباط نزدیک و پایداری بین بازماندگان سلسله صفوی و شاهان دوره قاجاریه وجود داشته‌است.

ایران در زمان این سلسله با دنیای غرب آَشنا گردید. اولین کارخانه‌های تولید انبوه، تولید الکتریسیته، چاپخانه، تلگراف، تلفن، چراغ برق، شهرسازی مدرن، راهسازی مدرن، خط آهن، سالن اپرا (که بعدا به سالن تعذیه تغییر کاربری داد)، مدارس فنی به روش مدرن(از جمله دارلفنون که به همت امیر کبیر تأسیس گردید)، و اعزام اولین گروه‌ها از دانشجویان ایرانی به اروپا جهت تحصیل در شاخه‌های طب و مهندسی در زمان این سلسله صورت پذیرفت.

بازسازی ارتش ایران با روش مشق و تجهیز آنها به سلاحهای مدرن اروپایی نیز از زمان فتحعلی شاه قاجار - در قرار داد نظامی اش با ناپلیون امپراتور فرانسه - آغاز شد.

در زمان این سلسه و بعد کشمکش بسیار بین شاهان قاجار و آزادی خواهان، سرانجام ایران دارای مجلس (پارلمان) شد و بخشی از قدرت شاه به مجلس واگذار گردید.

در زمان این سلسله حکومتهای معتدد استانی بر مناطق مختلف سرزمین ایران با جنگ یا مصالحه از میان رفتند و جای خود را به سیستمی فدرالی با تبعیت از دولت مرکزی دادند و «کشور» ایران دوباره زیر یک پرچم شکل گرفت. رنگها و ترتیب آنها در پرچم کنونی ایران از زمان این سلسله بیادگار مانده‌است.

این سلسله سرانجام با کودتای نظامی رضاخان (رضا شاه) در سال ۱۹۲۱ قدرت را از دست داد بدون خونریزی قدرت را به حاکم جدید سپرد. رضا شاه پس از به سلطنت رسیدن بسیاری از وزرا و سفرای دولت قاجاریه را که غالبا از وابستگان خاندان قاجار بودند به استخدام درآورد که این ارتباط حرفه‌ای تا پایان سلطنت محمد رضا شاه (فرزند رضا شاه) نیز ادامه یافت.

شاهان قاجار

آغا محمدخان قاجار

فتحعلی شاه

محمد شاه

ناصرالدین شاه

مظفرالدین شاه

محمدعلی شاه

احمد شاه

 

تبار و اطلاعات شخصی آغا محمد خان

آغامحمد خان فرزند محمد حسن خان قاجار و او نیز فرزند فتحعلی خان فرزند شاهقلی خان فرزند جهانسوزخان بود. مازندران و بارفروش (بابل امروزی) مرکز حکمرانی محمدحسن خان بود و فتحعلی خان حاکم گرگان و در استرآباد حکومت می‌کرد. اینان شیعه مذهب بودند. ندرقلی خان پس از کشتن فتح علی خان رقیب سرسخت خویش در خواجه ربیع طوس و با سعی و تلاش خویش به مقام شاهنشاهی رسید.

ریشه‌های قدرت‌یابی دودمان قاجار

نوشتار اصلی: دودمان قاجار

قدرت یافتن دودمان قاجار به عهد صفوی و شاه عباس کبیر برمی‌گردد؛ ابتدا در شمال رود ارس ساکن بودند و در آن زمان بدلیل کمک‌های بزرگی که به دربار صفوی می‌نمودند، قدرت بیشتری یافتند و سپس دسته‌ای از آنان در غرب استرآباد و در دشت گرگان سکنی گزیدند. نادر شاه افشار در زمان حکومتش برای جلوگیری از به قدرت رسیدن محمد حسن خان که در هنگام قتل پدر ۱۲ سال بیش نداشت یوخاری‌باش‌ا که ساکنین بالادست رود گرگان بودند را به حکمرانی منسوب کرد تا بدین ترتیب با ایجاد شکاف و اختلاف میان طوایف قاجار نگران ناآرامی‌های داخلی نگردد و اشاقه‌باش‌ها زیر نظر حکومت ایشان گردند.

آقامحمد در آغاز نوجوانی

در همان ۶ سالگی برای اولین بار وارد میدان جنگ گردید؛ آن موقع برابر زمانی بود که نادر و فرزندانش به قتل رسیده بودند و شاهرخ علی رغم میل باطنی اش برای به دست گرفتن قدرت تلاش می‌کرد. در آن جنگ مقابل قبیله یوخاری باش‌ها بسیار مردانه جنگید و همین باعث گردید تا فرماندهی بخشی از قشون با وی باشد. پس از آن شاهرخ طرح دوستی با محمدحسن خان بست. با همکاری حاکم طبس ابراهیم خان را برکنار شدو شاهرخ به سلطنت رسید هرچند اندکی پس از ان شاهرخ شاه به دست دشمنانش نابینا گشت .آغا محمد خان در سن یازده سالگی بدلیل اینکه چهره جذابی داشت توسط خواجگان حرمسرای عادلشاه حاکم مشهد در حال معاشقه با دختر و یکی از همسران وی دیده شد و بدستور عادلشاه که از بستگان نادر شاه بود (بروایتی برادرزاده نادر شاه بود) اخته گردید.

کریم‌خان و دودمان قاجار

چندی بعد محمد حسن خان سپاهی مجهز و بانظم ترتیب داد و به جنگ با کریم خان زند پرداخت. در جنگهای اولیه پیروزی با قجری‌ها گشت. اما در اثر اختلافات داخلی میان آنان محمدحسن خان شکست خورد و در حال عقب نشینی توسط برخی سرداران خود کشته شد. پس از آن خواهرانش را به شیراز فرستادند و یکی از آنان به عقد کریم خان درآمد.

پسران محمد حسنخان اسیر می‌شوند

آقا محمد خان با همیاری حسینقلی خان پس از درگذشت پدرشان دست به جنگ‌های پارتیزانی زدند ولی این‌ها برای کریمخان چندان ویژه نبود تا آن که خراج آن سال استرآباد بدستور آقامحمدخان مورد سرقت واقع گشت. همین امر سبب جنگ میان فرستادگان کریمخانزند و او شد که در نهایت دستگیر گشت و به تهران بردند و کریم خان همینکه فهمید او دیگر خواجه است و بر اساس فرهنگ آن زمان هیچ کس برای یک خواجه ارزشی قایل تمی باشد امر کرد تا به تحصیل ذخیره آخرت بپردازد و از جاه طلبی دست بردارد.

پس از آن به شیراز منتقل شد و در اسارت به سر می‌برد. هرچند که به گفته بسیاری از مورخین (از جمله عضدالدوله برادرزاده آقامحمدخان)کریمخان با وی با احترام و محبت رفتار میکرد و او را پیران ویسه خطاب مینمود و در کارها با وی مشورت میکرد.

در همین زمان برادرآقامحمد خان حسینقلی خان جهانسوز در شمال ایران دست به یاغی گری زد. آقامحمدخان که میدانست از سوی کریمخان مواخذه خواهد شد از بیم جان خویش در حرم حضرت شاهچراغ بست نشست ولی کریم خان بوساطت اطرافیان خود او را مورد عفو قرار داد.

بنیان نهادن حکومت قاجاریه

آقا محمد خان در ۱۳ صفر سال ۱۱۹۳ هجری قمری (روز درگذشت کریم خان)، هنگامی که در باغ‌های اطراف شیراز به شکار مشغول بود، همینکه عمه‌اش او را از مرگ شاه زند آگاه ساخت، فرار کرد و به شتاب خود را به تهران رسانید و در ورامین مدعی سلطنت بر ایران گشت. سپس به ساری و استرآباد رفت و با کمک سران اشاقه‌باش، براندازی زندیه و رسیدن به قدرت را طراحی نمود و ولایات گرگان و مازندران و گیلان را تحت حکمرانی خویش قرار داد. وی در این زمان برای مطیع کردن برادران خود به جنگ با آنان پرداخت و حتی یکبار تا پای مرگ رفت ولی سرانجام در بندپی نجات یافت و به ساری آمد و تاج سلطنتی را که توسط زرگران ساری ساخته گشت را بر سر نهاد و پایتخت خود را ساری نهاد و جشن نوروز را به دستور وی با تشریفات برگذار نمودند. پس از تسخیر شمال ایران بر آذربایجان و کرمانشاهان نیز دست یافت. سپاه قاجار در کرمانشاه از تجاوز به ناموس مردم نیز خودداری نکردند. در آذربایجان نیز به قول نویسنده کتاب مآثر سلطانیه (عبدالرزاق دنبلی) شهر سراب را به یک حمله در آتش سوزانید. این در حالی بود که ابوالفتح خان پسر کریم خان مایل به حکومت نبود و سرانجام عمویش بر مدعیان چیره گشت ولی عمر حکمرانی زکی خان زند نیز کوناه بود و حکومت زندیه در جنگ و ستیز مبان شاهزادگان زند قرار گرفت ولی سرانجام لطف علی خان زند با همیاری حاج ایراهیم خان کلانتر شیرازی بر تخت سلطنت نشست. آقا محمد خان که هیچگاه خاطرات تلخی را که از کریم خان بهمراه داشت، از یاد نمی‌برد، از آن زمان به مدت ۱۵ سال با لطفعلی خان زند - که جوان بود و شجاع اما بی‌تجربه - به جنگ و تعقیب و گریز پرداخت. مهم‌ترین این نبردها، جنگ باباخان برادرزاده آقا محمدخان در سمیرم و محاصره شیراز و پس از آن محاصره طولانی کرمان در سال ۱۲۰۸ هجری قمری است در این جنگها لطفعلی خان مقاومت زیادی از خود نشان داد اما وزیر وی حاج ابراهیم خان کلانتر بوی خیانت نمود و باعث پیروزی آقامحمدخان شد..

فاجعه تاریخی کرمان

در اواخر تابستان همان سال قشون آقا محمد خان به کرمان نزدیک گشت. همه مردم کرمان بر آن عقیده بودند که قشون شاه قاجار در سرمای زمستان کرمان دوام نخواهد آورد و سرانجام مجبور به ترک آن دیار خواهند شد و برای همین هر شب بر بالای ابروج کرمان مردم شعر می‌خواندند و فحش‌های رکیکی نسبت به شاه قجر خطاب می‌دادند و او را مورد تمسخر قرار می‌دادند این فحش‌ها خان قاجار را خشمگین تر کرد. وی روزها از ببرون دروازه شهر مردم را تهدید می‌کرد که در صورتی که به این کار ادامه دهند، حمله سختی به آن شهر خواهد کرد و دیگر مثل بار قبل نخواهد بود. آقا محمد خان چنان به خشم آمد که پس از نفوذ به شهر که بر اثر خیانت تعدادی از نگهبانان روی داد، دستور داد که کوهی بلند از چشمان مردم کرمان پیش روی وی بسازند. بدستور وی تمام مردان شهر کور شدند و بیست هزار جفت چشم بوسیله سپاه قاجار تقدیم خان شد.(سر پرسی سایکس این تعداد را هفتادهزار جفت میخواند)همچنین آغامحمدخان سربازان خود را در تجاوز به زنان شهر آزاد گذاشت و جنایتی عظیم را رقم زد. اموال مردم به تاراج برده شد و حتی کودکان نیز به اسارت گرفته شدند.

اما لطفعلی خان زند به بم فرار کرد و قصد عزیمت به سیستان و بلوچستان را داشت ولی با خیانت حاکم بم دستگیر شد و در راین به فرستادگان آقامحمدخان تحویل داده شد و شاه قاجار او را به بدترین شکنجه‌ها عذاب داد. تا بدانجا که پاهای لطفعلی خان را به یک سر طناب و سر دیگر را به اسبی بست و تا بخشی از مسیر کرمان به شیراز آن را بروی مسیر بیابانی و ماسه‌های داغ کشاند و پس از آن در تهران به زندگی لطفعلی خان خاتمه داد و وعده خود به لطفعلی خان را عملی ساخت و سرانجام وی را در امامزاده زید تهران دفن کردند.

انتقال مرکز حکومت به تهران

او پس از قتح کامل جنوب ایران در واقع مقر حکم رانی خویش را در تهران نهاد در حالیکه پایتخت وی هنوز ساری بود؛ او برای آبادانی تهران بسیار کوشید و مهاجرین بسیاری را در آن شهر اسکان نهاد و به امر وی کلیمیان مقیم تهران اجازه ساخت کنشه و ارامنه نیز توانستند با آسودگی خاطر نسبت به تجدید بنای کلیساهای خود اقدام نمایند همچنین موبدکده و آتشکده برای زرتشتیان . پایگاه نظامی قوی در سواحل رود کن احداث نمود و دروازه‌های تهران خصوصا دروازه دولاب را مرمت کرد

سپس با سپاهی گسترده عازم قفقاز گشت تا حاکمان آنجا را مطیع خویش سازد در آنجا با مقاومت سرسختانه ابراهیم خلیل خان جوانشیر حاکم شوشی مواجه شد و سرانجام دست از محاصره این شهر برداشت و به تفلیس رفت. هراکلیوس حاکم تفلیس شهر را رها کرده و گریخت آغامحمدخان دستور ویران کردن قسمتی از شهر و قتل عام مردم داد و باردیگر سربازان وی در این شهر بدستور او به تجاوز به ناموس مردم دست زدند. تمام کلیساهای شهر ویران شد و روحانیون مسیحی دست بسته به رود ارس انداخته شدند. در نهایت آغا محمد خان با پانزده هزار تن از دختران و حتی پسران شهر که آنان را به اسارت گرفته بود به تهران بازگشت. اینان برای سواستفاده جنسی و نیز برای بردگی به ثروتمندان فروخته شدند .

رویکرد به خراسان و ماورای نهر و براندازی افشاریان

بعد ار آن به خراسان لشکر کشید و شاهرخ ، پسر نادر را که کور و پیر بود به همراه همه درباریانش به قتل رسانید تا انتقام کشتن فتحعلی‌خان را بگیرد. خان قاجار برای افشای محل جواهراتی که نادر از هند آورده بود شاهرخ را به حدی شکنجه کرد که وی در زیر این شکنجه‌ها جان سپرد. آقامحمدخان پس از کشف محل جواهرات نادر، آنان را روی سفره گسترد و از شدت عشق به طلا و جواهر، بر آنان غلتید. و سپس لشکرکشی به بخارا را قصد نمود که خبردار شد از جانب روس‌ها دیگر خطری نیست. برای همین حاکمان طرفدار روس آن دیار را سرکوب کرد و مرو را آزاد کرد و ازبکان را وادار به عقب نشینی نمود و بخارا را تحت الحمایه دولت ایران قرار داد و چون مردم آن دیار با وی مخالفتی نداشتند به آنان آزاری نرساند و پس از آن به دستور وی گروهی را به منظور تعقیب نادرقلی شاهرخ اقشار به هرات فرستاد و پس از آن تا کابل پیش رفتند ولی نادرقلی در کوه‌های هیمالیا در افغانستان مکان خود را تغییر می‌داد سرانجام از تعقیب وی دست برداشتند و بلخ را از حاکم کابل به بهای ۵۰۰ هزار سکه طلا خریداری نمودند؛ این کار آقا محمد خان چندین هدف را دنبال می‌کرد که مهم‌ترین و دراز مدت‌ترین آنها جلب حمایت حاکم کابل برای حمله به هندوستان بود و افغانستان را نیز تحت حمایت دولت ایران قرار داد و به ساری برگشت و در عمارت زمستانی خود واقع در پشت مسجد شاه غازی (که اکنون اثری از آن باقی نیست)، گنجینه‌های باقی‌مانده از دوران افشاریه - که نادر با خود از هند آورده بود و باعث ثروتمندی بسیاری از فرماندهان و نوادگان او شد - را پنهان کرد.

بازگشت به قراباغ و بدرود زندگی

در همین زمان قفقاز به اشغال روسیه در آمد. خان قاجار برای سرکوب آنان عازم قفقاز شد اما هنوز به آنجا نرسیده بود که تزار روس کشته شدو جانشین وی به سپاهیان خود دستور مراجعت داد. آقامحمدخان که از این مسئله سخت شادمان گردیده بود تصمیم گرفت که در قفقاز به تصرف شهر شوشی بپردازد که در حمله اول به دست وی نیفتاده بود. شهر شوشی پس از مدتی مقاومت در اثر اختلافات داخلی تسلیم شد ولی در حالی که از فتح بدون خون ریزی شوشی در قراباغ آذربایجان ۳ روز بیشتر نمی‌گذشت در بامداد ۲۱ ذی‌الحجه، ۱۲۱۱ هجری قمری بدست صادق نهاوندی و دو تن از همدستانش به قتل رسید و از آنجا که در آن زمان پیکر بزرگان را در عتبات عالیات بخاک میسپردند، وی را نیز به نجف اشرف بردند و در جوار آرامگاه امام اول شیعیان به خاک سپاردند در مورد علت مرگ وی گفته شده که خان قاجار به تعدادی از نوکران خود بدلیل یک نافرمانی جزئی قول داد که فردا اعدامشان خواهد کرد. اما در آن شب آزادشان گذاشت که آنان نیز بر وی حمله کرده و وی را کشتند .

درباره آقا محمدخان

مردی میانه اندام در مدت عمر خویش به عرق النساء؛ رماتیس؛ فشار خون مبتلا بود و یک بار در سال ۱۲۰۵ هجری قمری در سراب سکته کرد ولی با تجویز دکترها زنده ماند؛ گویند در جوانی نیز یک مورد وبا خفیف در او ظاهر گشت؛ رسم جنگ آوری را از پدر و رسم اقتصادی را از مادر فرا گرفت و در تمام عمر حتی یک لحظه سر از کتاب بر نداشت به طوری که دشمنان وی پخش کردند که از بس که بیکار بود همیشه در حال مطالعه بود در حالی که این چنین نیست و حتی در ستیزها کتاب خانه خویش را با خود می‌برد و در شب آخر نیز تا پاسی از شب مشغول شنیدن مندرجات کتاب از زبان کتاب خوانش بود.

آغا محمد خان پس از آشنایی با تاریخ ایران چنگیز و تیمور را بسیار پسندید و تصمیم گرفت که راه آنها را ادامه دهد. وی عکس چنگیز خان مغول را در بالای تخت خود و عکس امیر تیمور گورکانی را در مقابل خود نصب کرده بود. او گفته بود که استبداد شومی را پایه ریزی خواهد کرد که نظیر نداشته باشد و هر طغیانی را به شدت سرکوب خواهد کرد و کوچکترین تجاوز به مقام سلطنت را بیرحمانه کیفر خواهد داد.

آقا محمد خان مردی رشید و مقتدر، شجاع و سیاس بود. اما در عین حال بسیار بی رحم و بی انصاف، خونریز و ستمکار بود. در طول عمر خود حرفی نزد که به آن عمل نکند تا کار به تدبیر بر می‌آمد دست به شمشیر نمی‌برد. پشتکار و جدیتی تمام داشت. بسیار خسیس و مال اندوز می‌بود و در فرمانروایی بی‌همتا بود.

برخی بر این باورند که وی به چند زبان زنده دنیا آشنایی داشت و به ترکی فارسی عربی تسلط کامل داشت و فرانسوی و روسی را توسط بازرگانان فرانسه و روسیه آموخت؛ وی فردی متعصب و خشک مذهب بود و با روحانیون دینی به نیکی رفتار میکرد. شبها علیرغم خستگی و کار زیاد نماز شبش فراموش نمی‌شد علی رغم اخته بودن در حرمسرای وی زنهایی زیادی بودند و نام برجسته‌ترین آن‌ها مریم خانم و گلبانو خانم بود. همچنین علاقه فراوانی به گنج و ثروت داشت ؛ وی در ۱۷ سالگی پدر خویش را از دست داد و پس از آن در شیراز با محدودیت فراوانی روبرو بود.

 

حکایاتی از بی‌عدالتی‌های آقامحمدخان

عاقبت سرباز وفادار

زمانی که آقا محمد خان قاجار شهر کرمان را در محاصره داشت سربازی که یکبار جان وی را نجات داده بود به او خیلی نگاه می کرد و گویا با نگاه خود می خواست که آن ماجرا را به یاد خان بیاورد. آقا محمد خان نیز دستور داد تا چشم‌های او را در بیاورند.

کشف یک کودتا

روزی اندکی بعد از تاجگذاری، آقا محمد خان قاجار آماده می‌شد که با فتحعلی خان از سربازان مازندرانی سان ببیند... ناگهان یکی از افسران حاضر، در برابر شاه تعظیم بلندی کرد ... و مدتی در گوشی با وی صحبت داشت...

پس از چند لحظه آقا محمد خان اظهار درد کرد و رنگ پریدگی مرده وار سیمایش مویّد اظهارش بود. یکی از وزیران را به مرخص کردن سربازان برگماشت زیرا که حال سان دیدن نداشت.

همین که مجلس خالی شد، تغییر حالت داد ولیعهد و نزدیکان حاضر را روا

نگار شده در برچسب:قاجاريه, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

زندگی‌نامه

وی زادهٔ ۲۷ محرم ۱۱۵۵ هجری قمری برابر با ۲۷ خرداد ماه ۱۱۲۱ خورشیدی و ۱۷ ژوئن ۱۷۴۲ میلادی در دشت اشرفی در میانه راه ساری به گرگان است. مراسم تاجگذاری‌اش را در ۱۵ ربیع الثانی ۱۱۹۵ هجری قمری برابر با ۱ فروردین ماه ۱۱۶۱ خورشیدی و ۲۱ مارس ۱۷۸۲ میلادی در ساری برگزار کرد و سرانجام در ۲۱ ذی الحجه ۱۲۱۱ هجری قمری برابر ۲۷ اردیبهشت ماه ۱۱۷۷ خورشیدی و ۱۷ مه ۱۷۹۸ میلادی در شوشا درگذشت.

آقامحمد خان فرزند محمد حسن خان قاجار و او نیز فرزند فتحعلی خان فرزند شاهقلی خان فرزند جهانسوزخان بود. مازندران و بارفروش (بابل امروزی) مرکز حکمرانی محمدحسن خان بود و فتحعلی خان حاکم گرگان و در استرآباد حکومت می‌کرد. اینان شیعه مذهب بودند. نادرقلی خان پس از کشتن فتح علی خان رقیب سرسخت خویش در خواجه ربیع طوس و با سعی و تلاش خویش به مقام شاهنشاهی رسید.

 ریشه‌های قدرت‌یابی دودمان قاجار

نوشتار اصلی: دودمان قاجار

قدرت یافتن دودمان قاجار به عهد صفوی و شاه عباس کبیر برمی‌گردد. آنان ابتدا در شمال رود ارس ساکن بودند و در آن زمان به دلیل کمک‌های بزرگشان به دربار صفوی، قدرت بیشتری یافتند و سپس دسته‌ای از آنان در غرب استرآباد و در دشت گرگان سکنی گزیدند. نادر شاه افشار در زمان حکومتش برای جلوگیری از به قدرت رسیدن محمد حسن خان که در هنگام قتل پدر دوازده ساله بود، یوخاری‌باش‌ها را به حکمرانی منسوب کرد که ساکنین بالادست رود گرگان بودند تا با ایجاد شکاف و اختلاف میان طوایف قاجار نگران ناآرامی‌های داخلی نگردد و اشاقی‌باش‌ها زیر نظر حکومت ایشان گردند. وی را در میانسالی مقطوع النسل کردند و برای همین در ذکر نام وی یعنی آقامحمد را به شکل آغامحمد می‌نویسند.

 وضعیت ایران در زمان کودکی آغا محمد خان

زمانی که نادر و فرزندانش به قتل رسیدند، شاهرخ شاه برای به دست گرفتن قدرت تلاش می‌کرد. فرماندهی سپاه شاهرخ شاه به محمدحسن خان بعلت تجربه و تدبیر فوق العاده ایشان واگذارگردید . با همکاری حاکم طبس ابراهیم خان برکنار شدو شاهرخ به سلطنت رسید هرچند اندکی پس ازآن شاهرخ شاه به دست دشمنانش که در راس آنان پدر زن وی قرار داشت نابینا گشت . فرماندهان وفادار دست به کودتا زده شاهرخ شاه نابینا رامجددا برتخت سلطنت نشاندند.

 کودکی و نوجوانی آغامحمدخان

ژان گور می‌نویسد: آغامحمد خان باریک اندام و متوسط القامه بود و چشم‌های زیبا و جذاب ودهانی کوچک داشت. هرکس دهان کوچک و چشمان زیبای پسرک را می‌دید، تصور می‌کرد بر روح وی هوی و هوس غلبه دارد؛ اما وقتی آن پسر سیزده ساله کلاه را از سر برمی‌داشت و چشم بیننده به پیشانی بلند وی می‌افتاد، تغییر نظر می‌داد و می‌فهمید که کسی که دارای آن پیشانی بلند است، مقهور هوی و هوس نمی‌شود.

آغامحمد خان تیر اندازی، سوارکاری و خواندن و نوشتن و حفظ کردن قرآن رادر پیش مادرش جیران -که از بهترین تیر اندازان بود- فراگرفت؛ چنانکه در سیزده سالگی جزو بهترین تیراندازان قشون محمدحسن خان بود و فرمانده دستهٔ تجسس یا طلایه‌دار قشون پدرش گردید. وی با آن سن اندک، شجاع و با اراده بود و از مرگ ترسی نداشت.

 کریم خان و قاجار

چندی بعد محمدحسن خان سپاهی مجهز و منظم ترتیب داد و به جنگ با کریم خان زند پرداخت. در جنگهای اولیه پیروزی با قجری‌ها بود؛ اما در نهایت شکست خورده و در میدان جنگ توسط سبزعلی بیک حاکم سابق استرآباد کشته شد و سرش از تن جدا گردید.

 پسران محمد حسن خان اسیر می‌شوند

آغا محمد خان با همیاری حسینقلی خان پس از درگذشت پدرشان دست به جنگ‌های پارتیزانی زدند تا آن که خراج آن سال استرآباد توسط آغامحمدخان مورد سرقت قرارگرفت. همین امر سبب جنگ میان فرستادگان کریمخان زند و او شد که در نهایت دستگیر و به تهران برده شد . کریم خان همین که فهمید او دیگر خواجه‌است (و بر اساس فرهنگ آن زمان هیچ کس برای یک خواجه ارزشی قایل نمی‌باشد) امر کرد تا به تحصیل ذخیره آخرت بپردازد و از جاه طلبی دست بردارد.

پس از آن به شیراز منتقل شد و در اسارت به سربرد.این روش معمول کریم خان زند بود تا با اسیر نگاه داشتن تعدادی از سران قبیله متمرد خطر شورش را از بین برده و در صورت هرگونه تحرک اسرا را تنبیه نماید. در همین زمان برادرآغامحمد خان حسینقلی خان جهانسوز در شمال ایران دست به یاغی گری زد. آقامحمدخان که می‌دانست از سوی کریمخان مواخذه خواهد شد از بیم جان خویش در حرم حضرت شاهچراغ خود رادخیل بست ؛ پس از آن کریم خان به وساطت اطرافیان خود او را مورد عفو قرار داد.

پرونده:عمارت تابستانی آغا محمد خان قاجار در ساری.JPG

سردر عمارت و باغ تابستانی آقا محمدخان قاجار در ساری؛ در دوره قاجار کاخ‌های بسیاری در ایران احداث گردید.

 بنیان نهادن حکومت قاجاریه

آغا محمد خان در ۱۳ صفر سال ۱۱۹۳ هجری قمری (روز درگذشت کریم خان)، هنگامی که در باغ‌های اطراف شیراز به شکار مشغول بود، همین که عمه‌اش او را از مرگ شاه زند آگاه ساخت، فرار کرد و به شتاب خود را به تهران رسانید و در ورامین مدعی سلطنت بر ایران گشت. سپس به ساری و استرآباد رفت و با کمک سران اشاقه‌باش، براندازی زندیه و رسیدن به قدرت را طراحی نمود و ولایات گرگان و مازندران و گیلان را تحت حکمرانی خویش قرار داد. وی در این زمان برای مطیع کردن برادران خود به جنگ با آنان پرداخت و حتی یکبار تا پای مرگ رفت ولی سرانجام در بندپی نجات یافت و به ساری آمد و تاج سلطنتی را که توسط زرگران ساری ساخته شد بر سر نهاد و پایتخت خود را ساری نهاد و جشن نوروز را به دستور وی با تشریفات برگزار نمودند. پس از تسخیر شمال ایران بر آذربایجان و کرمانشاهان نیز دست یافت. حکومت زندیه در جنگ و ستیز میان شاهزادگان زند قرار گرفت ولی سرانجام لطفعلی خان زند با همیاری حاج ایراهیم خان کلانتر شیرازی بر تخت سلطنت نشست. آغا محمد خان از آن زمان به مدت ۱۵ سال با لطفعلی خان زند - که جوان بود و شجاع - به جنگ و تعقیب و گریز پرداخت. مهم‌ترین این نبردها، جنگ باباخان برادرزاده آغا محمدخان در سمیرم و محاصره شیراز و پس از آن محاصره طولانی کرمان در سال ۱۲۰۸ هجری قمری است .در این جنگها لطفعلی خان مقاومت زیادی از خود نشان داد.

 فاجعه تاریخی کرمان

در اواخر تابستان همان سال قشون آقا محمد خان به کرمان نزدیک گشت. همه مردم کرمان بر آن عقیده بودند که قشون شاه قاجار در سرمای زمستان کرمان دوام نخواهد آورد و سرانجام مجبور به ترک آن دیار خواهند شد و برای همین هر شب بر بالای ابروج کرمان مردم شعر می‌خواندند و فحش‌های رکیکی نسبت به شاه قجر خطاب می‌دادند و او را مورد تمسخر قرار می‌دادند این فحش‌ها خان قاجار را خشمگین تر کرد.به دستور خان فاجار شهری در پیرامون شهر کرمان به صورت موقت ساخته شد تادر سرمای زمستان نیز محاصره ادامه یابد.قحطی شهر را فرا گرفت. پس از حمله عمومی و سقوط کرمان سربازان وی تمامی کسانی را که در غیر از«بست» قرار داشتند به قتل رسانده وتمامی اموال ودارایی‌ها را ضبط و به نوامیس تعرض کردند این وضع تا زمان فرمان توقف غارت توسط خان قاجار ادامه داشت.پس از آن و پس از انکه خان قاجار متوجه فرار موفق شهریار جوان زند گردید دستور داد که تمامی مردان کرمانی از چشم نابینا گردند و حتی کسانی را که به بست رفته بوند نیز از این دستور مجزا نکرد. بیست هزار جفت چشم به‌وسیله سپاه قاجار تقدیم خان شد.(سر پرسی سایکس این تعداد را هفتادهزار جفت می‌خواند).

اما لطفعلی خان زند به بم فرار کرد و قصد عزیمت به سیستان و بلوچستان را داشت ولی با خیانت حاکم بم دستگیر شد و در راین به فرستادگان آقامحمدخان تحویل داده شد شهریار زیبای زند به دستور آقا محمد خان توسط چهارپاداران مورد تجاوز جنسی قرار گرفت و چشم‌های شهریار زند ار کاسه خارج گردید.خان قاجار قصد داشت که به شهریار جوان افسار زده و در مسافرت‌ها به عنوان حیوان در پای رکاپ خود بدواندکه به علت ضعف و زخمهایی که برداشته بود این کار میسر نگردید.در تهران به زندگی لطفعلی خان خاتمه داده شد و سرانجام وی را در امامزاده زید تهران دفن کردندو اینچنین به زندگی شهریار زند دلیر ترین شمشیرزن شرق و زیباترین مردان روزگار پایان داده شد.

 انتقال مرکز حکومت به تهران

او پس از قتح کامل جنوب ایران در واقع مقر حکم رانی خویش را در تهران نهاد (آن را دارالخلافه نامید) در حالیکه پایتخت وی هنوز ساری بود؛ سپس با سپاهی گسترده عازم قفقاز گشت تا حاکمان آنجا را مطیع خویش سازد در آنجا با مقاومت سرسختانه ابراهیم خلیل خان جوانشیر حاکم شوشی مواجه شد و سرانجام دست از محاصره این شهر برداشت و به تفلیس رفت. هراکلیوس حاکم تفلیس شهر را رها کرده و گریخت آغامحمدخان دستور ویران کردن قسمتی از شهر و قتل عام مردم داد و باردیگر سربازان وی در این شهر بدستور او به تجاوز به ناموس مردم دست زدند. تمام کلیساهای شهر ویران شد و روحانیون مسیحی دست بسته به رود ارس انداخته شدند. در نهایت آغا محمد خان با پانزده هزار تن از دختران و حتی پسران شهر که آنان را به اسارت گرفته بود به تهران بازگشت. اینان برای سواستفاده جنسی و نیز برای بردگی به ثروتمندان فروخته شدند.

 رویکرد به خراسان و ماورای نهر و براندازی افشاریان

بعد ار آن به خراسان لشکر کشید و شاهرخ، پسر نادر را که کور و پیر بود به همراه همه درباریانش به قتل رسانید تا انتقام کشتن فتحعلی‌خان را بگیرد. خان قاجار برای افشای محل جواهراتی که نادر از هند آورده بود شاهرخ را به حدی شکنجه کرد که وی در زیر این شکنجه‌ها جان سپرد. آقامحمدخان پس از کشف محل جواهرات نادر، آنان را روی سفره گسترد و از شدت عشق به طلا و جواهر، بر آنان غلتید. و سپس لشکرکشی به بخارا را قصد نمود که خبردار شد از جانب روس‌ها دیگر خطری نیست. برای همین حاکمان طرفدار روس آن دیار را سرکوب کرد و مرو را آزاد کرد و ازبکان را وادار به عقب نشینی نمود و بخارا را تحت الحمایه دولت ایران قرار داد و چون مردم آن دیار با وی مخالفتی نداشتند به آنان آزاری نرساند و پس از آن به دستور وی گروهی را به منظور تعقیب نادرقلی شاهرخ اقشار به هرات فرستاد و پس از آن تا کابل پیش رفتند ولی نادرقلی در کوه‌های هیمالیا در افغانستان مکان خود را تغییر می‌داد[مدرک] سرانجام از تعقیب وی دست برداشتند و بلخ را از حاکم کابل به بهای ۵۰۰ هزار سکه طلا خریداری نمودند؛ این کار آقا محمد خان چندین هدف را دنبال می‌کرد که مهم‌ترین و دراز مدت‌ترین آنها جلب حمایت حاکم کابل برای حمله به هندوستان بود و افغانستان را نیز تحت حمایت دولت ایران قرار داد و به ساری برگشت و در عمارت زمستانی خود واقع در پشت مسجد شاه غازی (که اکنون اثری از آن باقی نیست)، گنجینه‌های باقی‌مانده از دوران افشاریه - که نادر با خود از هند آورده بود و باعث ثروتمندی بسیاری از فرماندهان و نوادگان او شد - را پنهان کرد.

 بازگشت به قره باغ و بدرود زندگی

در همین زمان قفقاز به اشغال روسیه در آمد. خان قاجار برای سرکوب آنان عازم قفقاز شد اما هنوز به آنجا نرسیده بود که تزار روس کشته شد و جانشین وی به سپاهیان خود دستور مراجعت داد. آقامحمدخان که از این مسئله سخت شادمان گردیده بود تصمیم گرفت که در قفقاز به تصرف شهر شوشا بپردازد که در حمله اول به دست وی نیفتاده بود. شهر شوشا پس از مدتی مقاومت در اثر اختلافات داخلی تسلیم شد ولی در حالی که از فتح شوشا در قراباغ آذربایجان ۳ روز می‌گذشت در بامداد ۲۱ ذی‌الحجه، ۱۲۱۱ هجری قمری بدست صادق نهاوندی و دو تن از همدستانش به قتل رسید و از آنجا که در آن زمان پیکر بزرگان را در عتبات عالیات بخاک می‌سپردند، وی را نیز به نجف اشرف بردند و در جوار آرامگاه امام اول شیعیان به خاک سپاردند.

 درباره آقا محمدخان

آقا محمد خان مردی رشید و مقتدر، شجاع و سیاس بود. اما در عین حال بسیار بی رحم و بی انصاف، خونریز و ستمکار بود. در طول عمر خود حرفی نزد که به آن عمل نکند تا کار به تدبیر بر می‌آمد دست به شمشیر نمی‌برد. پشتکار و جدیتی تمام داشت. بسیار خسیس و مال اندوز می‌بود و در فرمانروایی بی‌همتا بود.

برخی بر این باورند که وی به چند زبان زنده دنیا آشنایی داشت و به ترکی فارسی عربی تسلط کامل داشت و فرانسوی و روسی را توسط بازرگانان فرانسه و روسیه آموخت؛ وی فردی متعصب و خشک مذهب بود و با روحانیون دینی به نیکی رفتار می‌کرد. شبها علیرغم خستگی و کار زیاد نماز شبش فراموش نمی‌شد علی رغم اخته بودن در حرمسرای وی زنهای زیادی بودند و نام برجسته‌ترین آن‌ها مریم خانم و گلبانو خانم بود. همچنین علاقه فراوانی به گنج و ثروت داشت ؛ وی در ۱۷ سالگی پدر خویش را از دست داد و پس از آن در شیراز با محدودیت فراوانی روبرو بود.

 حکایاتی از بی‌عدالتی‌های آقامحمدخان

 عاقبت سرباز وفادار

زمانی که آقا محمد خان قاجار شهر کرمان را در محاصره داشت سربازی که یکبار جان وی را نجات داده بود به او خیلی نگاه می‌کرد و گویا با نگاه خود می‌خواست که آن ماجرا را به یاد خان بیاورد. آقا محمد خان نیز دستور داد تا چشم‌های او را در بیاورند.

 کشف یک کودتا

 

اطلاعات بیشتر: لوطی صالح، جعفرقلی خان قاجار، و کشتار برادران

 

روزی اندکی بعد از تاجگذاری، آقا محمد خان قاجار آماده می‌شد که با فتحعلی خان از سربازان مازندرانی سان ببیند... ناگهان یکی از افسران حاضر، در برابر شاه تعظیم بلندی کرد ... و مدتی در گوشی با وی صحبت داشت...

پس از چند لحظه آقا محمد خان اظهار درد کرد و رنگ پریدگی مرده وار سیمایش مویّد اظهارش بود. یکی از وزیران را به مرخص کردن سربازان برگماشت زیرا که حال سان دیدن نداشت.

همین که مجلس خالی شد، تغییر حالت داد ولیعهد و نزدیکان حاضر را روانه اتاقهای دیگر کرد و فرمانده قره چوخاها را خواست و دو ساعت تمام با وی گفتگو کرد... در آن میان افسرانی را برای بازجویی به درون تالار می‌آوردند فتحعلی خان در دیوانخانه مجاور منتظر دستورهای عموی خود بود. سرانجام برادر زاده را نزد خود خواند و گفت: افسری که زیر گوشی با من صحبت می‌کرد یکی از رفیقان خود را متهم می‌کرد که قصد دارد شاه را بکشد...من هم در این دو ساعت بازجویی دقیق کردم تا معلوم شد که مدعی با افسر متهم دشمنی شخصی داشته و اتهام را سراپا از خود ساخته‌است... حالا پسر جان تو که روزی به پادشاهی خواهی رسید بگو ببینم به عقیده تو چه باید کرد؟ جوانک با شور ساده لوحانه‌ای گفت: باید مفتری را تنبیه کرد و کسی را که به او بهتان بسته‌اند، پاداش داد.

آقامحمدخان گفت: به این ترتیب تو دستوری می‌دادی که از نظر عدالت انسانی معقول و منطقی بود ولی فرمانی نبود که در شان پادشاه باشد. باز هم برو بیرون و منتظر دستور من باش...

ساعتی بعد فتحعلی خان را به تالاری که شاه در آنجا بود خواندند. وی چیزی در آنا دید که از نفرت و وحشت خون در رگهایش بند آمد...نعش چند افسر را در آنجا دید و در آن میان، مفتری، متهم و همه کسانی را که به عنوان گواه بازپرسی شده بودند، بازشناخت. شاه گفت من دچار اشتباه شدم که دو طرف را رویاروی کردم. روی انگونه چیزها نباید بحث شود، زیرا که شایسته نیست در میان اطرافیان شاه ...کسانی آمد و شد داشته باشند که امکان شاه کشی به گوششان خورده‌است... من برای جبران اشتباهی که کردم چاره‌ای نداشتم جز آنکه بدهم همه کسانی را که به هر عنوان، پایشان به این قضیه کشانیده شده بود، خفه کنند!!! (به نقل از کتاب آقا محمد خان قاجار اثر امینه پاکروان)

 برخی گفته‌ها در باره آقامحمدخان

سرجان ملکم: آقامحمدخان قاجار با اهل شریعت با احترام و رافت می‌زیست و خود در ظاهر مقدس بود همیشه نماز می‌خواند و هر نیمه شب – اگرچه در روز زحمت زیادی کشیده بود- برمی‌خاست و بعبادت می‌پرداخت در مورد بیرحمی و سنگدلی او همین بس که برای جانشین کردن برادر زاده خود باباخان از کشتن برادران و پسرعموهای خود نیز احتراز نکرد یا اینکه پس از دستگیری لطفعلی خان زند تمام مردان کرمان را اعم از پیر و جوان یا کشت یا کور کرد و شهر کرمان را به شهر کوران تبدیل ساخت درحالیکه کرمان را تسخیرکرده بود و از شهرهای خود او بحساب می‌آمدند و مردم کرمان جزء ملت خود او بودند.

عبدالعظیم رضایی (نویسنده کتاب تاریخ ده هزارساله ایران): وی مردی سنگدل، عقده‌ای (بسبب مقطوع النسل بودن) خشن و کینه توز، سخت کش و بیرحم بود.

استاد معین: آقامحمدخان در حمله به قفقاز دستور قتل عام و خرابی کلیساها را داد و بخشی از شهر را ویران ساخت.

دکتر مصاحب: وی مردی کینه خواه و بیرحم و قدرت جوی و چاره گر بود. بیرحمی او به اوج می‌رسید.

 رجال سرشناس ایران در زمان شهریاری آغامحمدخان

  • مصطفی قلی خان قاجار (برادر و سردار سپاه وی در جنگ‌های مهم)
  • علی قلی خان قاجار (برادر آقامحمدخان که به‌وسیله فتحعلی شاه نابینا شد)
  • جعفرقلی خان قاجار (برادر وفادار آغامحمدخان که در تهران بدست وی کشته شد)
  • مرتضی قلی خان قاجار(برادر خان قاجار)
  • رضا قلی خان قاجار (برادر جواجه قاجار و از مدعیان سلطنت که تلاشهای وی در کسب قدرت بی نتیجه ماند)
  • حسینقلی خان جهانسوز (حسین قلی خان قاجار معروف به جهانسوز که در سال ۱۱۸۶ در سن ۴۲ سالگی بر اثر خیانت داخلی به قتل رسید.)
  • سلیمان قلی خان قاجار
  • محمد آقای قاجار
  • محمد ولی خان قاجار
  • محمد حسین خان قاجار (سردار سپاه)
  • صادق خان شقاقی(سردار سپاه وی در شوشی؛ پس از شنیدن خبر درگذشت وی تصمیم گرفت تا برای رسیدن به قدرت بکوشد و با استفاده از سپاه آقامحمدخان بر ضد فتحعلی شاه قاجار شورید و قزوین را پایتخت خویش قرار نهاد ولی در قزوین و مراغه بیشتر مردم به مرض طاعون دچار گردیدند و سپاهش نیز از آن مرض مصون نماند و با بیگلربیگی ارومیه که از ترکان افشار بود متحد گشت ولی در نهایت شکست خورد و اگرچه فتحعلیشاه او را مورد عفو قرار نهاد ولی دوباره درصدد قشون کشی برآمد و این بار به اشد مجازات رسید)
  • باباخان جهانبانی (فرزند ارشد حسین قلی خان که آقامحمدخان قاجار چون فرزندی نداشت وی را ولیعهد خود کرد)
  • عباس میرزا (پسر ارشد فتحعلی شاه؛ دلاور مردی که اگر همه با او بودند معاهده‌های گلستان و ترکمان چای قلم نمی‌خورد)
  • فرج اله بیک اشاقه باش (سردار سپاه)
  • شیخ جعفر تنکابنی (کتاب خوان شخصی آقامحمد خان)
  • ابوالفتح خان
  • میرزا محمد خان قاجار دولو (حاکم تهران؛ وی جویای قدرت و سرمایه مادی بود برای همین اقدامات کودکانه وی در خور توجه‌است)
  • میرزا شفیع صدر اعظم (صدر اعظم و والی اسبق ولایات عراق – عراق آن زمان به اصفهان؛ کاشان؛ ملایر و بروگرد نسبت داده می‌شد.)
  • عبدالرحیم خان شیرازی (حاکم شهرضا و سمیرم که در جنگ سمیرم علیه لطف علی خان زند توانست با خدعه و نیرنگ سپاه او را از هم بپاشد و البته از طرف باباخان جهانبانی مورد تقدیر واقع گشت و پس از آن حکومت آباده و ابرقو را به وی دادند)
  • حاج ابراهیم خان کلانتر شیرازی (حاکم شیراز؛ وی ترجیح داد تا در خدمت آقامحمدخان گردد هرچند او بود که لطفعلی خان را به شهریاری رسانید و بپاس خدمتی که کرد حکومت شیراز را به وی دادند اما سرانجام خیانت کرد و باعث به قدرت رسیدن آقامحمد خان شد. اوست که موجبات به سلطنت رسیدن فتح علی شاه را فراهم آورد و در نهایت بدست وی کشته شد)
  • نجف قلی خان بیگلربیگی (حاکم تبریز؛ اوست که حصار محکمی بر تبریز کشید و در سال ۱۱۹۹ بدرود زندگی گفت)
  • شاهرخ افشار (از نوادگان نادر ظل اله و پدر گلرخ و نادر میرزای افشار؛ نابینا بود و در سال ۱۲۰۹ در مازندران در اثر پیری و فرسودگی و شکنجه هاییکه به منطور آشکار ساختن گنجینه‌ها کشید درگذشت)
  • نادر میرزای افشار (پس از آنکه به بخشی از جواهر نادری دستبرد زد راهی هرات شد و از آنجا به کابل رفت و در نهایت دعوی سلطنت کرد و فتحعلی شاه او را به قتل رساند و تمام دودمان نادر را به باد داد تا کینه چندین ساله خیانت به جد خود را تسکین دهد)
  • جهانگیر سیستانی (خیانتکار به شاه زندیه؛ اوست که لطف علی خان را ترغیب به ماندن در کرمان کرد و سرانجام نیز او بود که لطفعلی خان را در راه دارزین به راین کرمان به فرستاده شهریار قاجار داد)
  • محمد علی خان سیستانی (برادر جهانگیر و حاکم بم و وکیل آباد)
  • امیر کونه خان زعفرانلو (حاکم قوچان و از ارادتمندان به قاجاریه)
  • ابراهیم خان شادلو (حاکم اسفراین و از ارادتمندان به قاجاریه)
  • جعفر خان بیات (حاکم نیشابور و از ارادتمندان به قاجاریه)
  • بیرام علی خان (حاکم مرو که در هجوم ازبکان کشته شد)
  • حاج شیخ مهدی (از خادمان آرامگاه حضرت امام رضا و از مشاوران شاهرخ)
  • شاه مرادبک جان (فرمانده شاه سعید خان در جنگ مرو ازبکان در مرو)
  • شاه زمان (حکمران افغانستان در کابل و بلخ – البته افغانستان آن زمان بطور کامل خودمختار بود)[شاه زمان درانی، نوه احمد شاه درانی، پادشاه مقتدر در افغانستان بود!]
  • هرقل یا هراکلیوس(امیر گرجستان که تحت الحمایه روسیه در آمد و عامل حمله آقامحمدخان به قفقاز شد)
  • ابراهیم خلیل خان جوانشیر (حاکم شوشی و قراباغ که حاضر به اطاعت از آقامحمدخان نگشت و مدتها حکومت قره باغ را بر عهده داشت و به دانشمندان ارج می‌نهاد در دربار وی دانشمندان زیادی حضور داشتند)
  • ملاپناه واقف(شاعر آزاده آذری که اشعار عارفانه وی در قفقاز شهرت دارد وی در زمان یورش آغامحمدخان به قفقاز در کنار ابراهیم خلیل خان از رهبران مقاومت بود.)
  • مصطفی خان طالشی (حکمران طالش که حاضر به پرداخت مالیات به آقامحمدخان نشد و مثل بسیاری از حاکمان آن زمان در دوران کریم خان نیز مالیات مردم را به مصرف خویش میرسانید)

     

نگار شده در برچسب:آقا محمد خان قاجار, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

مسجد وکیل شیراز در مجموعه بناهای زندیه ،در کنار بازار وکیل و حمام وکیل در مرکز این شهر قرار دارد.

مسجد وکلیل شیراز

این بنا یکی از بناهای زیبا و بسیار مستحکم دوره زندیه می‌باشد که از لحاظ هنری و معماری دارای اهمیت زیادی است، این مسجد بدستور کریم خان زند ساخته شده‌است. طرح این مسجد دو ایوانی بوده و دارای دو شبستان جنوبی و شرقی است.
شبستان جنوبی با ستون‌های سنگی یکپارچه و مارپیچ از شاخصه‌های معماری ایرانی واز مناطق دیدنی این مسجداست که دارای ۴۸ ستون سنگی یکپارچه می‌باشد.


مساحت این شبستان در حدود ۵ هزار متر مربع است و منبر چهارده پله‌ای یکپارچه از سنگ مرمر از زیبائیهای قسمت شبستان می‌باشد. گویند به فرمان کریم خان این سنگ از مراغه به شیراز آورده شد.
در سمت شمال مسجد طاق بلند و مهمی ساخته شده که به طاق مروارید معروف است و در دور این طاق با قلم درشت و خط ثلث عالی یکی از سوره‌های قرآن به صورت هلالی نوشته شده‌است.

این مسجد بر طبق بافت معماری سنتی این مرز و بوم در یک مجموعه اجتماعی قرار گرفته و هماهنگی زیبایی را در پیوند دین و دنیا، بوجود آورده‌است.کاشی کاری صحن و ایوان‌های شمالی و جنوبی نیز بسیار زیبا و از انواع هفت رنگ و معرق می‌باشد.

مسجد وکیل در سفرنامه به سوی اصفهان پیرلوتی این گونه معرفی شده‌است: “امروز خوشبختانه موفق شدم وارد مسجد کریم خان شوم بی شبهه اگر مدتی در این جا بمانم به همه محل‌هایی که دخول به آنها اکنون به طور کامل برایم ممنوع است، وارد می‌شوم. مردم این شهر نسبت به من بسیار ملایم و مهربانند. خطوط و نقوش معماری مسجد، ساده و بی آلایش است، ولی در همه جا، میناکاری و رنگ‌های سبز و قرمز دیده می‌شود و این تجمل به حد افراط رسیده‌است هیچ قسمتی از دیوار را نمی‌توان یافت که به دقت میناکاری نشده باشد. اکنون در کاخی لاجوردین و فیروزه فام هستیم.”

عکس هایی بسیار زیبا از مسجد وکیلشیراز

 

 

 

 

 

 

 

بازار وکیل شیراز یکی از مشهورترین بازارهای سنتی و تاریخی ایران است.
 

این بازار به فرمان کریم خان زند ملقب به وکیل الرعایا در سال‌های (1172-1193هـ.ق) ساخته شد. بازار وکیل در مرکز شهر شیراز (شرق میدان شهدا) قرار گرفته است و مسجد و حمام تاریخی وکیل نیز در کنار این بازار قرار دارند. معماری این بنا برگرفته از بازار قیصریه لار و بازارچه بلند اصفهان است اما عرض بازار وکیل بیش از سایر بازارهاست.

همچنین 74 دهانه طاق ضربی بازار با ارتفاع بیش از 11 متر ، بلندتر از طاق سایر بازارهاست.

این بازار که از نظر معماری سه فضای عبور و مرور (فضایی برای گذر مشتریان)، حریم مغازه (به ارتفاع تقریبی 2 پله بالاتر از سطح زمین) و فضای مغازه (محل فروش) است، 5 در بزرگ دارد که در چهار سوی آن قرار گرفته است.

همچنین بازار وکیل شامل دو رشته شمالی - جنوبی و شرقی - غربی است که یکدیگر را قطع می کنند.

ضلع شمالی – جنوبی بازار از دروازه اصفهان شروع می‌شود و تا کوچه جنوبی سرای مشیر ادامه می‌یابد.

در دو طرف این راسته هر قسمت 41 جفت (82 باب) مغازه وجود دارد که در جلوی هر یک سکویی از قطعات سنگی بزرگ قرار گرفته و بر روی آنها ، ترنج‌هایی برجسته حجاری شده است. در این بازار برای مصونیت از رطوبت، مغازه‌ها را حدود یک متر بالاتر از سطح زمین ساخته‌اند.

در شمال شرقی بازار وکیل چند کاروانسرای قدیمی به نام‌های روغنی، گمرک و احمدی ساخته شده که در ورودی آنها درون بازار است.هر یک از این کاروانسراها چندین حجره دارد.

 

نگار شده در برچسب:معماري زنديه, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

زندیان یا زندیه یا دودمان زند نام خاندانی پادشاهی است که میان فروپاشی افشاریان تا برآمدن قاجار به درازای چهل و شش سال در ایران بر سر کار بودند. این سلسله به سردمداری کریم خان زند از ایل زند که از سال ۱۱۶۳ هجری قمری در ایران به قدرت رسید او فردی مدبر و مهربان بود.کریم خان خود را وکیل الرعایا نامید و از لقب (شاه) پرهیز کرد. شیراز را پایتخت خود گردانید و در آبادانی آن کوشش نمود ارگ بازار حمام و مسجد وکیل شیراز از کریمخان زند وکیل الرعایا به یادگار مانده است.

کریمخان زند وکیل الرعایا (۱۱۹۳۱۱۶۳ ه.ق): از سوابق زندگی خان زند تا سال ۱۱۶۳ ه.ق. که جنگ های خانگی بازماندگان نادر شاه بی کفایتی آنان را برای مملکتداری آشکار ساخت و  آن عرصه را برای ظهور قدرت های جدید مستعد گردانید، خبری در دست نیست. به دنبال اغتشاشات گسترده و عمومی این ایام خان زند به همراه علی مردان خان بختیاری و ابوالفتح خان بختیاری اتحاد مثلثی تشکیل دادند و کسی را از سوی مادری از تبار صفویان بود را به نام شاه‌اسماعیل سوم به شاهی برداشتند. ولی چون هیچ یک از آنان خود را از دیگری کمتر نمی‌شمرد، ناچار به نزاعهای داخلی روی آوردند. سرانجام کریم خان توانست پس از شانزده سال مبارزه دائمی بر تمامی حریفان خود از جمله محمدحسن خان قاجار و آزاد خان افغان غلبه کند و صفحات مرکزی و شمالی و غربی و جنوبی ایران را در اختیار بگیرد. وی به انگلیسها روی خوش نشان نداد و همواره میگفت آنها می‌‌خواهند ایران را مانند هندوستان کنند. برادر وی، صادق خان، نیز موفق شد در سال ۱۱۸۹ ه.ق. بصره را از حکومت عثمانی منتزع نماید و به این ترتیب، نفوذ اوامر دولت ایران را بر سراسر اروندرود و بحرین و جزایر جنوبی خلیج فارس مسلم گرداند.

زندیان پس از کریم‌خان

پس از در گذشت کریم خان زند دگرباره جانشیانان او به جان هم افتادند و با جنگ و نزاع های مستمر ،‌ زمینه تقویت و کسب اقتدار آغا محمد خان و سلسله قاجار را فراهم آوردند. در سال ۱۲۰۹ هجری قمری لطفعلی خان آخرین پادشاه زند پس از رشادت های بسیار آن به دست آغا محمدخان قاجار معروف به اخته خان کشته شد.

آغامحمدخان با به دست آوردن شهر شیراز دست به کشتار کسانی که از دودمان زند بودند زد،پ سران لطفعلی خان را اخته نمود و دستور تجاوز جنسی به زن باردار و دختر لطفعلی خان زند و دیگر زنان این دودمان را داد. وابستگان این خاندان یا به عثمانی گریختند یا در گوشه‌ای در گمنامی زیستند و یا کشته شدند. از میان تبار شاهان این دودمان تنها از پشت علیمراد خان زند فرزندانی به جا ماند که امروزه دنباله آنان در ایران زندگی نمی‌کنند. دسته‌ای از زندیان نیز که از دوده فرمانروایان این خاندان نبودند تا سالها به پیشه کاروانداری پرداختند.

البته دستگاه دیوانی زند به رهبری مرد زیرکی به نام حاج‌ابراهیم‌خان کلانتر که به لطفعلی خان خیانت کرده بود یکراست به قاجارها پیوست و به جز تنی چند که به واپسین فرمانروای زند تا دم مرگ وفادار ماندند دیگران رویه ابراهیم خان را پیش گرفتند.

 

فرمانروایان زند

کریم خان زند  ۱۱۷۹-۱۱۹۳ (هجری) 

محمدعلیخان زند؛پسر کریم خان بود که زکی‌خان زند او را زمانی کوتاه به پادشاهی برداشت.

ابوالفتح ‌خان زند؛ ۱۱۹۳-۱۱۹۳؛ او فرمانروایی هفتاد روزه‌ای را پس از مرگ پدرش کریم خان داشت ولی زکی خان به عنوان نایب او کنترل همه چیز را در دست داشت.

صادق خان زند؛۱۱۹۳-۱۱۹۳؛وی در کرمان فرمانروایی به راه انداخته بود و دعوی پادشاهی داشت.با ترور زکی خان خود را به شیراز رساندو فرمانروایی را به دست گرفت.ولی از علیمرادخان شکست خورد و نابینا و کشته شد.

علیمرادخان زند ؛ ۱۱۹۳ ،۱۱۹۹ ؛  وی خواهرزادهٔ زکی خان بود. او در آغازاصفهان فرمان می‌راند و توانست بسیاری از رقیبان را کنار بزند و بر پایتخت شیراز دست یابد.

شیخ‌ویس‌خان زند ؛ پسر علیمراد خان و جانشین وی بود.وی به فریب جعفرخان کشته شد.

جعفرخان زند ؛ ۱۱۹۹-۱۲۰۳؛پسر صادق خان بود.وی به دست هواداران صیدمرادخان ترور گشت.

صیدمرادخان زند؛او از بزرگان زند بود که پس از ترور جعفرخان هفتاد روز در شیراز فرمان راند.

لطفعلی‌خان زند؛۱۲۰۳-۱۲۰۹؛ پسر جعفر خان و واپسین شاه زند.در آغاز بر شیراز و آنگاه در کرمان و طبس با آغا محمدخان قاجار به نبرد پرداخت ولی سرانجام به دام افتاد و پس از کور شدن و تجاوز و شکنجه بسیار کشته شد.

 

رابطه با بیگانگان

زندیان با انگلستان دارای پیوندهای بازرگانی بودند و برخی سران این دودمان همچون واپسین شاهشان لطفعلی‌خان برخوردهای نزدیک و دوستانه‌ای با نمایندگان این کشور داشتند. هرچند برخورد کریم خان با انگلیسی ها در تاریخ پُرآوازه است ؛ وی چینیهای پیشکشی انگلیسیها را در پیش رویشان شکست و ظرفهای مسی ایرانی را به زمین زد و گفت که می‌بینید مال ما بهتر است و نیازی به ظرفهای شما نداریم ؛ ولی می‌نماید این از عاقبت اندیشی بنیانگذار این دودمان بوده باشد چه که هندوستان به تازگی به استعمار انگلیسی ها درآمده بود. ولی با این همه وی به شرکت انگلیسی هند شرقی پروانه زدن تجارتخانه در بوشهر را داد و تسهیلاتی بدیشان بخشید. انگلیسی ها پارچه‌های پشمی به ایران می‌آوردند و در برابر کریم خان ایشان را از حق گمرک معاف نمود. ولی بازرگانان انگلیسی حق بیرون بردن طلا و نقره را از ایران نداشتند و ناچار بودند برای بهای کالاهای خویش کالاهای ایرانی خریداری کنند.

فتح بصره در سال ۱۷۷۵ (میلادی) نیز از سوی کریم خان برای از رونق انداختن بازرگانی عثمانی و رونق بخشیدن به بندرهای ایران بود چه که پنج سال پیش از آن بازرگانان انگلیسی تجارتخانه خویش را در بوشهر بسته و در بصره برپا نموده بودند و با چیرگی بر بصره آنها چاره‌ای نداشتند جز اینکه شرط های ایران را در راه بازرگانی بپذیرند.

هلند نیز در آن زمان هماورد بازرگانی انگلستان بود، این کشور در این زمان جزیره خارک را اشغال کرد و آن را محور بازرگانی خویش با ایران و عثمانی قرار داد ولی دیری نگذشت که در سال ۱۷۷۶ (میلادی) راهزنی به نام میرمهنا ظاهرا به اشاره زندیان خارک را گرفت و هلندی ها را بیرون راند.

همچنین روس ها نیز پیوندهای بازرگانی گسترده‌ای در این روزگار با زندیان داشته‌اند.

در نیمه دوم سده هجدهم اروپاییان حرکتهای استعماری خویش را در خاور آغاز کرده بودند و کریم خان از این جنبش اینان هشیار بوده و به پیروانش نیز هشدار می‌داده است.

 

 

 

وضعیت مردم در زمان پادشاهی کریم‌خان

او که مرد ساده‌زیی بود به تجملات و انباشتن دارایی کششی نداشت و بیشتر سرمایه کشور را به مصرف نیازهای درونی کشور می‌رساند. او دوست داشت مردم در آرامش و آسایش و شادی زندگی بکنند و در راه این آرزوی خویش می‌کوشید. او که انسانی بی‌آلایش بود در توده مردم حاضر می‌شد و از روزگار آنان آگاه می‌شد و گاه در انجام کارهای پست نیز بدانها یاری می‌رساند. از مهربانی و بخشش او داستانها گفته شده است.

 

وضعیت مردم پس از پادشاهی کریم‌خان

با مرگ کریم خان اوضاع کشور باز به هم ریخت و نبرد بر سر قدرت بازماندگان زند فشار بسیاری به مردم آورد. حتی در برافتادن این خاندان مردمان بسیاری قربانی قاجارهایی شدند که فرمانروایی را از زندیان ربوده بودند، برای نمونه بلایی که بر سر مردم کرمان آمد را می‌توان نمونه آورد.

کریم خان زند (وکیل الرعایا)

او را نیکوترین فرمانروا پس از تازش عربها به ایران دانسته اند. کریم‌خان از ایل لر زند بود .پدرش ایناق خان نام داشت و رئیس ایل بود. کریم خان در آغاز سرباز سپاه نادرشاه افشار بود و پس از مرگ او به ایلش پیوست و کم کم با سود بردن از جو به هم ریخته پس از مرگ نادر نیرویی به هم زد و چندی پستر با دو خان بختیاری به نام های ابوالفتح خان و علیمردان خان ائتلافی را فراهم ساخت و کسی را که از سوی مادری از خاندان صفوی می‌‌دانستند به نام ابوتراب میرزا را به شاهی برداشتند.در این اتحاد علیمردان خان نایب السلطنه بود و ابوالفتح خان حاکم اصفهان و کریم خان نیز سردسته سپاه بود. اما چندی که گذشت علیمردان خان ابوالفتح خان را کشت و بر دیگر همراهش کریم خان هم شورید ولی سرانجام پیروزی با کریم خان بود.چندی هم با محمد حسن خان قاجار دیگر داودار پادشاهی ایران درگیر بود که سرانجام سربازانش محمد حسن خان را در حالی که رو به گریز بود کشتند. او بازمانده افغان های شورشی را نیز یا تار و مار کرد و یا آرام نمود. سر انجام با لقب وکیل الرعایا به فرمانروایی بخش بزرگی از ایران به جز خراسان که آن را به احترام نادرشاه آن را در دست نوه او شاهرخ میرزا باقی گذاشت.

کریم خان لری بی سواد اما هوشمند و با تدبیر بود و به آرامش و رفاه مردم اهمیت می‌‌داد و به دانشمندان ارج می گذاشت. وی کارخانه‌های چینی سازی و شیشه گری در ایران احداث کرد. صنایع و بازرگانی در دوره وی رونق فراوان یافت.

تنها کشورگشایی دوران فرمانرواییش گشودن شهر بصره و ستاندن این شهر از عثمانیان بود که البته آن هم رویه بازرگانی و اقتصادی داشت. در زمان او بندر بوشهر مرکز تجارت و داد و ستد شد. کریم خان از انگلیسی‌ها دل خوشی نداشت و همیشه می گفت که انگلیسی‌ها می‌‌خواهند ایران را مانند هند کنند بنابراین با دیگر کشورهای اروپایی نظیر فرانسه و هلند به امور بازرگانی می‌‌پرداخت. با این همه انگلیسی‌ها از هر دری که رانده می‌‌شدند از در دیگری می‌‌آمدند.

کریم خان در ۱۱۹۳ هجری قمری درگذشت. فرزندان او هفت تن بودند.چهار پسر و سه دختر. پس از مرگش بزرگترین پسرش ابوالفتح خان به فرمانروایی رسید.

نگار شده در برچسب:زنديه, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

معماري‌ ايران‌ در دوره‌ افشاريه‌ و بويژه‌ دوره‌ سلطنت‌ نادرشاه‌ افشار پيشرفت‌ چنداني‌ نداشت‌. دراين‌ دوره‌ سبك‌ جديدي‌ در تاريخ‌ معماري‌ ايران‌ مشاهده‌ نمي‌شود و معماران‌ بيشتر شيوه‌ معماري‌ عهد ‌صفويه را ادامه‌ دادند با اين‌ حال‌ برخي‌ شواهد حكايت‌ از آن‌ دارد كه‌ در صورت‌ آرامش‌ محيط اجتماعي‌ و سياسي‌ اين‌ هنر مي‌توانست‌ حتي‌ به‌ دستاوردهاي‌ مهمي‌ نيز نايل‌ آيد. ظاهرا نادرشاه‌ خود از اقدامات‌ عمراني‌ سر رشته‌اي‌ داشته‌ و به‌ شهرسازي‌ و نوآوري‌ در هنر معماري‌ و شهرسازي‌ چندان‌ نيز بي‌توجه‌ نبوده‌ است‌. احداث‌ شهر نادر آباد در برابر شهر قندهار از مهمترين‌ تلاش‌هاي‌ اين‌ فاتح‌ خونريز درتوسعه‌ هنر معماري‌ بود. وي‌ در هنگام‌ محاصره‌ قندهار در مقابل‌ آن‌ شهر جديدي‌ را پي‌افكند كه‌ از كليه‌ امكانات‌ رفاهي‌ آن‌ روزگار برخوردار بوده‌ است‌: (به‌ معماري‌ رأي‌ رزين‌ و مهندسي‌طبع‌ سعادت‌ قرين‌ قلعه‌ وسيعه‌ مشتمل‌ بر عمارات‌ رفيعه‌ و بازار و چارسو و آب‌ انبار و حمامات‌ و رباطات‌ و مساجد و قهوه‌خانه‌ طرح‌ افكند...) نادر گويا پس‌ از فتح‌ دهلي‌ نو بسياري‌ از معماران‌ و بنايان‌ هنري‌ را با خود به‌ ايران‌ آورد و اين‌ معماران‌ عمارت‌ نويي‌ در مناطق‌ مختلف‌ ايران‌ از جمله‌ نادرآباد احداث‌ كردند. نادرشاه‌ همچنين‌ مجموعه‌اي‌ از ساختمان‌هاي‌ باشكوه‌ و مجلل‌ را در شهر رادكان‌ بنا نهاد كه‌ به‌ گفته‌ ميرزا مهدي‌ خان‌ استرآبادي‌(... در نزهت‌ و صفا بي‌شبه‌ و نظير و در رفعت‌ و اعتلا رشگ‌ خورنق‌ و سدير) بوده‌ است‌. بناي‌ شهر خيوق‌ آباد در مجاورت‌ ابيورد  را نيز به‌ نادر نسبت‌ داده‌اند. اوج‌ هنر معماري‌ اين‌ دوره‌ در مجموعه‌ ساختمان‌هاي‌ باشكوه‌ كلات‌ نادري‌ تجلي‌ مي‌يابد. در اين‌ عمارات‌ معماران‌ نهايت‌ سعي‌ و تلاش‌ خود را به‌ خرج‌ دادند و از سبك‌هاي‌ معماري‌ ‌سلجوقي، تيموري‌،‌ ايلخانان‌ مغول و صفويه‌ نيز بهره‌ گرفتند. شهر قزوين‌ از شهرهايي‌ بود كه‌ نادر آثار معماري‌ و ساختماني‌ متعددي‌ در آن‌ بوجود آورد و تلاش‌ داشت‌ آن‌ را به‌ اصفهان‌ زمان‌ شاه‌ عباس‌ اول‌ صفوي‌ مبدل‌ سازد. مورخان‌ هم دوره‌ نادر از ساختمان‌ قصري‌ در اين‌ شهر ياد مي‌كنند كه‌ توسط نادر احداث‌ شده‌ و به‌ ‌عالي‌قاپوي اصفهان‌ شباهت‌ زيادي‌ داشته‌ است‌. ريزه‌كاري‌هاي‌ هنري‌ اين‌ كاخ‌ شامل‌ مقرنس‌كاري‌، نقاشي‌ تصاوير زيبا بر ديوارهاي‌ داخلي‌، مينياتور و شيشه‌هاي‌ زيباي‌ رنگي‌ آشكارا دنباله‌ سبك‌ صفوي‌ است‌ و نوع‌ آرايش‌ آن‌ به‌ سبك‌ هندي‌ نزديك‌ شده‌ است‌. ظاهرا نادر شاه‌ پس‌ از مراجعت‌ از هندوستان‌ اين‌ كاخ‌ زيبا را احداث‌ نموده‌ و آن‌ را با باغ‌هاي‌ پر درخت‌ و خيابان‌هاي‌ زيبا مزين‌ ساخته‌ بود. علاوه‌ بر قزوين‌ نادرشاه‌ در اشرف‌ مازندران‌ نيز قصري‌ به‌ نام‌ چهل‌ ستون‌ احداث‌ نمود كه‌ آن‌ نيز رقابتي‌ آشكار با شاه‌ عباس‌ قلمداد شده‌ است‌.

مقبره‌اي‌ كه‌ نادر در مشهد بنا كرد و سپس‌ آن‌ را به‌ پسرش‌ رضاقلي‌ ميرزا بخشيد نيز از بناهاي‌ باشكوه‌ اين‌ دوره‌ به‌ شمار مي‌رود. وي‌ پيش‌ از لشكركشي‌ به‌ هند در خيابان‌ شمالي‌ آستان‌ قدس‌ رضوي‌ در مشهد بناي‌ كاملي‌ مشتمل‌ بر صحن‌ وسيع‌ و گنبد مرتفع‌ و چهار ايوان‌ و گلدسته‌ و كاشي‌كاري‌ زيبا احداث‌ نمود ولي‌ پس‌ از چندي‌ با شنيدن‌ آوازه‌ مقبره‌ تيمور در سمرقند در فكر ساختن‌ مقبره‌ جديدي‌ برآمد كه‌ گنبد و ايوان‌ها و گلدسته‌هايش‌ تماما از سنگ‌ سياه‌ درست‌ شده‌ باشد. گلدسته‌طلاكاري‌ نادري‌ كه‌ در مقابل‌ گلدسته‌ عصر شاهرخ‌ در مسجد گوهر شاد احداث‌ گرديد از ديگر نمونه‌هاي‌ معماري‌ عهد افشاريه‌ محسوب‌ مي‌گردد. نادر همچنين‌ پس‌ از بيرون‌ راندن‌ اشرف‌ افغان‌ از شيراز، آرامگاه‌ حافظ و بقعه‌ مقدسه‌ شاه‌ چراغ‌ را تعمير نمود و در هنگام‌ زيارت‌ حرم‌ مطهر حضرت‌ علي‌(ع‌) كاشي‌كاري‌ ديوار صحن‌ حرم‌ را مرمت‌ كرد.

در مجموع‌ مي‌توان‌ گفت‌ در اين‌ دوره‌ با وجود اغتشاشات‌ داخلي‌ و لشكركشي‌هاي‌ مداوم‌ هنر معماري‌ مسير خود را ادامه‌ داد و اگرچه‌ به‌ نوآوري‌ خاصي‌ دست‌ نيافت‌ ولي‌ با ره‌ توشه‌ برگرفته‌ از عصر صفوي‌ همچنان‌ نقش‌آفريني‌ خود را تداوم‌ بخشيد. از ويژگي‌هاي‌ معماري‌ اين‌ عصر توجه‌ به‌ تزئينات‌ داخلي‌ قصرها از جمله‌ ترسيم‌ نقش‌هاي‌ ديواري‌، پوشاندن‌ بناها از سنگ‌هاي‌ مرمر سياه‌، ايجاد ساختمان‌هاي‌ استوانه‌اي‌ مرتفع‌ چند ضلعي‌ با ستون‌هاي‌ توكار و رونق‌ گرفتن‌ هنر سنگ‌ تراشي‌ است‌.در عهد افشاريه‌ بويژه‌ تراشيدن‌ سنگ‌ و بوجود آوردن‌ قطعات‌ صاف‌ و يكدست‌ پيشرفت‌ كرد و در بسياري‌ از ساختمانها از اين‌ سنگ‌هاي‌ تراشيده‌ شده‌ استفاده‌ شد. ظاهرا در دربار نادر تني‌ چند از معماران‌ بزرگ‌ آن‌ عهد مقام‌ و منصب‌ داشته‌اند و حتي‌ در جنگ‌ها نيز او را همراهي‌ مي‌كرده‌اند. آقا محسن‌ معمارباشي‌، آقازين‌العابدين‌ معمار باشي‌، قاسمعلي‌ خان‌ جلاير و استاد علي‌ نقي‌ مشهدي‌ از معماران‌ و مهندسان‌ مشهور دوره‌ نادرشاه‌ افشار بوده‌اند كه‌ بسياري‌ از بناهاي‌ عظيم‌ عصر وي‌ از جمله‌ مجموعه‌ كلات‌ نادري‌ را پديد آوردند.

محققان‌ و باستان‌شناسان‌ مهمترين‌ شاخصه‌ معماري‌ دوره‌ افشاريه‌ را نفوذ معماري‌ هندي‌ در ايران‌ دانسته‌اند.

نگار شده در برچسب:معماري افشاريان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

نادر قلی فرزند امام قلی از قبیله قرخلو بود که شاخه‌ای از ایل افشار به شمار می‌رفت. طایفه مزبور، از آغاز سلسه صفوی برای جلوگیری از هجوم ازبکان و ترکمنان به منطقه شمال خراسان کوچ داده شد و در منطقه ابیورد و دره گز استقرار یافت. مورخ رسمی دربار نادری، میرزامهدی خان ،تاریخ تولد نادر را روز شنبه بیست و هشت محرم سال هزار صد هجری قمری ذکر کرده و با توصیف مختصری از حیات عشایری، اصل و نسب آخرین فاتح بزرگ آسیایی را در پرده نگاه داشته‌است. آنچه مسلم است نادر تا طغیان افاغنه غلزایی قندهار و برافتادن حکومت دویست و پنجاه ساله صفویان، در گمنامی به سر می‌برده و زندگانی بی پیرایه چوپانی او، تنها با هنر نماییها و قهرمانیهای ساده‌ای همراه بوده‌است.


سقوط اصفهان در سال ۱۱۳۵ ه.ق. بهانه خوبی به دست سرکشان داخلی و مدعیان خارجی ایران داد تا هر یک از گوشه‌ای سر برآوردند و کشور را به هرج و مرج طولانی مبتلا کنند. نادر نیز در راس گروهی که برای حمایت از حیات و هستی اهل ابیورد فراهم ساخته بود ابتدا در خدمت خان همین منطقه قرار گرفت و پس از ازدواج پیاپی با دو دختر او، وارث حکومت محلی کوچک وی شد. آن گاه در سال ۱۱۳۹ ه.ق که شاهزاده سرگردان صفوی (تهماسب میرزا) در جستجوی یاران و همراهان فداکاری بود به او پیوست و عزم نجات ایران کرد.


سردار افشار در خلال چهارجنگ پیاپی که با شورشیان افغان داشت توانست سردسته آنان، یعنی اشرف و همراهانش را در مناطق مهماندوست دامغان، سردر خوار (نزدیک تهران) مورچه خورت اصفهان و زرقان فارس در هم بکوبد. راه را برای استقرار مجدد حکومت صفوی هموار کند. پس از آن در طول چندین نبرد بزرگ و کوچک با ترکان عثمانی که بیست سال طول کشید (به غیر از یک مورد) همه جا نادر پیروز بود. وی نیروهای عثمانی را شکست داد و آنان را از خاک ایران تا منتهی الیه دریای سیاه و ارمنستان و گرجستان بیرون راند. نیروهای روسی نیز که وصیت پتر کبیر از اختلافات درونی ایران استفاده کرده بودند با سیاست و تدبیر عاقلانهوی تمامی خطه شمال و باریکه ساحلی خزر را (از دربند و باکو تا مازندران) تخلیه کردند. نادر با بهره گیریهای به موقع از ضعفهایی که شاه تهماسب دوم (۱۱۴۵ – ۱۱۲۵ ه.ق.) از خود نشان داد وی را از سلطنت خلع کرد. پس از آن با خلع فرزند خردسال شاه تهماسب دوم یعنی عباس سوم از سلطنت خود در شوال سال ۱۱۴۸ ه.ق. با رای و اراده بزرگان، سرداران، ریش سفیدان و روحانیان عالیمرتبه‌ای که در دشت مغان گرد آورده بود، سلطنت نشست. اقدامات بعدی او، سرکوبی سرکشان داخلی در قندهار و ایجاد نظم در سراسر کشور بود. از آنجا که دولت گورکانی هند جمعی از فراریان افغان را پناه داده بود و به توقعات نادر نیز وقعی نمی‌نهاد، نادر ناچار شد که عازم شبه قاره شود. نبرد قطعی میان فریقین، در منطقه کرنال در ۱۵ ذیعقده سال ۱۱۵۱ ه.ق. (۲۴ فوریه ۱۷۳۹ ه.) روی داد که به شکست محمد شاه گورکانی انجامید. نادر به همراه سپاهیان خود وارد دهلی شد پس از ضرب سکه و اعلام انقیاد حریف، دگرباره تخت سلطنت را به محمد شاه واگذاشت. پادشاه گورکانی نیز در مقابل آن، مناطق غربی آب اتک و رودخانه سند را به ایران تسلیم کرد. شهرت دارد که نادر در حین عزیمت به هند حاکمی برای کشمیر معین کرد، ولی دلایل دیگری درباره تثبیت حاکمیت او بر آن منطقه در دست نیست.


در بازگشت نادر به ایران خدایارخان عباسی (‌فرمانروای سند) نافرمانی آغاز نمود که نادر ناگزیر سالی را برای مطیع ساختن مجدد وی و افاغنه متمرد منطقه صرف کرد و تمشیت کامل به امور آن نواحی داد. واقعه مهم پایانی سال ۱۱۵۳ ه.ق. لشکر کشی شاه ایران به ماوراءالنهر و تصرف مناطق جنوبی آمودریا (جیحون)‌ بود .ابوالفیض خان (از احفاد چنگیز) به شکست قطعی معترف شد و از سوی نادرشاه حکومت سمر قند و بخارا و آن سوی رودخانه تا صفحات سغد و فرغانه را به دست آورد. اما، ایلبارس خان (والی خوارزم) از در جنگ در آمد و لامحاله جان بر سر دعوی نهاد. بدین سان، خوارزم جایگاه تاریخی خود را بازیافت و صفحات مابین دریاچه‌های آرال و مازندران تا حوالی دشت قبچاق قدیم، که با قزاقستان کنونی مطابقت دارد ،فرمان‌پذیر شدند.


نادر بر اثر اشتباهی که در تشخیص و داوری در مورد سوء قصد کنندگان به خود مرتکب شد، به فرزند ارشد خود (رضا قلی میرزا) خشم گرفت و چشمهای او را کور کرد (۱۱۵۴ ه.ق.). این فاجعه موجب شد که اعتدال روانی وی مغشوش شود و وخامت احوالش فزونی یابد. اغتشاشات داخلی لزگیها در داغستان و قیامهای محلی فارس و گرگان و دیگر نقاط همراه با لجاجتی که عثمانیها برای رد شرایط پیشنهادی وی نشان می‌دادند و از پذیرش مذهب شیعه جعفری به عنوان رکن پنجم اسلام سرباز می‌زدند، موجب گردید که نادر از لشکرکشی به روسیه و استانبول و مناطق ماوراءالنهر منصرف گردد و درگیر گرفتاریهای نفس گیر و ایذایی داخلی شود . سرانجام هلاکت وی به دست جمعی از سرداران مقربی انجام گرفت که همگی بر جان خویش بیمناک بودند. به همین سبب با توطئه هولناکی که در یازدهم ماه جمادی الثانی سال ۱۱۶۰ در قوچان ترتیب دادند، او را از پای در آوردند.


نادر از فرمانروایانی بود که برای آخرین بار ایران را به محدوده طبیعی فلات ایران رسانید و با تدارک کشتیهای عظیم جنگی، کوشید تا استیلای حقوق تاریخی کشور را بر آبهای شمال و جنوب تثبیت کند.

نادر شاه

نادرشاه افشار که در تاریخ به اسکندر دوم و به ناپلئون ایران مشهور است زندگانی پرماجرایی داشته و در مورد او کتابها نوشته شده است. وی رئیس طایفه افشار (از طوایف قزلباش) بود و یازده سال بر ایران حکومت کرد. پایختخت وی شهر مشهد بود.

سلطنت نادر

نادر شاه افشار در سال ۱۶۸۸ در ایل افشار در خراسان به دنیا آمد. اسم اصلی او نادرقلی بود و هنوز به ۱۸ سالگی نرسیده بود که همراه با مادرش در یکی از یورشهای ازبکهای خوارزم به اسارت آنها در آمد. بعد از مدت کوتاهی از اسارت گریخته و به خراسان برگشت و در خدمت حکمران ابیورد باباعلی بیگ بود. او گروه کوچکی را به دور خود جمع کرده بعد از کنترل چند ناحیه خراسان خود را نادرقل  بیگ نامید. فئودال بزرگ ملک محمود سیستانی (حاکم سیستان) تا حدی مانع قدرت گیری نادرقلی بیگ شد ولی نادر در سال ۱۷۲۶ پشتیبانی شاه طهماسب صفوی و فتحعلی خان قاجار (پسر شاهقلی خان قاجار و پدربزرگ آقا محمدخان قاجار) را جلب کرده توانست مالک محمود را شکست دهد و حاکمیت شاه ایران را در خراسان بر پا نماید. شاه طهماسب نادر قلی را والی خود درخراسان اعلام کرد و بعد از آن نادر اسم خود را به طهماسب قلی تغییر داد. سال بعد او مناسباتش با شاه طهماسب را قطع کرده و بعد از سرکوب چند ایل ترک و کرد به حکمرانی کامل خراسان می رسد. آنگاه برای به قدرت رساندن شاه تهماسب با افغانها وارد جنگ شده در ۱۷۲۹ رییس افغانها یعنی اشرف افغان را در نزدیکی دامغان و سپس در مورچه خورت اصفهان و برای بار سوم در زرقان فارس شکست داد و بعد در تعقیب وی، افغانستان را مورد تاخت و تاز قرار داده و قبایل این دیار را مطیع نمود. سپس با دشمنان خارجی وارد جنگ شد و روسها را از شمال ایران راند، اما در زمان جنگ با عثمانیها که غرب ایران را در اشغال داشتند متوجه شورشی در شرق ایران شد و جنگ را نیمه کاره رها کرده به آن سامان رفت. شاه صفوی به قصد اظهار وجود دنباله جنگ وی را با عثمانیان گرفت که به سختی منهزم شد.

در سال ۱۷۳۱ به دنبال یک قرارداد ننگین بین شاه طهماسب و دولت عثمانی که قسمتی از آذربایجان را به آن دولت وا گزار می‌‌کرد نادر به سنت ایلهای ترک رهبران ایلها و تبارهای ترک را که پشتیبان صفویه بودند در یک قوریلتای جمع نمود و با کمک آنها طهماسب را از سلطنت برکنار گردانیده پسر هشت ماهه او عباس را به جانشینی انتخاب کرد و خود را نایب السلطنه نامید. اما در واقع قدرت اصلی در دست نادر بود. نادر شاه در عرض دو سال کل آذربایجان و گرجستان را از عثمانیان پس گرفت.

سپس با سوء استفاده از اوضاع آشفته هندوستان به این کشور لشکر کشید و در دهلی قتل عام وحشتناکی به راه انداخت. نادر با غنائم فراوان که از غارت فراوان هند به چنگ آورده بود به ایران بازگشت و هند را در دست سلاطین مغول هند باقی گذاشت. در میان این غنائم جواهراتی چون کوه نور و دریای نور و تخت طاووس شهرت دارند.

نادر شاه در اواخر عمر تغییر اخلاق داد و به ظلم و ستم و کشتار مردم پرداخت و پسر خود رضاقلی میرزا را کور کرد. بعد، از کار خود پشیمان شده بسیاری از اطرافیان خود را که در این کار آنها را مقصر میدانست با شکنجه کشت. بنا به گفته مورخین به شکم ده نفر آب بست و آنان را ترکاند.

کم کم شکنجه‌ها و کشتارها و بیداد نادر به اوج رسید بطوری که علائمی از جنون را از خود نشان میداد. سرانجام شورشها آغاز شد و نادر به سرکوب شدید مردم پرداخت اما زمانی که برای رفع یکی از این شورش‌ها رفته بود شبانه در چادر خود به قتل رسید.

 

کارنامه نادر

در زمانی که صفویان با هجوم افغانها از هم پاشیده بودند و کشور مورد تجاوز دشمنان داخلی و خارجی بود: عثمانیها از شرق و روسها از شمال و اعراب از جنوب و افغانها در داخل به تاخت و تاز و قتل و غارت مشغول بودند، نادر به داد کشور رسید و فصلی از افتخار را در تاریخ ایران گشود. اما پس از رسیدن به قدرت به ظلم و تجاوز مشغول شد و همه زحمات خود را بر باد داد. اعمال خشونت بار وی بخصوص در پایان عمرش به حدی ستمکارانه و شگفت انگیز بود که مردم ایران دیگر او را نه یک قهرمان ملی و منجی ملت، بلکه یک بلای آسمانی و پلنگی خونریز می‌‌شماردند. فرماندهان نادر به دستور وی از هیچ ظلمی (چه در ایران و چه در هند) روی گردان نبودند و در مورد ستمهایی که در این دوران از سوی نادر و عمال او بر مردم رفته داستانهای حیرت آوری نقل شده است. در اثر این شقاوتها جایی برای جانشینان وی باقی نماند بطوری که بعد از نادر، کریمخان (از سرداران نادر) که از طایفه زند بود به قدرت رسید و حکومت بازماندگان افشار محدود به خراسان شد و کریمخان این منطقه را به احترام نادر که او را ولی نعمت خود میدانست در اختیار جانشینانش باقی گذاشت.

 

ایران در عهد نادر

در عهد نادر علیرغم اینکه دشمنان و متجاوزان به کشور توسط وی تار و مار شدند، اما پیشرفت چندانی در زمینه‌های مختلف علم و تمدن و ادبیات صورت نگرفت. نادر به این مسائل توجهی نداشت و بیشتر وقت خود را به جنگ می‌‌گذراند. حتی در پایتخت خود، مشهد، اقامت زیادی نداشت و بیشتر، سوار بر اسب به این سو و آن سو میتاخت.

بنایایی که بدستور نادر در مشهد بنا شده‌اند نظیر کلات نادری و کاخ خورشید تنها آثار مهم بازمانده از این دوران هستند.

در عهد او فقط به سپاه و تأمین نیرو توجه می‌شد. نادر حتی زمینهای وقفی را نیز غصب کرد تا خرج سپاه خود کند. از آنجا که مردم ایران با وجود ظلم و ستم پادشاهان آخر صفوی هنوز به این سلسله امید داشتند، نادر از ایرانیان و قزلباش‌ها در سپاه خود استفاده نمیکرد و به طوایف ازبک و افغان تکیه داشت. وی همچنین سعی داشت با کمک یک انگلیسی به نام دالتون نیروی دریایی ایجاد کند که ناموفق ماند.

ستمکاری نادر زمینه را برای جانشینی مناسب از بین برد. وی بسیاری از اطرافیان خود را با شکنجه از پای درآورده و حتی فرزندش را کور کرده بود. پس از مرگ وی بازماندگانش که مثل خود او خونخوار بودند به جان یکدیگر افتادند. سرداران وی نیز در گوشه و کنار علم استقلال بر افراشتند کریمخان زند وکیل الرعایا در شیراز، احمدخان ابدالی در افغانستان، آزادخان افغان در آذربایجان، حتی محمد حسن خان قاجار در مازندران شروع به حکومت کردند. در خراسان نیز علیقلی خان افشار (برادر زاده نادر) بسیاری از اولاد و خانواده نادر را قتل عام کرد و چون از بیزاری مردم از ظلم نادر آگاه بود خود را عادلشاه نامید و شروع به حکومت کرد. وی که مردی خونریز و عیاش بود، محمدحسن خان قاجار را شکست داده پسرش آغامحمد خان را مقطوع النسل کرد. اما سرانجام توسط برادر خود ابراهیم خان کور و سپس کشته شد. ابراهیم خان نیز در سفاکی و آدمکشی دست کمی از برادر خود و حتی از خود نادر نداشت. سرانجام سردارانش او را کشته و نوه نادر به نام شاهر میرزا را به قدرت رساندند. یکسال بعد، او نیز مخلوع و کور شد اما دوباره به قدرت رسید و با حیله و نیرنگ شاه سلیمان ثانی (از خاندان صفوی که مورد احترام عموم بود) به طرز دردناکی از پای درآورد. شاهرخ نابینا چهل و هشت سال سلطنت کرد اما فقط بر خراسان که همانگونه که ذکر شد، در واقع به مثابه صدقه‌ای بود از طرف کریم خان به بازماندگان نادر. پس از مرگ کریم خان آغامحمدخان به قدرت رسید و به خراسان حمله کرد و شاهرخ را با شکنجه کشت. نادر میرزا فرزند شاهرخ پدر پیر و نابینا را بدست خونخواران قاجار رها کرد و به افغانستان گریخت و در زمان فتحعلی شاه ادعای سلطنت کرد که دستگیر و کور شد و زبانش را بریدند و او را کشتند. بدین سان آخرین مدعی سلطنت از خاندان افشار از میان برداشته شد.


 

جانشینان نادر شاه افشار

با افول دولت نادری، سرزمین پهناور فلات ایران کع پس از مدتها به زیر یک درفش در آمده و رنگ یگانگی پذیرفته بود، از هم پاشید. همچنین، سرداران متعددی که از برکت همت و حمیت شاه افشار اعتبار و اهمیت یافته بودند (به پیروی آن بزرگ) صلای کشورگیری سردادند.

نگار شده در برچسب:افشاريه, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |
به نام پروردگار
"از قدیمی ترین هتل جهان گزارش می کنم…" این جمله ای است که گزارشگر شبکه خبری CNN در جریان برگزاری اجلاس اپک در اصفهان به سراسر جهان مخابره کرد. علاوه بر این گزارشگر، سایر خبرنگاران شبکه های تلویزیونی که برای پوشش اخبار این اجلاس در اصفهان گرد آمده بودند، با عناوینی چون «زیباترین هتل جهان» و «قدیمی ترین هتل جهان» اخبار خود را به اطلاع مخاطبان خود رساندند.
مهمانسرای عباسی با پشتوانه ۳۲۰ ساله هنوز به عنوان قدیمی ترین هتل دنیا به جهانیان معرفی نشده است.
 
گرچه هنوز قدیمی ترین هتل جهان به عنوان میراث جهانی به ثبت یونسکو نرسیده و تنها پشتوانه اش ثبت ملی آن در سال ۴۰ است، اما آیا این باور که مهمانسرای عباسی اصفهان با ۳۲۰ سال قدمت تاریخی می تواند به این عنوان نایل شود، در بین دست اندرکاران آن وجود دارد؟؟؟
این مهمانسرا یادگاری از دوران صفوی است که شهر اصفهان در آن ایام اعتلا و شکوه ویژه ای یافت به گونه ای که آن را «نصف جهان» نامیدند.
در میان آثار معماری به جای مانده از عصر صفوی، مجموعه مدرسه، بازار و کاروانسرای عباسی، در کنار خیابان چهارباغ اصفهان جای گرفته است. این مجموعه در سال های حکومت آخرین پادشاه صفوی، شاه سلطان حسین ساخته شده است.
 
«بختیار حدادی» مدیرعامل مهمانسرای عباسی در خصوص اینکه چرا این هتل به عنوان قدیمی ترین هتل جهان ثبت نمی شود، گفت: «مهمانسرا در سال هایی که مورد بازسازی قرار گرفت، ثبت میراث ملی ایران شد اما هنوز هیچ تلاشی از سوی مسئولان میراث فرهنگی برای ثبت جهانی آن انجام نشده است.»
وی تاکید کرد: « اینکه مهمانسرای عباسی، قدیمی ترین هتل جهان است، موضوعی است که اخیرا مورد توجه قرار گرفته است.»

 

 

وی یادآور شد: «در جست وجویی که در سایت های اینترنتی صورت گرفت، مشخص شد که تنها چند هتل با قدمت ۱۳۰ تا ۱۴۰ سال در جهان وجود دارد که قابل رقابت با هتل ۳۲۰ ساله عباسی نیست.»
به گفته وی، برای نمونه هتل فوجیای ژاپن ۱۱۰ سال قدمت دارد که هنوز شکل سنتی خود را حفظ کرده است اما هتل عباسی اصفهان ۳۲۰ سال قدمت دارد که نقاشی های قدیمی و سنتی آن به همان شکل حفظ شده است.
حدادی گفت: «ثبت جهانی این اثر، باید از سوی مسئولان میراث فرهنگی و گردشگری دنبال شود زیرا که در حوزه وظایف آنان می گنجد.»
 
وی در پاسخ به اینکه آیا پیشنهاد ثبت جهانی این اثر از سوی مسئولان هتل به صورت رسمی به سازمان میراث فرهنگی و گردشگری ارایه شده است، گفت: «این بحث تنها به صورت شفاهی بین مسئولان مطرح شده و هنوز شکل مکتوب به خود نگرفته است.»
حدادی گفت: «اگر این بحث جدی شود، می توان این پیشنهاد را به سازمان میراث فرهنگی و گردشگری داد تا در این زمینه تحقیقات لازم را انجام داده و به صورت مستند به یونسکو منتقل شود.»
وی تصریح کرد: «نگهداری بنای هتل، نقش ها و طرح های به جا مانده از عهد صفوی و قاجاریه در این هتل به قدری زیاد است که توانی برای پیگیری مسایل تبلیغاتی برای هتل و نیز ثبت این این باقی نگذاشته است.»
«نگهداری یک هتل مدرن غیر از هزینه های آن هیچ دغدغه ای را متوجه مسئولان آن نمی کند، اما نگهداری یک «هتل موزه» که همه جای آن پر از نقاشی به سبک های مختلف هنری و آثار ملی است، نیازمند صرف هزینه فراوان، نگهداری از آثار به شکل موجود و حفظ و بقای آن برای نسل های آینده را به دنبال دارد.»
مدیرعامل مهمانسرای عباسی تاکید کرد: «شرط نگهداری از یک بنای تاریخی حفظ کاربری آن است تا از تخریب آن جلوگیری شود. اگر این هتل بخواهد بدون استفاده گردشگران تنها به عنوان موزه استفاده شود، حتی یک دهه هم دوام نمی آورد و به زوال می رود.»
«برای نمونه علت تخریب سریع عمارت عالی قاپو، چهلستون و سایر بناهای تاریخی در سال های گذشته به این دلیل بوده که هرگز از آنان استفاده نکردند و به همین دلیل لزومی برای صرف هزینه برای بازسازی و نگهداری وجود ندارد.»
وی گفت: «مسئولان این مهمانسرا تاکید دارند که این مجموعه همواره به صورت یک مهمانسرا مورد استفاده قرار گیرد تا از بنا در برابر تخریب حفاظت شود.
 
 
نگار شده در برچسب:معماري صفويان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به پروردگار

بررسی ویژگی فرهنگ عامه و آداب و رسوم، جشنها و مراسم عهد صفویه

ویژگیهای اجتماعی جامعه عهد صفوی :

بررسی حکومت صفویان، مذهب و نیروهای وابسته به آن نقش عمده ای ایفا می کنند، در واقع حکومتی که شاه اسماعیل اول در 907 ه. تأسیس کرد، حکومتی مذهبی، بر پایه شاخص های دینی موجود در جامعه بود. حاکمان صفویه توانستند با اتکاء بر نهاددین روند شکل گیری قدرت دنیوی خود را تسریع بخشند نقش دین و مذهب در شکل گیری، رسمی شدن، تداوم و استمرار و سرانجام فروپاشی دولت صفویه کامل نمایان است. با توجه تأثیر دراز مدت مذهب در عصر صفویه و تعدیل و تحولاتی که در آن روی داد، نشان می دهد که تأثیر گذارترین سلسله در حکوت صفویان مذهب و نهاد دین بود. نقش روحانون شیعه داخل و خارج از ایران، مقامات و مناصبی که آنها عهده دار بودند، تأثیر و تأثرات حاکمان و روحانیون نسبت به هم، ساخت بناها، مساجد، کلیساها، برگزاری مراسم های مذهبی و حمایت یا سرکوب پیروان فرقه های مذهبی دیگر، از مسائلی بود که از یک طرف باعث استحکام دولت صفویه و از سوی دیگر موجب فروپاشی و سقوط آن گردید.

مراحل مختلف تحول مذهب در عهد صفویه :

1. مرحله اول : زمینه های شکل گیری مذهب از ازمنه قدیم یا تشکیل حکومت -   منشا پیدایش مذهب صفویان تصوف بود .
2-تصوف پدیده اصلی است که در سرزمین اسلام برگرفته از عقاید ایران قبل از اسلام .
3-در اسلام در پایان قرن اول هجری از تصوف سخن گفته شده است .
4- گسترش تصوف د رقرون بعدی سبب ایجاد طریقتهای مختلفی شد که در فاصله قرنهای ششم تا نهم هجری فرقه های مذهبی را تشکیل دادند .
5- تشکیل فرقه های مذهبی با تضج گرفتن حرکت سیاسی در جریانات تاریخی موثر واقع شد .
6- فرقه مذهبی صوفی به رهبری شیخ صفی الدین اردبیلی وارد مرحله جدیدی شد .
7- طریقت مذهبی صوفی در زمان سلطان جنید و سلطان حیدر رنگ سیاسی گرفت.
8- با تشکیل دولت صفوی طریقت صفوی از حالت خانقاهی کامل بیرون آمد و شکل یک مذهب رسمی و دولتی به نام تشیع اثنی عشری گرفت .


2.مرحله دوم : تثبیت و استواری مذهب به عنوان دین رسمی کشور

- این دوره با سیاست خاص مذهبی شاه عباس یکم آغاز می شود .
2- در این دوره رسما مذهب تشیع اعلام به تثبیت میشود .
3- شاه اسماعیل در این دوره برخی تغییرات و تعدیلاتی ایجاد یک حکومت مذهبی مستحکم و استوار می گردد


3.مرحله سوم : دوران شکوفایی و اوج قدرت نیروی مذهبی در حکومت صفویان

1-دوره ای که مذهب و روحانیون مذهبی ا زاقتداری خاص که شاه اسماعیل یکم بدعت گذار آن بود برخوردار می شوند . و در طول سلطنت شاه طهماسب یکم استمرار می یابد و سنواتی ا ز عصر شاه عباس یکم را نیز در بر می گیرد .
2- اوج قدرت و نفوذ مذهب ونیروهای مذهبی در حکومت ، زمان شاه طهماسب اول است .
3- در این زمان نه تنها مقامات بالا از سادات و روحانیون انتخاب می شود ، بلکه خود شاه طهماسب سعی می کند یک رابطه سببی با خاندان سادات ایجاد کند .
4- سیاست شاه طهماسب در اخراج علمای مخالف از کشور و توجه به علمای شیعی و دعوت از روحانیون و علمای شیعی مذهب جبل عامل
.
5- در این زمان نفوذ مذهب و نیروهای مذهبی در امر حکومت شخص شاه به حدی رسید که کلیه شوون ممکلتی در دست نیروهای مذهبی افتاد .
6- افزایش قدرت نیروهای مذهبی سبب شده که آنها شاه طهماسب را نائب خود شمارند و به او لقبی می دهند که دلالت بر نقش بسیار مهم او در گسترش مذهب شیعه دارد .


4.مرحله چهارم : سراشیبی و افول نهاد دین و قدرت مذهب.

1-از زمان شاه طهماسب اول شاه اسماعیل دوم سعی کرد از لحاظ مبارزات و فعالیتهای مذهبی و از نقطه نظر اجتماعی ، متعادلی در امر حکومت ایجاد کند .
2- سعی شاه اسماعیل دوم که در کاستن از مبالغات مذهب شیعه کوتاه کردن دست بعضی از علما از دستگاههای دولتی و همچنین جلوگیری از تندرویهای شیعیان نسبت به سینان به سبب شد که وی را متمایل به تسنن دانند .
3- اصلاحات اسماعیل دوم در جلوگیری از لعن خلفاء و پرهیز از اشعار طنز آمیز در مورد خلفاء و شایعه تمایا به تسنن باعث شده اسماعیل به اقدام به زدن ضرب سکه در جهت تهمت سنی بودنش و رساندن ارادت به خاندان علی زند.

4- سیاست مذهبی سلطان محمد اصول خاصی نداشت .
5- در زمان شاه عباس یکم ، مذهب حالت متعدیزی نسبت به گذشته پیدا کرد

6-عباس یکم به طور کلی ا زتعصبات غلط مذهبی کاست .
7-رفتار مسالمت آمیز مذهبی او وجهه ای ویژه به دربار شاه از نظر سیاست خارجی بخشید .
8-عباس یکم در زمان حکومت خود سعی کرد از نفوذ افراطی روحانیون و علما در امور اداری و دیوانی بکاهد .
9- به طور کلی زمان شاه عباس اول ، نیروهای مذهبی و مذهب جایگاه چندانی در حکومت کشور نداشت و نهادهای مذهبی د راین زمان تابع نهادهای سیاسی بود .

10-کاهش قدرت نیروهای مذهبی و صوفیان در زمان شاه سلیمان ادامه دارد ، به طوریکه در این زمان مذهب و مذهبیون از ارج کمتری برخوردارند و حتی مشاغلی مانند نسقچی گری مهتری به آنان واگذار می شود .


5.مرحله پنجم : قدرت یابی مجدد نیروی مذهبی بر پایه تغییرات و تجدیدات در آن

1- اوج قدرت یابی مجدد نیروهای مذهبی زمان شاه سلطان حسین است .
2-در این زمان مناصب اداری و تشکیلات دیوانی ، کاملا توسط روحانیون و مجتهدین اداره می شد

3-. در این زمان مذهب کاملا شکل تعصبی منفعتی داشت .
4-روحانیون و مجتهدینی چون ملا محمد باقر مجلسی خط مشی جدید در امور دینی ایجاد کرد که در نهایت منجر به محکوم کردن صوفیان و اخراج آنها از جامعه اسلام شد .5- مذهب با تعصب محمد باقر مجلسی ، نه تنها باعث ایجاد و تفرقه میان نیروهای دولتی گردید بلکه یکی از عوامل سقوط صفویان داشته شد .
6-سیاست ویژه ای که شاه سلطان حسین در تاثیر گرفتن ا ز روحانیون و مجتهدان انجام داد ، منجر به کشتار و تبعید بسیاری از مردم اصفهان به علت اعتقاداتشان گردید .

7- به هر حال تعصبات مذهبی و مبارزه با صوفی گری و کشتار اهل تسنن در اواخر عهد صفوی ا ز عوامل موثر سقوط دولت صفوی شناخته شده است .

.فرمانروایی شاه عباس کبیر، اوج عظمت دولت صفوی


دوران فرمانروایى شاه عباس کبیر، اوج عظمت و درخشش دولت صفوى بود. این اعتلا و شکوه هم که در اثر پیروزیهاى او بر دشواریهاى ناشى از سلطنت پدرش حاصل شد، در پایان سلطنت پرشکوه، اما مهیب و مستبدانه اش، خود عامل عمده‏اى در ایجاد اسباب انحطاط در فرمانروایى بازماندگان او شد. الزام شاه عباس در تربیت فرزندان در سایه حرم خانه و کوشش در دور نگه داشتن آنها از امور مملکت، با وجودى که ناشى از سوءظن شاه در حق فرزندان و تا حدى مبنى بر تجربه شخصى حاصل از سالهاى کودکى خود او بود، شاهزادگان را نالایق و بى کفایت و فاقد صفات لازم براى اداره ملک بار آورد و حتى تعدادى از این شاهزادگان و فرزندان به خاطر احساس حسادت یا بیم خطر عمدا" نابود شدند. بدین سان، صوفى اعظم، خاندان خویش را از وجود جانشینان لایق محروم ساخت و زوال و انقراض خاندان را در سرنوشت محتوم آن رقم زد.

سلطنت چهل و دو ساله شاه عباس ( 996 - 1038 ق / 1588 - 1629 م) با آنکه از خشونتهاى بسیار به ویژه در رفتار با نزدیکان و خویشان خالى نبود، در آنچه به رفاه و توسعه امنیت مربوط مى‏شد، دوره‏اى استثنایى و بى همانند در تمام تاریخ ایران است.

نگار شده در برچسب:آداب و رسوم صفويان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

صَفَویان از دودمان‌های ایرانی بودند که بین سالهای ۸۸۰ تا ۱۱۱۱ خورشیدی، بر ایران و بخشی از سرزمین‌های مجاور آن فرمانروایی کردند.

شیخ صفی‌الدین اردبیلی، نیای بزرگ صفویان هشتمین نسل از تبار فیروزشاه زرین‌کلاه بود. فیروزشاه از بومیان ایرانی و کردتبار بود که در منطقه مغان نشیمن گرفته بود. زبان مادری شیخ صفی‌الدین تاتی بود و اشعار تاتی او امروزه در دست است. تاتی یکی از زبان‌های ایرانی و زبان بومی آذربایجان بوده‌است.

دودمان پادشاهی صفویه به وسیله شاه اسماعیل اول با اتکا بر پیروان طریقت تصوف علوی تأسیس شد. این پیروان که عمدتا از ایلهای ترک آناتولی بودند ,و بعداً به قزلباش‌ها ملقب شدند بر سر اعتقادات خود سالها به طرفداری از آق‌قویونلو‌ها و قراقویونلو‌ها درگیر جنگهای پیاپی با دولت عثمانی بودند. اسماعیل جوان نوه شیخ جنید، پسر شیخ صفی الدین و نوه اوزون‌حسن آق قویونلو تحت آموزش بزرگان قزلباش پرورش یافت و رهبر دینی آنان بشمار می‌آمد.

 

ارزش تاریخی دوره صفوی

رسیدن ایرانیان به مرزهای طبیعی خود، و در بعضی مواقع به ویژه در عهد پادشاهی شاه عباس بزرگ و نادر شاه به مرز دوران ساسانیان به ایران شکوه و جلال پیشین را باز داد. برای اروپا که جداً در معرض خطر دولت عثمانی بود، بسیار گرانبها و ارزشمند محسوب می‏شد، به نحوی که مآل اندیشان قوم در آن دیار، دولت صفوی را مایه نجات خویش و نعمتی برای خود می‏پنداشتند و به همین سبب با پیامهای دلگرم کننده خود، پادشاهان ایران را به ادامه نبرد و ستیز با عثمانی تشویق می‏کردند. بعد از عقب نشینی سلطان سلیمان قانونی از آذربایجان و تحمل تلفات سنگین سپاه عثمانی از سرما و برف و فقدان آذوقه، فرستاده ونیز در دربار عثمانی به پادشاه خود نوشت: تا آنجا که عقل سلیم گواهی می‏دهد این امر جز مشیت باری تعالی چیز دیگری نیست زیرا می‏خواهد که جهان مسیحیت را از ورطه اضمحلال نهایی رهایی بخشد .

برخی می‌پندارند تشکیل دولت صفوی زیانی بزرگ برای جهان اسلام بود، بدین معنی که با رسمی کردن تشیع، و ضعیف ساختن تسنن، یکپارچگی مذهبی سرزمین‌های اسلامی را که تا آن دوران باقی مانده بود، از میان برد و آن محیط پهناور و یگانه جغرافیایی را از میان قطع کرد و به خطر انداخت. لازم به ذکر است، پیش از این در قرن های چهارم تا ششم هجری دولت اسماعیلی فاطمیان در مصر خلافتی در مقابل خلافت عباسی تأسیس کرده بود و تا زمانی که هر دو دولت قدرتمند بودند، هیچ مشکلی در مقابله با صلیبیان نداشتند. بنا بر این قطعا این نخستین بار نبود، که یک حکومت رسمی شیعی تأسیس می‌شد. ثانیاً قدرت دولت عثمانی و توسعه پیاپی آن بدون پشتوانه فرهنگی و اجتماعی لازم صورت می‌گرفت. به طوری که علی رغم چند قرن سلطه بر یونان، بالکان و چند کشور دیگر اروپایی تنها عده کمی از مردم آن نواحی مسلمان شدند و هر چند این مطلب درست است که عثمانی بر اثر مناقشه‏های ممتد با صفویان همواره از مرزهای شرقی خود بیمناک بود و ناگزیر بخشی بزرگ از نیروی نظامی خویش را در آن جانب صرف می‏کرد و از پیشرفت و تمرکز نیرو در جبهه‏های اروپا باز می‏ماند، اما شکستهای بزرگ عثمانی در اروپا بعد از محاصره وین در سال ۱۶۸۳ میلادی و همزمان با افول و اضمحلال دولت صفوی رخ می‌دهد. در واقع عامل اصلی شکست عثمانیان نه پیدایش دو حکومت شیعه و سنی، بلکه برتری ادوات نظامی اروپاییان در قرن هجدهم و ضعف ساختارها و بنیه‌های اقتصادی و اجتماعی عثمانی نسبت به جوامع اروپاست.

 

دولت صفوی بنیادگذار دولتی واحد با مذهبی واحد

از نظر تاریخ ایران معاصر، دولت صفوی دارای دو ارزش اساسی و حیاتی است: نخست ایجاد ملتی واحد با مسئولیتی واحد در برابر مهاجمان و دشمنان، و نیز در مقابل گردن‌کشان و عاصیان بر حکومت مرکزی؛ دوم ایجاد ملتی دارای مذهبی خاص که بدان شناخته شده و به خاطر دفاع از همان مذهب، دشواری های بزرگ را در برابر هجومهای دو دولت نیرومند شرقی و غربی تحمل نموده‌است. در این مورد، مذهب رسمی شیعه دوازده امامی، همان کاری را انجام داد که اکنون ایدئولوژیهای سیاسی در تشکیل حکومتها می‏کنند.

به هر حال با تشکیل دولت صفوی، گذشته دیربازی از گسیختگی پیوندهای ملی ایرانیان به دست فراموشی سپرده شد و بار دیگر  از ملت ایران ملتی قائم بالذات، متحد، توانا و واجب الاحترام ساخت و ثغور آن را در ایام سلطنت شاه عباس اول به حدود امپراتوری ساسانیان رسانید.

رشته اصلی و اساسی این پیوند ملی، مذهب تشیع بود، و گرنه با وضعی که در آن ایام پیش آمده بود، هیچ عامل دیگری نمی‏توانست چنین تأثیری در بازگرداندن آن پیوند و همبستگی داشته باشد، چنانکه اهل سنت ایران که در عهد شاه اسماعیل اول و شاه طهماسب زیر فشارهای سختی بودند، بقای دولت عثمانی و ضمیمه شدن ایران را به خاک آن دولت آرزو می‏کردند. دسته‏هایی از کردان سنی مذهب که تمایلی به اطاعت از یک پادشاه شیعی مذهب نداشتند، بی هیچ گونه مقاومتی و مخالفتی در قلمرو عثمانی باقی ماندند؛ و دست به دست گشتن برخی از نواحی کرد نشین میان دو دولت عثمانی و صفوی تأثیری در مذهب آنها نداشت.

باید دانست که چنین اندیشه‏ای اصلاً در دوران اسلامی امری تازه و بدیع نبود، چه پس از استقرار قطعی فرهنگ اسلامی در میان ایرانیان و سستی پذیرفتن سیاست ملی و نژادی که در سده‏های سوم و چهارم و نیمی از سده پنجم هجری صورت گرفت، سلطنت هر مسلمان اهل سنت از هر نژاد خواه ایرانی یا اَنیرانی، بی هیچ گونه مخالفت بنیادی پذیرفته می‏شد، مگر از جانب قدرت جویان رقیب، و سرّ موفقیت غلامان و قبایل گوناگون تُرک نژاد در حکومت چند صد ساله بر ایران نیز همین بود.


 

پادشاهان صفوی

شاه اسماعیل

شاه طهماسب اول

شاه اسماعیل دوم

سلطان محمد خدابنده

شاه عباس اول

شاه صفی

شاه عباس دوم

شاه صفی دوم

شاه سلیمان

شاه سلطان حسین

شاه طهماسب دوم

شاه عباس سوم

شاه اسماعیل سوم

شاه اسماعیل اول

تبار اسماعیل به شیخ صفی الدین اردبیلی می‌‌رسد و فرزند شیخ حیدراست و مادرش مارتا دختر سلطان اوزون حسن آق قویونلو و کوراکاترینا شاهزاده یونانی ترابوزان بود.

 

کودکی

اسماعیل در 866 ه.ش. در اردبیل دیده به جهان گشود. پدرش شیخ حیدر به همراه مریدان خود -که به دلیل بر سر داشتن کلاه قرمز رنگ قزلباش (سرخ سر) خوانده می‌شدند- به عنوان جهاد با مسیحیان چرکس به نواحی قفقازرفتند. توسعه‌طلبی حیدر باعث شد که باشیروانشاهانوارد جنگ شود و سلطان یعقوب آق قویونلو به کمک شروانشاهان رفت و نهایتا حیدر تیر خورد و به اسارت درآمد و جان خود را در این مبارزه از دست داد و فرزندانش نیز به اسارت در آمدند. در زمان اسمعیل کودکی شیرخوار بود.

اسماعیل به همراه مادر ودو برادرش در اصطخرفارس به مدت چهار سال و نیم زندانی شدند. در این دوره سلطان یعقوب آق قویونلو مرد و بین فرزندانش رستم وبایسنقر جنگ درگرفت و رستم برای مقابله با بایسنقر، سلطان علی برادر بزرگ اسماعیل و خانواده‌اش را آزاد کرد، تا بتواند از پشتیبانی قزلباشان خانقاه اردبیل برخوردار شود. سلطان علی با شکوه فراوان وارد تبریزشد و با سپاهی از صوفیان بایسنقر را شکست داد. رستم از قدرت سلطان علی به وحشت افتاد و وی را در میانه راه تبریز و اردبیل به قتل رساند. سلطان علی برادر هفت ساله‌اش اسماعیل را به یاران صمیمی و وفادارش سپرد.

اسماعیل مدتی در پنهانی در اردبیل زیست و سپس برای امنیت بیشتر به لاهیجانرفت و نزد امیر آنجا کارکیا میرزا پناه گرفت. کارکیا میرزا على، فرمانرواى محلى لاهیجان و دیلمان، که شیعه و سید و دوستدار خاندان صفوى بود در تربیت اسماعیل خردسال اهتمام کرد. اسماعیل تا 905 ه.ق. با مراقبت‌هاى شمس الدین لاهیجى که از فضلاى آن دیار بود؛ فارسى، عربى، قرآن و مبانى و اصول شیعه امامیه را فرا گرفت. «احسن التواریخ، ص 9؛ جهانگشاى خاقان، صص 64 - 67» همچنین در این مدت، زیر نظر هفت تن از بزرگان صوفى لاهیجان فنون رزم آموخت.

بدین ترتیب اسماعیل از یک سو تحت تاثیر فرهنگ صوفیانه خانقاه شیخ صفی بود و از سوی دیگر احتمالا در گیلان با برخی آموزه‌های ایران باستان و تشیع امامی آشنا شده و این مجموعه این آموزه ها او را برای بدل شدن به یک حاکم مقتدر، فرمانده نظامی و پیشوای مذهبی آماده ساخته است.


 

از قیام تا پادشاهی

 

تصرف آذربایجان

اسماعیل سیزده ساله مدتی در اردبیل اقامت کرد و گروه کثیری از صوفیان قزلباش به ام پیوستند. او مانند پدرانش جنید و حیدر به قصد جنگ با مسیحیان گرجستانو در واقع برا ی انتقام گرفتن از «الوند بیک آق قویونلو» و شروان شاه اقدام به تدارک سپاه کرد.

اسماعیل برای گردآوری سپاه بیشتر به آناتولی( قراباغ و وان) رفت و در سال 906 ه.ق. همراه با هفت هزار سپاهی قزلباش به سمت شروانلشکر کشید. در جنگى که نزدیک قلعه گلستان روى داد، فرخ یسار با وجود بیست هزار جنگاور مغلوب و کشته شد (جهانگشاى خاقان، صص 119 و 113). اما قلعه گلستان در مقابل سپاه صوفیان به مقاومت پرداخت و بلافاصله تسلیم نشد. با این حال باکو تسلیم شد و سردار خردسال به جاى آنکه وقت خود را براى محاصره و تسخیر قلعه گلستان ضایع کند، از حوالى شروان عزیمت کرد و راه آذربایجانرا پیش گرفت. در نزدیک نخجوان الوند بیگ آق قویونلو را مغلوب کرد( 907 ق / 1502 م) و خود پیروزمندانه وارد تبریز شد و سلطنت خود را با اعلام و اظهار سلطنت شیعه که به هر حال با آیین اکثریت اهل شهر مغایر بود، اعلام داشت .

وی در حالی که چهارده سال بیشتر نداشت به کمک مریدانی که سخت به او معتقد بودند در سال هشتصد و هشتاد ه.ش شاه ایرانشد و سلسله خویش را به نام جدش صفی الدین "صفویه" نامید که در تاریخ ایران به دو دلیل اهمیت بسیار دارد: یکی این که این سلسله اولین سلسله کاملا مستقل ایرانی بعد از حمله اعراب به ایران(در سال ۳۲ ه.ق) بوده است یعنی پس از هشتصد سال، دوم اینکه مذهب تشیعدر ایران توسط شاه اسماعیل مذهب رسمی اعلام شد و در واقع جانشین تسنن گشت.

 

اعلام تشیع به عنوان مذهب رسمی

شاه اسماعیل در اولین اقدام خود مذهب تشیع را به عنوان مذهب رسمی دولت و مملکت صفوی اعلام نمود.

 

ایجاد وحدت ملی

پس از سقوط ایلخانان مغول و به مدت حدود دو قرن در ایران از بلخ تا دیاربکر وضعیت ملوک الطوایفیحاکم بود. «روملو» در خصوص سال 880ه.ش./907 ه.ق. مجموعه‌ای از حکام محلی را نام می برد، که مهمترین آنها عبارت بودند از: سلطان حسین بایقرا آخرین شاه تیموریاندر خراسان، بدیع الزمان میرزا در بلخ، سلطان مراد در عراق عجم، حسین کیای چلاوی در سمنان، مرادبیک بایندر در یزدو شاه اسماعیل در آذربایجان.

شاه اسماعیل با برخورداری از نیروی جان بر کف غزلباش عزم نمود، که ایران را متحد سازد. ابتدا سلطان مراد حاکم عراق عجم -که پسر سلطان یعقوب آق قویونلو بود- را در نواحی مابین همدان و بیجار شکست داد و سلطان مراد به شیراز گریخت. شاه اسماعیل او را تعقیب نمود و او از ترس به بغداد گریخت و شاه اسماعیل بدون جنگ شیراز را تصرف نمود و از آنجا به قم رفت. سپس بر حسین کیای چلاوی حاکم سمنان و فیروزکوه پس از جنگی سخت غلبه کرد. و نهایتا یزد و ابرقورا که در اختیار محمدکره بود، تصرف کرد و از شهری به شهری رفت و حکام محلی را برانداخت و یا تابع خود نمود. آنگاه در سال 887 ه.ش. (914ه.ق.) عازم عراق عرب شد و بغداد و نجفرا نیز فتح نمود. بدین ترتیب او در مدت هفت سال تمام ایران بزرگ به جز برخی نواحی نظیر خراسان و ارمنستانرا تصرف نمود و حکومتی واحد و مستقل را در آن برقرار ساخت و به عنوان پادشاه ایران تاجگذاری نمود.

 

کشورداری

شیوه کشور دارى شاه اسماعیل و ترویج مذهب شیعه احتمالا مانع تجزیه ایران آشوب زده میان دو قدرت بزرگ عثمانى و ازبک شد. وى براى تعدیل سیاستهاى افراطى سران قزلباش، صوفیان و مریدان حیدرى، علماى ایرانى و نیز جبل عامل، کوفه و بحرین را به تدوین کتابهاى فقهى در زمینه شیعه جعفرى دعوت کرد . محقق کرکى که در نشر فقه و اصول مذهب جعفرى شخصیت مهمى‏محسوب مى‏شد، از جمله آنان بود. از جمله اقدامات شاه صفوى براى تجلیل از امامان شیعه ضرب سکه با نام ائمه اثنى عشرى  قرار دادن نام 12 امام معصوم به عنوان سجع مهر شاهى ؛ تعمیر و توسعه آرامگاه امامان در شهرهاى عراق و مشهد و نیز ایجاد ساختمان مقبره براى امام زاده‏ها در شهرهاى ایران  و طرح آب رسانى از فرات به نجف بود.

شاه اسماعیل کلیه وظایف ادارى و کشورى را به ایرانیانى سپرد، که در اعتقادشان به تشیع جاى شک و شبهه نبود و بسیارى از آنان پیشینه طولانى در کارهاى دیوانى داشتند. نامدارترین رجال او عبارت بودند از: امیر زکریا تبریزى، محمود خان دیلمى، قاضى شمس الدین لاهیجانى، امیر نجم رشتى، امیر نجم ثانى، میر سید شریف شیرازى و شمس الدین اصفهانى« لب التواریخ، صص 394 - 407».

شاه اسماعیل به رسوم و آیینهاى مذهبى و ملى بسیار علاقه نشان مى‏داد و به ایجاد آبادانى و بناهاى یادبود اهتمام داشت. مهمترین آثارى که از دوران وى به یادگار مانده، عبارتند از 4 بازار دور میدان قدیم اصفهان؛ مدرسه ‏هارونیه و بقعه امام زاده هارون در اصفهان. وى بناهاى یادبودى هم در اوجانفارس و شیراز و آبادانى و ساختمانهاى متعددى در خوى و تبریز بنیاد کرد.

 

جنگ با دشمنان خارجی

شاه اسماعیل که به سختی با مذهب تسنن دشمنی میکرد تبریزرا به پایتختی برگزید و در همان سال تاجگذاری به جنگ قوم ازبکرفت (این قوم در شمال شرق ایران در ازبکستانفعلی ساکن بوده و هرگاه که فرصتی به دست می‌‌آورند به خاک ایران تجاوز میکردند). در این جنگ که در حوالی مرورخ داد ۱۷۰۰۰ ایرانی توانستند ۲۸۰۰۰سپاهی ازبک را درهم کوفته و فرمانروای آنان به نام محمد شیبانی که قصد فرار داشت را دستگیر و مقتول سازند که شاه ایران نیز از کاسه سر او جام شراب ساخت!

اما در همین هنگام با یورش عثمانی ها مواجه شد. خلیفه عثمانی به نام سلطان سلیم که شیعیان را کافرمیدانست و خود را نیز خلیفه تمامی مسلمانان جهان می‌‌خواند به قصد اشغال کامل ایران به این کشور لشکرکشی کرد. شاه اسماعیل به قصد دفع حمله عثمانیان به غرب لشکر کشید و در نبرد چالدران(۸۹۳ ه.ش) آنچنان دلیرانه جنگید که علی رغم شکست خوردن، نبرد او در زمره نبردهای بزرگ تاریخ و از افتخارات ایرانیان محسوب می‌شود. در این جنگ ۲۹۰۰۰ سرباز ایرانی که تنها از سلاحهای سرد مانند شمشیر و نیزه استفاده میکردند در برابر سپاه دویست هزار نفری عثمانی که مجهز به توپ و تفنگ بود به سختی ایستادگی کرده و کشتار زیادی از دشمن به عمل آوردند و از ایشان تنها ۲۰۰۰ نفر زنده ماندند اما حتی یک نفر اسیر هم ندادند. ترکان عثمانی در این جنگ قسمت بزرگی از آذربایجان را به اشغال خود در آورند که تا زمان شاه عباس کبیر ادامه داشت. (البته پس از شاه اسماعیل نیز آنان هرگاه که فرصتی بدست می‌‌آوردند به ایران حمله میکردند و اختلافات مرزی و مذهبی دو کشور تا زمان سقوط امپراطوری عثمانی در جنگ جهانی اول طول کشید.)

شاه اسماعیل توانست در مدتی کوتاه با تدابیر جنگی و نیز با خشونت هایی که به کار میبرد ایران را متحد کرده و در برابر هجوم دشمنان داخلی و خارجی بخصوص ازبکان و عثمانی ها که از شرق و غرب به ایران حمله میکردند به خوبی مقاومت کند.

 

سروده‌های شاه اسماعیل

وی مردی بسیار زیبا و خوش اندام بود، اشعار صوفیانه به ترکی آذربایجانی میگفت که تا به امروز نیز این اشعار باقیمانده است. مانند شعر زیر که وی آن را قبل از جنگ برای سلطان عثمانی فرستاد و سلطان نیز پس از خاتمه جنگ شعری به فارسی گفت و به عنوان پاسخ به شاه ایران داد. ترجمه فارسی شعر شاه اسماعیل از این قرار است:

من به مرشد خویش به چشم جوهر و ذات وجود می‌‌نگرم،

و خویشتن را در راه او قربانی میکنم،

من دیروز به دنیا آمده ام و امروز خواهم مرد،

بیا، اگر تو میخواهی بمیری، این پهنگاه مرگ است...

 

مرگ شاه اسماعیل

سلطان سلیمان اول که در فتح تبریز موفق شده بود که همسر محبوب شاه اسماعیل را به اسارت در آورد پس از خروج از ایران وی را گروگان گرفت و برای آزادی وی از شاه امتیازات کلانی خواست. اما اسماعیل آن خواسته‌ها را نپذیرفته و آنچنان که گفته شده از دوری همسر خویش در سن سی و پنج سالگی دق کرد و درگذشت.

شاه عباس بزرگ

 

شاه عباس بزرگ یا شاه عباس اولنامدارترین شهریار دوران صفوی و حتی پس از اسلام فرزند سلطان محمد خدابنده و پنجمین شاه از دودمان صفوی بر ایران به مدت بیش از ۴۲ سال با اقتدار آمیخته با استبداد شهریاری نمود.

زاده : ۱ رمضان ۹۷۸ هجری قمری؛ برابر با ۱۵۷۱ میلادی

زادگاه : هرات 

تاج گذاری : ۹۸۹ هجری قمری

مکان تاج گذاری : شهر هرات در ایالت خراسان(اکنون در افغانستان)

درگذشت : ۲۴ جمادی‌الاول سال ۱۰۳۸ هجری قمری؛ برابر با ۱۶۲۹ میلادی

مکان درگذشت : اشرف (بهشهرکنونی در استان مازندران)

جانشین : شاه صفی (سام میرزا پسر صفی میرزا)

کودکی شاه عباس

در کودکی به عباس میرزا معروف بود و والی هرات بود؛ شاه اسماعیل دوم صفویکه مردی خشن و نا نجیب بود؛ همانند دیگر برادر زادگان و برادران فرمان قتل او و پدرش ( سلطان محمد خدابنده) را صادر کرده بود ولی این امر وقتی که شاه اسماعیل دوم به قتل رسید کان لم یکن باقی ماند.

 

تاج گذاری شاه عباس در ۱۴ سالگی

نوشتار اصلی: آغاز پادشاهی شاه عباس اول

سپس وی به یاری علیقلی خان شاملودر خراسان تاج گذاری کرد و حکومت خراسان در زمان شهریاری پدرش در دست وی بود تا آنکه مرشد قلی خان استاجلو با غلبه بر علیقلی و با مساعدت های خویش؛ قزوینرا فتح نمود و در آن شهر عباس میرزا در سن ۱۸ سالگی به تخت سلطنت ایراننشست و پدر او را خلع نمودند و به زندان روانه ساختند. شاه عباسهمانند بسیاری از شاهان در ابتدای کار ۱۸ نفر از سران قزلباش را به بهانه خونخواهی کشت و پس از آن مرشد فلی خان را نیز به همین سرنوشت دچار ساخت.

 

صلح موقت با سلطان عثمانی

ترکان عثمانی که با استفاده از آشفتگی پس از شاه اسماعیل به خاک ایران دست اندازی نمودند و نواحی ارزروم؛ عراق عرب؛ کردستان؛ ارمنستان؛ گرجستان؛ بخش هایی از آذربایجان و حتی لرستانرا تحت سیطره خویش در آوردند؛ به مصلحت شاه عباس در آن هنگام؛ ایران شرایط آنها را پذیرفت. سپس شاه عباس صفویبا استفاده از فرصت پیش آمده اوضاع آشفته ایران را سر و سامان داد.

 

برادران شرلی

در سال ۱۰۰۰ هجری قمری پایتخت را به اصفهانمنتقل کرد و ولایلت شرقی را نظم و آرامش داد و در سال ۱۰۰۷ هجری قمری در قزوین با آنتونی و رابرت شرلی مواجه گشت و از وجود آنان برای تجهیز و ایجاد نظم قشون ایران استفاده کرد و نیز توسط آن ها روابط ایران و ممالک اروپایی را با داشتن یک وجه مشترک و آن دشمنی با عثمانیگسترش داد. در مقابل قزلباش ها گروهی از ترکان به نام  شاهسون را به وجود آورد و با گسترش ایل آنها؛ سعی به تضعیف قزلباش ها نهاد. برادران شرلی را به کمک الله وردی خانگماشت تا توپخانه و اسلحه خانه قدرتمند بسازند.

تا آنکه در سال ۱۰۰۷ به عثمانی تاختند و تبریز و ایروان و شکی را از آنها ستاندند

 

اقدامات شاه عباس در جهت آبادانی ایران

 

اصفهان

دشمنی ایران و عثمانی به نفع اصفهان تمام شد و اصفهان باید بسیار خوش وقت بوده باشد تا شاه عباس سبب خیر در آن شهر که قرن ها مورد توجه نبود؛ شد. میدان نقش جهان، مسجد شاه، عالی قاپو، بخش هایی از عمارت چهل ستون، چهارباغ ، پل های رود زاینده رود، کانال کشی آب های کوه کوهرنگ به سمت زاینده رود از آثار نیک اوست. اگرچه نزدیک به نیم هزاره از زمان او گذشته است ولی هنوز اصفهان به بناهای فرهنگی و هنر عصر صفوی می بالد چنانچه که امروزه  پایتخت فرهنگی دنیای اسلام  گشته است.

 

مشهد

شاه عباس همانطور که بسیاری از جهانگردانو مورخین اظهار داشته‌اند فردی وطن پرست بود، برای همین و برای آنکه فرهنگ زیارت را در بین مردم قرار دهد، در سال ۱۰۰۹ پیاده عزم مشهد کرد و به دستور وی فقط ۹۹۹ کاروانسرادر آن سال و تعداد بسیار بیشتر در سال های پس از آن احداث گردید. وی مشهد را به طور رسمی «شهر مقدس ایران» قرار داد تا آنکه مردم به زیارت امام هشتم شیعیان بروند و از رنج و مشقت های سفر حج و سخت گیری های حکام ولایات عثمانی دیگر خبری نباشد.

 

مازندران

دیگر سرزمین خوش وقت مازندران است؛ زیرا شاه عباسهمیشه به اینکه از طرف مادری مازندرانیبود افتخار می ورزید؛ مادر او از اهالی ساری  و یا به روایت برخی، از اهالی اشرف  بود. بدین سان شاه عباس در سال ۱۰۳۲ شهر اشرف ( بهشهر امروزی ) را به وجود آورد و عمارت های کلاه فرنگی و بناهای زیبای عباسیرا به وجود آورد و شاه که فردی گردشگر بود همیشه به آن جا برای شکار می رفت. در سال ۱۰۳۳ نیز شهر فرح آباد را احداث کرد و آن را مرکز حکومت مازندران کرد - تا پیش از آن بارفروش ( بابل امروزی ) مرکز مازندران بود - و برای آن شهر کوشش بسیار نهاد - که بدبختانه آن شهر و ساریدر هجوم روس های وحشی در دوران پطر کبیردر آتش خاکستر شد و ساری باری دیگر مرکز ایالت مازندران گشت- شاه عباس از جاجرمدر خراسان تا دشت مغاندر اردبیل شاهراهی ایجاد کرد تا به وسیله آن مازندرانبه رونق سابق بازگردد. همچنین دیواری عظیم در نزدیکی بندر گز ایجاد کرد تا بوسیله آن مازندران از هجوم ترکمنها در آرامش بسر برد؛ پیتر دلاوالهدر سفرنامه خویش از فرهنگ و تمدنی در مازندرانوصف می‌کند که تا به آن زمان در هیچ کجای دنیا نظیر آن را ندیده بود.

 

سایر نواحی ایران

وی راه‌ها را ایمن ساخت و همچنین برای تعمیر و احداث راه‌های جدید همت گماشت؛ گرجی ها و ارامنهرا که در جنگ گرجستانبه اسارت گرفت اختیار داد تا آزادانه در فرح آبادزندگی کنند و همچنین در کنار اصفهان زمین به آنها داد و آنها شهر جلفا را ساختند؛ بندر گمرون (گامرون) را در سال ۱۰۲۳ و جزیره هرمز را به سال ۱۰۳۱ از تصرف هلندی ها خارج ساخت.

 

نگار شده در برچسب:صفويان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

هرمز چهارم در ۵79م به سلطنت رسید اگر چه پادشاهی عادل بود ولی فاقد سیاست و منش و بینش پدر بود و موجب زوال کشور گردید. وی با اشراف و موبدان با خشونت رفتار کرد و دشمنان فراوانی برای خود تراشید.

در سال ۵89 سردار نامدار “بهرام چوبین” از خاندان مهران را به طرز موهونی خلع کرد، بهرام سرپیچی نمود و ارتش را به طرف تیسفون حرکت داد. درباریان و روحانیان نیز که از هرمز دل خوشی نداشتند او را به قتل رساندند و پسرش خسرو دوم (خسرو پرویز) را به سلطنت رساندند.

بهرام چوبین مصمم شد که به تیسفون برود و خسرو را برکنار و سلطنت را به پارتیان بازگرداند. خسرو به امپراتور روم پناهنده و در ازای پس دادن بعضی از شهرها، از آنان یاری گرفت. در مدت سلطنت بهرام کشور دو پاره شد وزمینه ساز شورش­های بعدی و اضمحلال کشور شد.

در سال ۵90 امپراتور روم خسرو را با سپاهی یاری کرد و بهرام شکست خورد و خسرو بر تخت نشست.

بهرام به نواحی شرقی پناه می­برد.
ازدواج خسرو با دختری مسیحی بنام شیرین سبب نارضایتی موبدان از وی گردید.

و در عین حال بهرام چوبین که فردی لایق و مورد علاقه مردم بود، به یاری رومیان، دشمنان دیرینه کشور، خلع گردید و موجب نارضایتی مردم شد.

خسرو برای جلوگیری از شورش، کسانی  را که در قتل پدر دست داشتند کشت.

بسطام، دایی خسرو نیز که در گرفتاری هرمز دست داشت سر به شورش نهاد و در ری اعلام استقلال کرد و ده سال به نام خود سکه زد. این امر نشان دهنده ضعف شدید ساسانیان بود چون در طی 3۶۶ سال گذشته کسی بجز ساسانیان جرات و توانایی ضرب سکه بنام خود حتی در نقاط دورافتاده را نداشت.

خسرو برای کسب اعتبار از دست رفته به متصرفات روم حمله برد. در سال ۶٠۴م سرداران او به نام  “شاهین” و “شهروراز” شکست­هایی پی در پی به رومیان وارد آوردند. ارمنستان، آناتولی و آسیای صغیر و حتی بخش آسیایی بیزانس پایتخت امپراتوری روم شرقی تصرف شد و امپراتوری روم شرقی تا مرز نابودی پیش رفت.

سوریه، فلسطین، لبنان و بیت المقدس تصرف گردید و صلیب مسیح را به تیسفون فرستاد که سبب سوگ و ماتم در روم شد. سپس  مصر و لیبی درسال ۶٢١م، که از زمان هخامنشیان از ایران جدا شده بود به دست ایرانیان افتاد .

در این میان، در روم مرد با کفایتی به نام هراکلیوس(۶10-۶۴1م) زمام امور را به دست گرفت و پس از اصلاحات مهمی درامور نظامی کشور، با همدستی خزرها و حمایت مالی کلیسا و استفاده از احساسات  دینی مردم در قبال صلیب مسیح، به ایران حمله نمود. در این حمله، (سال ۶٢۳م) ایالات از دست رفته را باز پس گرفت و دستگرد محل اقامت خسرو و نیز شهرهای آذربایجان را غارت کرد. به تلافی ربودن صلیب مسیح، آذر گشنسپ را ویران و تاراج نمود. بدینسان نخستین جنگ صلیبی روی داد.

این شکستهای پی در پی و نیز شکست ننگین سپاهیان خسرو در ذوقار از قبایل عرب، بنیه نظامی و اقتصادی کشور را به تحلیل برد و ایران از فرد شایسته ای که بتواند زمام عبور را به دست گیرد محروم ماند .

خسرو پرویز ظرف مدت کوتاهی از مقام فاتح جهان به پادشاهی منفور تبدیل شد. سرانجام، به سال ۶28م بزرگان ایران بر خسرو شوریدند و او را به زندان انداختند و به دستیاری پسرش شیرویه، او را کشتند. شیرویه تمام افراد خاندان ساسانی را که ممکن بود وارث تاج و تخت شوند کشت.

در سال ۶۳٠م اردشیر سوم فرزند خردسال شیرویه بر تخت نشست سپس شهروراز به یاری روم تیسفون را اشغال کرد و خود را شاهنشاه نامید و به تلافی  قتل خسرو پرویز، افرادی را که در قتل وی دست داشتند را کشت و پس از چند ماه خود بوسیله درباریان کشته شد.

پس از او، پوراندخت یکی از دختران خسرو به تخت می­نشیند و در طی 2 سال سعی در تحکیم قدرت شاهنشاهی می­کند و مالیات­ها را کاهش می­دهد.

سپس یکی از سرداران، آذرمیدخت را جایگزین وی می­کند.

و در نهایت در فاصله ۴ سال ایران 10 شاهنشاه را به خود دید و در هر نقطه کشور فردی خود را شاه می­نامید.

اما فروپاشی ایران نیز بدون زمینه نبود. دلیل‏های زیادی را می‏توان برشمرد از جمله:

  دلیل نظامی:

 هم چنین در این جنگ طولانی شمار زیادی از ارتش حرفه‏ای و پیشرفته‏ی ایران، از جمله سوار نظام شکوهمند ”اسواران“ کشته شدند و دفاع ایران بسیار ضعیف شده بود. حتا هراکلس وارد ایران شد و کاخ دستگرد خسرو پرویز را تسخیر کرد.
یکی دیگر از اشتباه‏های بزرگ نظامی خسرو پرویز برچیدن دولت لخمیان بود. دولت عربی لخمیان که از زمان شاپور دوم متحد ایران شده بود به مانند دیوار و ضربه‏گیری برای تهاجم عرب‏های بادیه و دیگر کشورهای خارجی عمل می‏کرد. اما خسرو پرویز با برچیدن آنان راه نفوذ را باز گذاشت.


 دلیل سیاسی:

 پس از جنگ‏های ٢٠ ساله‏ی آشفتگی فراوانی در دربار ساسانیان به وجود آمده بود. بازار دسیسه داغ بود. خسرو کشته شد. دخترش پوران دخت بر تخت نشست و تلاش کرد که اوضاع را بهبود دهد. اما اوضاع خرابتر از این حرفها بود. شاهان یکی پس از دیگری بر اثر توطئه‏های درباری می‏آمدند و می‏رفتند. تا این که نوبت به یزدگرد سوم رسید که در استخر پارس (نزدیک پارسه یا تخت جمشید و مرکز اولیه‏ی ساسانیان) بود و بی‏تجربه و بی خبر از اوضاع ممکلت بود. ایران-اسپهبد رستم فرخزاد به او پیشنهاد کرد که با عرب‏ها صلح کند زیرا به عنوان فرمانده‏ی نظامی میان‏رودان (بین النهرین) از اوضاع کشور و سپاه بیشتر از یزدگرد خبر داشت اما یزدگرد اصرار بر جنگ و شکست عرب‏ها داشت.


 دلیل اقتصادی:

 در زمان خسرو پرویز خشکسالی‏های زیادی شد. از سوی دیگر خسرو پرویز حدود ٢٠ سال با بیزانس پیوسته در جنگ بود و روحیه‏ی مردم ضعیف شده بود. البته این جنگ‏ها در ابتدا بسیار موفقیت آمیز بود و ایران موفق شد تمامی خاور میانه را زیر فرمان خود آورده حتا مصر را نیز ضمیمه کند و مرزهای کشور را به بزرگترین حد از زمان هخامنشیان برساند.
اما این جنگ‏ها هزینه‏های فراوانی برای مملکت تراشید و به علت خشکسالی مردم توان پرداخت مالیات نداشتند. در شرایط مشابهی در زمان بهرام دوم، نه تنها مالیات بخشیده شد، بلکه شاه از خزانه به مردم پول و غله‏ی رایگان نیز داد. اما در زمان خسرو پرویز چنین خبری نبود.


 دلیل دینی:

در این میان نباید دلیل‏های دینی را فراموش کرد. موبدان و مغان زرتشتی چندان قدرت گرفته بود که می‏توانستند شاه را نیز برکنار کنند. از سوی دیگر آنقدر به دین ساده و عملی زرتشتی آداب و رسوم دست و پا گیر و خرافاتی اضافه کرده بودند (ن.ک. ایران در زمان ساسانیان. نوشته‏ی آرتور کریستن‏سن و ترجمه‏ی شادروان رشید یاسمی) با ظهور مانی و مزدک مردم نشان دادند که از دین زرتشتی ساسانی خسته شده‏اند. (بسیاری از این آداب دین زرتشتی بعدها به دست موبدانی که مسلمان شدند در اسلام بازسازی شد).

 و بالاخره آن که باز بر خلاف تصور رایج، ایرانیان یک شبه همگی مسلمان نشدند. بلکه بسیار مقاومت کردند و حتا تا زمان عباسیان بسیاری از ایرانیان زرتشتی ماندند. مثلا بایزید بسطامی عارف بزرگ خراسانی سده‏ی چهارم از پدری زرتشتی به دنیا آمد.

هم چنین پس از سقوط ساسانیان ایرانیان همواره در پی تجدید شکوه گذشته بودند. از سامانیان در خراسان (تاجیکستان امروزی) گرفته تا زیاریان در طبرستان (مازندران) و اصفهان. مثلا از وشمگیر زیاری نقل است که گفته بود: می‏خواهم بیخ عرب را از این خاک برکنم و آیین شاهان ساسانی و شکوه ایران را زنده کنم.


حال به تک تک عوامل فوق در ذیل به طور کامل تر خواهیم پرداخت

سقوط امپراتوری

در سال ۶۳۲م یزدگرد در استخر، کانون کهن قدرت ساسانیان تاجگذاری کرد.

در سال ۶۳۴م: اعراب وارد میانرودان می­شوند و در نبرد پل، شکست می­خورند.

در سال ۶۳۶م: اعراب بسوی روم حرکت می­کنند و سوریه و اردن را در جنگ یرموک متصرف می­شوند.

در سال ۶۳۶م: نبرد قادسیه و سقوط تیسفون

در سال ۶۴٢م: نبرد نهاوند و سقوط خوزستان، ماد، آذربایجان، ارمنستان، ری

در سال ۶۵۰م: سقوط اصفهان و پارس

در سال ۶۵۱م: کشته شدن یزدگرد در مرو

در سال ۶۵٨م تا ۶۶۳م: پیروز پسر یزدگرد با کمک هند در سیستان، قلمرویی بنام ناحیه فرماندهی ایران ایجاد کرد.

در سال ۶۷۵م: با پیشروی وسیع اعراب، پیروز مجبور به فرار به پایتخت چین شد.

در سال ۶۷۹: نرسه در تبعید بر تخت سلطنت نشست. خاندان ساسانی منزلت سلطنت خود را در چین حفظ کردند و فرماندهان نظامی سلسله تانگ شدند همراه با دیگر ایرانیان کلونی و آتشکده­هایی در تون­هوانگ، وووی، چانگ­آن و لویانگ ساختند.

در سال 7۱۰: آخرین بار خسرو پسر بهرام با کمک ترکان اعراب را شکست دادند و سعی در بازپس گیری کشور کرد ولی کاری از پیش نبرد.

دلایل نظامی سقوط امپراتوری

ـ در دوران خسرو پرویز، لشگرکشی بی مورد به روم و تلافی روم موجب شد ارتش هر دو امپراتوری مضمحل و هر دو در لبه نابودی قرار گیرند.

 ـ ضعف دو ارتش چنان بود که در یک سال اعراب هر دو امپراتوری را به راحتی شکست می­دهند و مناطق وسیعی را تصرف می­کنند.

 ـ نزدیکی تیسفون به اعراب و سقوط شهر و از دست دادن درفش کاویان، کشور را به حالت بهت فرو برد.

 ـ تقسیم ارتش به چهارقسمت موجب شد با سقوط هر ناحیه، قلب ایران بر روی اعراب باز شود.

 ـ سواره نظام سنگین اسلحه ایران در طی 700 سال جنگ با روم، برای مقابله با لژیون رومی تکامل پیدا کرده بود که در برخورد با سواره نظام سبک اعراب از کار می­افتد.

 ـ اقوام بدوی و بیابانگرد در طول تاریخ هرگاه در دسته­های بزرگ و متحد درآمدند خسارت فراوانی به تمدن­ها می­زدند. اینان با چپاولگری به زندگی ادامه می­دادند و چون عموما شهر و کشوری نداشتند بی محابا حملات برق آسایی می­نمودند و و چون دائما در حرکت بودند و مکان مشخصی نداشتند با عقب نشینی سریع به نقاطی نامشخص عملا غیر قابل شکست ویا به سختی قابل شکست بودند.

در اینجا باید اشاره نمود ، با توجه به اینکه ایران محل تلاقی سه قاره است همواره مورد بیشترین تهاجم بوده است:

 ـ سکا­ها دولت ماد را آزار می­دادند، و کورش بزرگ در جنگ با آنان کشته شد.

 ـ در دوران بعد از اسلام همواره ایران مورد تهاجم اقوام زرد بوده مانند غزها یا فاجعه مغول و بعد از آن ازبک­ها که تا اواخر دوران قاجار ادامه داشت.

 ـ در زمان ساسانیان ایران تحت فشار دائمی اقوام بدوی بود، برای دفع این آفات دیوار دربند در شمال، دیوار گرگان در شمال شرق و دیوار “ور تازیکان” در جنوبغرب ساخته شد.

دو اشتباه اجتناب ناپذیر ساسانیان در این مورد، سقوط ایشان را تسهیل نمود:

 ـ از میان برداشتن هپتالیان توسط خسرو انوشیروان به کمک اقوام زرد.

بعد از این پیروزی بر روی سکه­ها ضرب شد “ایران بی بیم کرد” در صورتی که برعکس موجب فجایع آینده شد و در نهایت بصورت تهاجم مغول بروز می­کند. حتی درهمان اواخر ساسانی بخش­های شرقی کشور عملا تحت تسلط اقوام زرد در آمد.

 ـ انقراض حکومت حیره توسط خسروپرویز.

زیرا دولت حیره به منزله سد محکمی بین ایران و عربستان به شمار می­رفت و این حکومت تابع و خراجگزار دولت ایران بود .

 

دلایل سیاسی سقوط امپراتوری

 ـ تقسیم کشور به چهارقسمت و تحت نظر چهار فرمانده باعث شد که بعد از مرگ انوشیروان به تدریج هر سپهبدی قلمرو خویش را به منزله ملک شخصی تصور کرده و خود را از ملوک الطوایف قدیم شمرده و با ضعف روزافزون جانشینان انوشیروان این تصور قدرت بیشتری گرفت.

 ـ اعلام استقلال و ضرب سکه توسط بسطام، دایی خسرو پرویز ضربه سنگینی به وجهه ساسانیان وارد کرد و عملا نواحی شمال شرق مانند بخش­هایی از پارت، آریانا، سغد، خوارزم به صورت نواحی خودمختار در آمدند.

 ـ بر تخت آمدن 10 شاه در طول چهار سال، ضعف سلسله و رقابت شدید درباریان را نشان می­دهد که کشور را از لحاظ سیاسی فلج کرد.

 ـ دولت مرکزی قدرت کنترل کشور را از دست داد و هرج و مرج شدید برای کسب قدرت در هر نقطه ایجاد شد.

 ـ دهقانان که از زمان اصلاحات انوشیروان قدرت گرفته بودند نوعی ملوک الطوایفی بوجود آوردند.

 ـ کشتار مزدکیان و سپس قتل­های زمان خسروپرویز و شیرویه آینده کشور را نابود کرد و درگیری­های بعدی، کشور را از وجود افراد نخبه و قدرتمند خالی می­نماید.

 ـ تاجگذاری یزدگرد در استخر، کانون کهن قدرت ساسانیان، اقدام نمادین بود، به علاوه استخر هنوز به ساسانیان وفادار بود. با این حال یزدگرد نتوانست کشور را منسجم سازد و با حمله اعراب سلطنت به صورت سیار درآمد و یزدگرد ناچار بود از ایالتی به ایالت دیگر برود و تقاضای وفاداری و حمایت کند. ولی  تلاش وی برای حفظ امپراتوری به نتیجه نرسید.

 ـ افسران پارتی در داخل با ارتش یزدگرد مقابله می­کردند تا در یک کودتای نظامی به سلسله ساسانیان خاتمه دهند و سلسله جدیدی از پارتیان را روی کار بیاورند.

 

دلایل اقتصادی و اجتماعی سقوط امپراتوری

ـ شکست در جنگ با هپتالیان و پرداخت خراج سنگین به آنان، بروز قحطی و طاعون در زمان قباد و جنگ­های زمان خسرو انوشیروان مشکلات اقتصادی و اجتماعی بسیاری را برای کشور به وجود آورد.

ـ اخذ مالیات­های بالا و بیرحمانه در دوران خسروپرویز و جنگی بیهوده با روم و تلافی آنان، خزانه کشور را خالی کرد. علاوه بر این رومیان در سر راه خود، مناطق آذربایجان و میانرودان را غارت و تخریب نمودند.

ـ ناحیه قفقاز توسط خزرها چپاول شد.

ـ طغیان کم سابقه رودخانه های دجله و فرات در سال ۶27م و در نتیجه شکستن سدها و بندها باعث ویرانی زمینهای کشاورزی گردید.

ـ طاعون در سال ۶28م شیوع یافت و هزاران نفر از افراد کشور را هلاک ساخت.

عوامل ذیل موجب فقر و پریشانی مردم گردید و ضربه بزرگی به اقتصاد و جمعیت زد.

 ـ اشراف و موبدان در انتخاب شاهان نقش اصلی را ایفا میکردند و شاهان پس تایید موبدان موبد می­توانستند بر تخت بنشینند. بنابراین جلوی هرگونه حرکت اصلاحی مردمی (حتی اگر شاه هم پشتیبان بود) در اثر توطئه و بدخواهی درباریان که منافعشان با قدرت حاکمه گره خورده بود، گرفته می­شد.

 ـ ایجاد بدعت­ها و سختگیری­های مذهبی.

 ـ خلع بهرام چوبین توسط نیروی نظامی روم ضربه سنگینی بر ایدئولوژی ایرانی وارد کرد.

 ـ عدم کفایت دولت در حفظ رعایای خود و مقدس­ترین آتشکده در قبال رومیان.

 ـ سرکوب شدید مانویان و مزدکیان.

 ـ فقر و پریشانی مردم در برابر زندگی مفره خسروپرویز.

مجموع این عوامل موجب نارضایتی مردم از ساسانیان بود به ­گونه ای که از یزدگرد حمایت نشد و در نهایت همه این عوامل دست به دست هم دادند تا اعراب، امپراتوری ایران را پس از 1۴00 سال از پای در آورند.

با این حال هنر و فرهنگ و سیستم اداری ـ حکومتی و حتی شوکت ساسانیان فراموش نشد و ادامه پیدا کرد؛ به گونه­ای که هریک از حکومت­های بعدی که بر ایران فرمان راندند خود را از تبار ساسانیان معرفی می­کنند.

 

در تحليلي كلي، بايد علت اساسي سقوط ساسانيان را در ساختار قدرت اين نظام جستجو كرد. اين ساختار، علاوه بر آنكه قادر نبود در تنظيم رابطة ميان نهادهاي صاحب نفوذ تعادلي پايدار پديد آورد، حتي نتوانست با تغيير و انجام اصلاحات، تعادل خود را حفظ نمايد. در حقيقت در حالي كه اصلاحات و تغييرات براي خنثي سازي آرام و به دور از خشونت طراحي و اجرا مي‌شد، اما از آنجا كه با اصلاحات انوشيروان اركان نظام ساساني هماهنگي و همسازي جديدي از خود نشان نداد، كشمكش همچنان ادامه يافت و تعادلي جديد جايگزين نظم قبلي نشد و در چنين محيط نامطمئني، هم پادشاه و هم اشراف و شاهزادگان، هر لحظه از توطئه‌هاي يكديگر در هراس بودند. از سوي ديگر، تشكيل نيروي نظامي وابسته به دربار كه براي حل بحرانهاي داخلي و خارجي طراحي و سازماندهي شده بود، به مشكلي بزرگ تبديل شد و به همراه سياست ديني آنان، موجبات تخريب همه جانبة ساختار سياسي ساسانيان را فراهم كرد. در حالي كه چه بسا اگر اعراب مسلمان نيامده بودند، دولت ساساني مي‌توانست با يك تحول دروني مدتي ديگر به حيات خود ادامه دهد؛ اما هرگز نبايد نقش اعراب را در سقوط ساسانيان آن گونه كه برخي پنداشته‌اند ناچيز شمرد.

نگار شده در برچسب:سقوط ساسانيان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

کاخهای ساسانیان و تاثیر آنها بر معماری اوایل دوره اسلامی

لیونل بی‌یر

ترجمه کتایون افجه‌ای

از سده‌ی نوزدهم ارتباط ویرانه‌های بناهای کاخ مانند در ایران و عراق با سلسلهء ساسانیان مطرح بوده است اما مفهوم معماری کاخ‌های ساسانیان‌ تنها به شش دههء قبل یعنی به مطالعات اسکار رویتر Oscar Reuther در کتاب بررسی هنر ایران بازمی‌گردد1.به رغم حفاری‌ها و بررسی‌های‌ انجام شده از آن زمان تاکنون،کار رویتر به شکلی بارز همچنان تأثیرگذار باقی مانده است.در واقع بیشتر توصیف‌ها و تعبیرات ما دربارهء کاخ‌ ساسانی هنوز برخاسته از این مطالعات به ویژه،طرح‌های جذّاب و جالب‌ رویتر است.

کار بنیادی رویتر کاستی‌های بسیاری داشت که علت بیشتر آنها به‌ اطلاعات و مواد در اختیار او بازمی‌گردد.تجربهء دست اول او درباره‌ی معرفی‌ بناهای یادمانی به تیسفون محدود می‌شد که در اواخر دههء 1920 آن را حفاری کرده بود.به غیر از این تجربه،رویتر در مورد سایر بناها خود را ملزم‌ می‌دانست که به آثار دیگران چون فلاندین Falnadin ،کاست Coste ، دیولافوا Dieulafoys ،دمورگان De Morgan و گرترودبل Gertrude Bell مراجعه کند.تحقیقات این افراد دربارهء ساسانیان مبتنی بر نوشته‌های‌ نویسندگان عرب و ایرانی بود که سده‌ها پس از سقوط این امپراتوری به‌ رشتهء تحریر درآورده بودند.در آن زمان تعداد اندکی از این بناها بررسی و شناسایی شده بود و تعداد کمتری حفاری شده بود.علاوه بر این،از این‌ بناها هیچ مدرک مکتوبی به دست نیامده بود و روشن است که رویتر برای‌ تألیف تحقیقاتش با چه دشواریهایی روبرو بود.

در حال حاضر حدود 60 سال بعد از رویتر،به نظر می‌رسد که مفهوم‌ واقع گرایانه‌ای از معماری کاخ ساسانیان جریان یافته تا ما را به اغفال‌ بکشاند و آن اتکاء به طرح‌های غیر مهم و عجیب و غریب منتشر شده و پذیرش بی‌چون و چرا و غیر نقادانه آنهاست که نهایتا مهمترین منبع‌ اطلاعات ما نیز به شمار می‌آیند.برای مثال نقشه‌های قدیمی‌تر در طی‌ چاپ و انتشار مکرر در اندازه‌های کوچکتر بسیار آشناتر به نظر می‌رسند به‌ طوری که گاهی به نظر می‌رسد بهتر از آن نمی‌توان یافت.

برای مثال در مورد دامغان‌2آنها غالبا با خطوطی آغاز می‌شوند که‌ محدودهء حفاری‌ها و مناطق مورد حفاظت را مشخص می‌کنند و هر زمان که‌ لازم است،در حد ضرورت،از تعداد خطوطشان کاسته شده است.در کتاب‌ بررسی...دیوارهای قصر تا حدی به رنگ مشکی نشان داده شده‌اند تا واضح‌تر دیده شوند3.کمی جلوتر در یک بازنگری متوجه می‌شویم که‌ لبه‌های خرد و خراب شدهء بنا از هم کمتر متمایز شده‌اند.طرح اف.کیم بال‌ F.Kimball 4نشانگر لبهء قابل تشخیص و تمیز در سمت چپ است که به‌ ما القا می‌کند قبلا یک واحد کامل وجود داشته است.خطوط گرافیکی نیز زمینه‌ای را برای بیان اظهاراتی دربارهء نقشهء متقارن ساختمان و نظریاتی‌ که به نحوهء استفاده از آن مربوط می‌شوند،آماده کرده‌اند.

چنین تغییر شکلی در بررسی اولیه و اصلی،خصوصا در مورد کیش برجسته‌ و قابل تأمل است.همانجا که واتلین Watlin تحقیقاتش را در منطقهء نسبتا کوچکی انجام داد و بناهای حفاری شده را کاخ‌های هشتگانهء ساسانیان‌5توصیف کرد.کاخ‌های شمارهء یک و دو به دلیل داشتن‌ گچ‌بری‌ها و تزئینات پر حجم و طرح‌های استادانهء کف بنا که نمایشگر مراسم و میهمانی‌های بزرگ هستند،از شهرت خاصی برخوردارند.حتی‌ وقتی که نقشه‌ها در عوض زمینهء سیاه به شکل هاشورزده به نمایش‌ گذاشته شدند،از روی عادت،در هریک از آنها،بنایی کم‌وبیش کامل دیده‌ می‌شود.موری Moorey ،که بتازگی مطالعات جدیدی درباهء حفاری در کیش انجام داده،معتقد است که کاخ‌های یک و دو اگر هم بخش‌هایی از یک بنای مستقل نبوده‌اند،مطمئنا بخشی از یک مجموعهء مستقل‌ بوده‌اند6و نقشه‌های منتشر شدهء موجود هنرمندانه تقلید شده‌اند(تصویر یک).

اختلاف در حدود چند ده درجه در محور شمالی،مشکل مهمی را مطرح‌ نمی‌کند و نقشه‌هایی که ابنیهء باستانی را دقیقا در جهت شمال نشان‌ می‌دهند،همیشه مورد ظنّ و گمان بوده‌اند و بررسی نه چندان دقیق موری‌ نیز چنین نقشه‌هایی را مورد تأکید قرار می‌دهد.نقشهء منتشر شدهء منطقه که‌ نقشه‌ای توصیفی است،اگرچه مقیاسی در آن ذکر نشده است،به نظر می‌رسد که نمایانگر شکلی واحد،اما در جهتی متفاوت است.این نقشه‌ها در همهء موارد،اعم از مقیاس عمومی و ضخامت دیوارهای خارجی که از اتاقی به اتاق دیگر متفاوتند،تناسب دارند.آنچه در میانهء بنا به سمت‌ [باستان‌پژوهی،شمارهء 9،تابستان 1381،ص 70-64].

نگار شده در برچسب:معماري ساسانيان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

زبان و خط ساسانی، نشانه ای از پیشرفت تمدن ایرانی  

ساسانیان در آغاز به سه خط یونانی، اشکانی، و ساسانی مطلب می نوشتند اما بعد ها فرس میانه یا پهلوی ساسانی خط رایج آنان شد و گویش ایشان پهلوی ساسانی است. ایران در روزگار ساسانی دارای 5 لهجه وزبان دری، پهلوی فارسی، خوزی و سریانی بوده است./گروه فرهنگ وادب وهنر  

کتاب های بسیار ساسانیان، ثمره وجود خط وفرهنگ نگارش ایران آن روزگار است. از میان کتاب های دوره ساسانی می توان به "اوستا "کتاب مذهبی دوره ساسانی ،کتاب "بن دهش "که خلاصه اوستاست، و "نامه سرتن " که درباره تشکیلات دوره ساسانیان است وکتاب "تاج تاجک " با موضوع پند واندرز و کتاب "ماتیکان هزاردستان "که مجموعه قوانین حقوقی و جزایی ساسانیان است و کتاب "ارداویراف نامه که ماجرای سفری تخیلی به عالم پس از مرگ است.
زبان ایرانیان در دورة ساسانیان زبان پارسیک یا پهلوی ساسانی بود.
این زبان لهجه ای از زبان پهلوی اشکانی به شمار می رفت که در جنوب ایران رواج داشت.
خط ایران در این دوره مأخوذ از خط آرامی بود و به دو نوع خط پهلوی، کتیبه ای یا گشته دبیره و خط پهلوی کتابی یا عام دبیره تقسیم می شد. در این قرن تعدادی زیادی کلمات آرامی که شمار آنها به هزار کلمه می رسید وارد زبان پهلوی ساسانی شده بود. برخلاف زبان فارسی که لغات دخیله عربی را به خط عربی نوشته و به همان صورت خودش می خوانند، در زبان پهلوی چنین نبود، دبیران ساسانی لغات آرامی را که در نوشته های خود به کار می بردند ، به آرامی تلفظ نمی کردند بلکه به تلفظ پهلوی قرائت می نمودند.
مثلاً: "ملکا" می نوشتند و "شاه" می خواندند و یا "گملا" که همان جمل عربی باشد می نوشتند و "اشتر" می خواندند. یا "کدبا" می نوشتند و "دروج" یعنی دروغ می خواندند. این شیوة نگارش را در اصطلاح هزوارش می نامند.
خط پهلوی کتابی تا سه قرن پس از اسلام در ایران ادامه داشت و در آن دوره کتابهایی به زبان پهلوی از طرف موبدان زرتشتی نوشته شده است.
اوستا کتاب کهن ایرانیان:
نام کتاب دینی زردشتیان، و شاید یکی از آثار و قدیمی ترین اثر مکتوب ایرانیان و موضوع های اخلاقی و دینی و داستانهای ملی، این کتاب در قدیم ظاهرا بسیار بزرگ بود و آن گونه که در روایات اسلامی آمده، بر روی 12000 پوست گاو نوشته شده بود که اسکندر رومی، بخش علمی آن را به یونانی ترجمه، و بقیه را پراکنده و سوزاند. بلاش (یکی از پادشاهان اشکانی) دستور جمع آوری آن را داد و سپس در دوره ساسانیان، "اردشیر بابکان" به توسط «تنسر یا توسر» و بعد از او پسر اردشیر (شاپور اول) به جمع آوری و تدوین اوستا، پرداختند. در زمان شاپور دوم، "آذرباد مهرپسندان" اوستا را بررسی و در زمان انوشیروان به دستور او، این کتاب بازبینی شد. البته از مجموع روایات زردشتی چنین برمی آید که گردآوری و نقل «اوستا» همواره به صورت شفاهی و سینه به سینه بود، تا آنکه در قرن 4 میلادی، در زمان شاپور دوم، آن را با الفبایی که از روی الفبای زردشتی و پهلوی مسیحی «خط زبوری» اختراع شد، نگاشتند. در همین زمان ساسانیان، اوستا به زبان پهلوی (فارسی میانه) ترجمه و تفسیر شد که آنرا «زند» گویند و غالبا اوستا را با کلمه «زند» با هم می آورند و «زند اوستا» گویند. بعد شرحی درباره «زند» نوشته شد که به آن «پازند» گفتند، که زبانش روان تر و پاک تر از زبان «زند» است. زند، یعنی شرح و تفسیر و بیان.

ساختار اوستا: اوستا در دوره های مختلف فراهم آمده، بخش کهن آن حدود 1000 سال قبل از میلاد است. اوستا، دارای 21 نسک و در پنج قسمت است.

1- «یسنا» که دارای 72 فصل که 17 فصل آن گاتها را تشکیل می دهد و بخش جدید اوستا، 44 قسمت دیگر (ویسپرد، وندیداد، یشتها، خرده اوستا).
خرده اوستا: به معنی اوستای کوچک. خلاصه ای است از اوستای دوره ساسانی، تدوین این کتاب را در زمان شاپور می دانند که شامل انواع نیایش ها، گاهها (سی روزه ها) و آفرینگان.
ویسپرد: ویسپ یعنی همه، رد یعنی حامی. ویسپرد از 24 کرده (فصل) تشکیل شده و مطالب آن از «یسنها» گرفته شده است.
گاهان ویسنها: گاهان جمع گاه است و گاه، بازمانده گاتای اوستایی، به معنی سرود گاهان 17 یسن (ستایش) است و به 5 گاه، تقسیم شده است.
وندیداد: تصحیف ویدیوداد است، «ویدیوداد» به معنی قانون غیر دیوی است. وندیداد، نسک نوزدهم از نسکهای 21 گانه اوستای دوره ساسانی است که بطور کامل باقی مانده است. وندیداد، 22 فرگرد (=فصل) دارد که به غیر از فصل های اول و دوم، بقیه شامل قوانین دین زردشت است.
یشتها: یشت به معنای ستایش است. یشتها 21، است که در ستایش اهورمزدا، امشاسپندان و ایزدان، سروده شده است. در بین این ها، فقط گاهان (گاتها) از خود زردشت می باشد. 

نگار شده در برچسب:خط و زبان ساسانيان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

از مجموع قوانين مدنى عهد ساسانيان ، چنين بر مى آيد كه مقررات مربوط با روابط خانواده زن ، مرد، پدر و مادر و فرزندان ، بسيار جامع تر از دوران هاى قبل بوده است .
در جامعه ايران ساسانيان ، رياست خانواده مانند گذشته با مرد بوده است ، كه كذك خداى نام داشته است . با وجود آن كه در دوران ساسانيان زنان از نوعى آزادى هاى اجتماعى برخوردار بودند و حتى بعضى از آنان به مقام سلطنت نيز رسيده اند، ولى مرد عنصر برتر جامعه را تشكيل مى داد، و اولاد پسر، هم از نظر اقتصادى و هم از نظر اجتماعى داراى ارج بيشترى بوده است .
از نظر حفظ اصالت خون ، ازدواج با اقرباى نزديك ، خواهر و دختر معمول بوده است و به عنوان فر ايزدى تلقى مى گرديده است . مردان مى توانستند زنان متعدد اختيار كنند، ولى حقوق و موقعيت زنان در خانه يكسان نبوده است ، بدين معنى ، زنانى كه از طبقه ممتاز بوده اند عنوان پادشاه زن و يا كذك و بانوك داشته اند و شوهر ناگزير بوده است كه تمام عمر از آنان نگاهدارى كند و معيشت شان را فراهم سازد. (111)
زوجه هايى كه از طبقه پايين تر بوده اند، نسبت به زوجه ممتاز داراى وضع و موقعيت پست تر بوده اند و به آنان چاكرزن مى گفته اند.
تنها اولاد ذكور چاكرزن در خانواده پذيرفته مى شدند مرد مى توانسته است كه زن خود را بدون رضايت به ديگرى بسپارد. شوهر كردن دختر با اجازه پدر بوده است ، مرد مى توانسته است كه از درآمد زن و غلامان او استفاده كند، اما در موقع جدائى بايستى درآمد او را به وى دهد.
 

مقررات ازدواج ظاهرا به پنج شكل انجام مى گرفت :
 

(1) زنى كه با رضايت والدينش به خانه شوهر مى رفت ، فرزندانى كه براى شوهرش به دنيا مى آورد، در دو جهان به همسرش تعلق داشت اين چنين زن را پادشاه زن (زن ممتاز) مى خواندند.
(2) زنى كه تنها فرزند خانواده بود (اواغ زن )، زن تنها فرزند خوانده مى شد. فرزند اول اين زن را به والدينش مى دادند تا جاى دخترى كه را كه خانواده را ترك گفته بود بگيرد، از اين هنگام وى را مانند زن نخست (ممتاز زن ) مى گفتند.
(3) اگر مردى كه در سن ازدواج بود و مجرد مى مرد، خانواده اش به زنى بيگانه جهيز مى دادند و او را به همسرى مردى بيگانه در مى آوردند اين زن را (سدرزن ) يا همسر خوانده مى ناميدند، نيمى از فرزندان او به مرد مرده كه مى بايست در جهان ديگر شوى او باشد تعلق داشت و نيمى ديگر از آن شوهر زنده بود.
(4) بيوه اى كه دو بار به خانه بخت مى رفت (چاكرزن ) نام داشت . اگر او از شوهر اولش فرزندى نداشت ، وى را همانند همسر خوانده مى دانستند، نيمى از فرزندانش كه از همسر دوم مى زاييد، به شوى نخست او كه مى بايست در جهان ديگر به عقد همسرش درآيد تعلق داشت .
(5) زنى كه بى رضايت پدر و مادرش ازدواج مى كرد فروتر از ديگر زنان بود، اين زن را خودسراى زن (زنى كه خود خانه اى بنا كرده ) مى گفتند و نمى توانست از والدينش ارث ببرد، تا اين كه پسر بزرگش به سن بلوغ مى رسيد در نزد پدر او را مقام (ممتاز زن ) مى بخشيد.
در اين دوره شيربها نيز وجود داشت بنابراين اين رسم ، شوهر آينده زن مبلغى پول يا كالايى معادل آن مبلغ به والدين زن مى داد ليكن بنابر (دينكرد) اگر پس از ازدواج معلوم مى گرديد زن ارزش مبلغ پرداخت شده را ندارد مثلا اگر زن نازا بود اين پول مى بايست به شوهر پس داده شود. (112)
تولد فرزند بويژه اگر پسر بود با برپايى بزمى طى مراسم جشن و سرور و دادن صدقات همراه بود هنگام نامگذارى فرزند دقت مى كردند تا نام هايى را كه بت پرستان بكار مى بردند بر فرزند خود ننهند. فرزند مى بايست از پدر فرمان ببرد تعليم و تربيت پسران جوان بر عهده مادر بود، اگر مادر درمى گذشت ، اين وظيفه بر گردن عمه يا دختر بزرگ خانواده بود.
پذيرفتن فرزندخواندگى تابع مقررات سختى بود، اگر مردى مى مرد و دو پسر بالغى نمى داشت تا جاى وى را گيرد، سرپرستى كودكان وى را به قيم مى سپردند و اگر مرده توانگر بود، اداره ميراث وى را به پسرخوانده مى دادند و چنان كه آن مرد زن ممتاز داشت او با نام پسرخوانده ، اداره ى زندگى و ماترك او را در دست مى گرفت .
اما اگر تنها يك چاكزن از وى مى ماند، اين زن ديگر اختيارى نداشت ، بلكه او را نيز مانند كودكان صغير به قيم مى سپردند و در اين مورد اگر پدر چاكزن زنده بود او را به پدر وگرنه به برادر يا يكى از خويشان نزديكش به نگهدارى مى دادند اگر مرد درگذشته ، ممتاز زن يا دخترى يگانه داشت ، وظيفه پسرخواندگى به ترتيب بر گردن برادر و خواهر و دختر برادر، پسر برادر و ديگر خويشان نزديك مى افتد.
فرزند خواندگى خود شرايطى داشت ، او مى بايست بالغ ، مزدا آيين و عاقل باشد.
شمار افراد خانواده اش زياد باشد و مرتكب گناهان بزرگ نشده باشد اگر زنى اين وظيفه را بر گردن مى گرفت نه مى بايست شوهر داشته باشد و نه خواهان آن باشد، نمى بايست كنيز كسى باشد و از راه فاحشه گرى گذران كند وى مى بايست در خانواده اى ديگر، سمت فرزندخواندگى نداشته باشد، زيرا زنان جز در يك جا، نمى توانستند فرزند خانواده شوند اما مرد بى آن كه محدوديتى داشته باشد، مى توانست پسر خوانده چند خانواده باشد. (113)
در ادامه ى بحث خانواده كلمان هوار، در كتاب ايران و تمدن ساسانى مى نويسد:
مرد و زن مى توانستند با بستن پيمان نامه اى ميان خود در دارايى با هم شريك شوند، اگر مردى دو زن داشت و با عقد پيمان نامه در مالكيت اموال با آنان شريك بود، در اين مورد هر يك از دو زن دارايى خود را به اشتراك با شوهر اداره مى كرد، اما ميزان دخالت زنان در اداره ى اموال يكسان بود، مرد مى توانست هرگاه كه خود بخواهد اين مالكيت مشترك را به هم بزند ولى زنان چنين حقى را نداشتند، كسى نمى توانست وارثان قانونى را از حقشان در سهم بردن از ميراث محروم كند، مگر در مواردى كه مى خواستند با آن ، وام شخص درگذشته را بپردازند يا از زن فرزندان پدر يا هر پيرمرد ديگرى كه در كفالت متوفى بود نگهدارى كند در اين مورد، تقسيم بخشى از ماترك ميان نانخورها قانونى بود، چون مردى وصيت مى كرد ملزم بود كه يك سهم از دارايى خود را به هر يك از دختران مجردش و اگر زن ممتاز داشت دو سهم را به او بدهد.(114)
 

دين در دوران ساسانيان
 

در ايران دوره ساسانيان ظاهرا دين زرتشت رسميت پيدا نموده بود و رسوم و آداب آن در زندگى و مرگ اجرا مى شد ولى در عين حال چنان كه معلوم است اعتقاد به تثليث - اهورامزدا، مهر، و آناهيتا - همچون گذشته ، در ميان طبقات از بالاترين تا پايين ترين آن رواج داشته است .
دين زرتشت با آيين هاى خشك و غيرقابل انعطاف كه حامى طبقات يا كاست هاى فرمانروا بود، احتمالا نمى توانست آن وجهه را در ميان طبقات پايين هم داشته باشد. اين دين در حقيقت از همان آغاز ساسانيان به وسيله موبدان به سود دودمان حاكم و اشراف فئودال و به زبان مردم روستا و زحمتكشان شهرى ، تغيير يافته و آداب و رسوم آن تعميم داده شده بود.
كريستن سن از منابع نصرانى ، از سوگند يزدگرد اول به خورشيد ياد مى كند و مى گويد: اين پادشاه سه بار سوگند به آفتاب را تكرار كرده است ، و سعى داشت كه روحانيون عيسوى خورشيد پرستى را بپذيرند بنابراين ، تعظيم خورشيد به عنوان مظهر مهر - به شكل ميتراى زيبا - در دين زرتشتى مقامى ارجمند داشت . (115)
در اوستا - كتاب دينى زرتشتيان - به طور نمايان از مهر و آناهيتا، در مقام خدايان مقتدرى كه در طبيعت و زندگى مثل اهورامزدا نقش دارند ياد شده است ؛ اما در اين دوره رسم به خاك سپردن اموات و گذاشتن آنان در هواى آزاد معمول بود. (116)
در اين دوره ، آتشكده ها براى طبقات مختلف در نظر گرفته شده بود. مثلا: آتشكده فرنبغ ، براى روحانيون و آذرگشسب براى جنگاوران و اشراف و برزين مهر براى كشاورزان و مردم عادى اختصاص داشت اين سه بيش از زيارتگاه هاى ديگر سراسر ايران زينت و ثروت داشتند. (117)
ريچارد فراى ، درباره وضع دين زرتشتى در پايان ساسانيان مى نويسد: اين دين ، رو به انحطاط مى رفت و دستگاه روحانى آن كه به تشريفات و رسم هاى دينى پيش تر مى پرداخت ، به نابودى مى گراييد با نگرشى بر كارنامه ساسانيان در مينوى خرد، تصوير روشنى از موبدان و مغان به دست مى دهد؟ كه كاملا از رياكارى و از قدرت طلبى آنان سخن مى گويد هم چنين ارداوبرافنامه و يا كتاب كليله و دمنه كه برزويه با، تصويرى از شرايط زمان ساسانى را مطرح مى نمايد.
در چنين شرايطى ، اوضاع اجتماعى ايران به آن جا رسيده بود كه آيين زرتشت ، براى هدايت و ارشاد اخلاقى مردم كفايت خود را از دست داده بود و در واقع نمى توانست دستگاه خسته و گسيخته و ملول ساسانى را با خود حمل كند، زيرا جامعه ساسانى با ارزش هايى چون خون نژاد مالكيت كه عامل عمده اى در امتياز طبقات به شمار مى رفت ، شكل گرفته بود لذا در چنين شرايطى با مرگ يزدگرد راه و زمينه ، كاملا آماده براى مسلمانان عرب به سرزمين ايران گرديد.
 

عوامل سقوط ساسانيان
 

1 - جنگ هاى طولانى و مستمر، كه بيش از 24 سال با روميان - هياطله - هفتاليه به طول انجاميد.
2 - ماليات هاى گزاف كه بر مردم به اشكال مختلف تحميل مى گرديد.
3 - اختلاف طبقاتى كه اكثريت مردم در قاعده هرم قرار داشتند و در راس ، هفت خانواده سرشناس ، اين اختلاف باعث گرديد عامه مردم از هرگونه مواهبى بى بهره بمانند و سرخوردگى و بى تفاوتى به آنان دست دهد.
4 - تضاد ميان موبدان و مغان و دخالت آن ها در دستگاه حكومت .
5 - نافرمانى حكام بلاد مرزى (مرزبانان ).
6 - بى خبرى سلاطين ساسانى و در عيش و عشرت بسر بردن آنان .
7 - درگيرى هاى داخلى بر سر قدرت مثلا؛ بين بهرام چوبين و خسرو، كه نهايتا خسرو با همكارى امپراتورى روم شرقى توانست بر بهرام چيره شود و حكومت را در دست گيرد و با قتل عام 10 نفر از شاهزادگان - فرزندان خسرو - توسط شيرويه كه تنها 8 ماه حكومت كرد و يا دست به دست گشتن حكومت توسط 13 پادشاه در مدت زمانى 5 ساله كه از ميان زنان و يا نوجوانان برگزيده شده بودند.
8 - وجود اديان و اختلاف آن ها از جمله زرتشتى ، يهودى ، عيسوى ، مزدكى ، مانوى .
 

پی نوشت ها :
 

102- شهرهاى ايران در روزگار پارتيان و ساسانيان ، ص 414 - 415، مقايسه كنيد با كتاب تمدن ساسانى ، و مقايسه كنيد با كتاب تاريخ جنبش مزدكيان ، ص 17 به بعد
103- تاريخ جنبش مزدكيان ، ص 80
104- اردغانى ، ص 428
105- تجارب الامم ، ص 164
106- تاريخ طبرى ، ج 5، ص 1182
107- تجارب الامم ، ج 1، ص 156
108- همان ماخذ، ص 168، مقايسه كنيد با مورج الذهب ، ج 1، ص 246
109- همان ماخذ، ص 112
110- عقايد مزدك ، ص 58
 

نگار شده در برچسب:آداب و رسوم ساسانيان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

امپراطوری ساسانیاننام خاندان شاهنشاهی ایرانیاست که از سال ۲۲۴ تا ۶۵۱ میلادی (۴۲۷ سال) بر ایران فرمانروایی کردند؛ بنیان این شاهنشاهی یکپارچه را اردشیر(یا ارتخشتره؛ از ارت: مقدس، و خشتره: شهریار[۲]) بنا کرد. دودمان ساسانی آخرین دودمان پیش از دوره اسلامی در ایران بودند. شاهنشاهان ساسانی که ریشه‌شان از استان پارس بود[۳]، بر پهنه بزرگی از آسیای باختری چیرگی یافته، گستره فرمانروایی خود؛ کشور ایران (به پهلوی کتیبه‌ای a y r a n sh t r y ) را برای نخستین بار پس از هخامنشیان، یکپارچه ساخته و زیر فرمان تنها یک دولت شاهنشاهی آوردند[۴]. پایتخت ایران در این دوره، شهر تیسفون در نزدیکی بغداد(آن زمان نام روستایی کوچک در نزدیکی تیسفون بوده؛ که نامش به ظاهر، از یکی از نامهای بغ داد یا بخشوده خدا؛ و یا باغِ داد دوره ساسانی ریشه گرفته بوده)، در عراق امروزی بود.

نام «ساسانیان» از «ساسان» گرفته شده، که اردشیر از نوادگان اوست و داریوش سوم هخامنشی (دارایِ دارایان) را از نیاکان او دانسته‌اند[۴]. نخست کارنامه اردشیر بابکان[۵]به این نسبت گواهی داده و بازهم به نوشته شاهنامه، ساسان پدر اردشیر، چوپانی بود از بازماندگان داراکه در فارس می‌زیست[۶]. اردشیر در دستگاه بابککه موبد ، همچنین شهردار و مرزبان پارس بود، پرورش یافت[۷]، ولی درباره نسبت او با بابک اختلاف وجود دارد[۷]. او به گواهی بسیاری از تاریخی نویسان، مردی نیرومند و دلیر بود که سرانجام بر اردوان پنجم اشکانیدر دشت هرمزگان پیروز شده و تسخیر سرزمینی که خود به آن ایرانمی‌گفت را آغاز کرد[۷].

ساسانیان رفته‌رفته توانمندتر شده، هویت فرهنگی، نظامی و مذهبی ایرانشهررا نزدیک به چهارصد سال گسترش داده و مرزها را تا سالهای پایانی برپایی‌شان، به گستره امپراتوری هخامنشی نزدیک‌تر کردند، هرچند که با گذشت زمان، دستگاه مذهبیدر کار کشورداری و دربار نفوذ بسیار نمود و نبردهای چندین ساله با رومیان نیز، کشور را فرسودند. پرده پایانی شاهنشاهیِ ایرانشهرِ ساسانی، در پایان دوره خسرو پرویز (به پهلوی: ابرویز) با پیروزی سپاه ایران در نبرد اورشلیم(در شاهنامه: گنگ دژ هودخ[۸]) فرو افتاد. پیروزی در این نبرد ۲۱ روزه به فرماندهی شهربراز سردار خسرو، و با یاری جنگ افزارهای سنگین و دژکوب و منجنیق[۹]، همراه شد با فرستادن چلیپای ترسایان (صلیب اصلی مسیح)[۱۰]از اورشلیم به پایتخت ایران[۹]. اما این رویداد خشم رومیان مسیحی را به دلیل بی‌احترامی به چلیپای مسیح برانگیخت؛ نبردهایی به شکست و پَس نشینی سپاه ایران انجامید و سرانجام خسروپرویز، شاه نیرومند و با اراده‌ای که با وجود اشتباه‌ها و معایبش، در دوران پادشاهی خود جلوی زیاده‌خواهی بزرگان را گرفته بود[۱۱]، با خشم بزرگان بخاطر شکست‌ها، به ظاهر با مکر و دسیسه از سوی برخی سپاهیان، و با همکاری پسرش شیرویه (قباد دوم) کشته شد[۱۱].

با مرگ خسرو، و در پی آن مرگ شک برانگیز قباد (که بسیاری از برادران خود را کشت)، در زمانی کمتر از شش ماه، چرخه‌ای مرگبار از کینه توزی، جاه طلبی و خونخواهی آغاز شد و به فروپاشی دستگاه ساسانی انجامید. بسیاری از بزرگان و ارتشیان کشته شده تا آنجا که در نبود مردان خاندان شاهی، پوراندختر خسرو پرویز و پس از او، آزرمیدخت، خواهر پوراندخت را به شاهی برگزیدند[۱۱]. با گزینش‌های پی‌درپی و برگزیدن بیش از ده شاهنشاه در مدت چهار سال[۱۱]، یزدگرد سوماز سوی بزرگان استخر برگزیده شد ولی چون نسبتی نزدیک با شاه نداشت[۱۲][۱۱] محبوبیتی نیافت. سرانجام لشکر خلیفه عمرابن الخطابآگاه از ناتوانی مرزبانان، رفته رفته به کشور نفوذ کرد[۱۲]. بازمانده سپاه ایران در (یا نبرد پل) پیروز شده، ولی دو نبرد سرنوشت سازِ قادسیه و جنگ نهاوند با پیروزی اعراب پایان یافتند. پایتخت ایران، شهر تیسفون (به عربی مدائن) در ۶۳۷ میلادی به دست اعراب افتاد، یزدگرد سوم با سرنوشتی نامعلوم گریخت و اثری از او نماند؛ به گمان برخی تاریخ نگاران، آسیابانی از مرو او را بخاطر جامه زربفت‌اش کشت. با مرگ یزدگردبه سال ۶۵۱ میلادی، شاهنشاهی ساسانی پایان یافت، هرچند که بازماندگان خاندان شاهی در ایران، یا گریختگان به چین، از جمله پیروزپسر یزدگرد؛ برای استقلال دوباره ایرانشهر از خلافت عمر بسیار کوشیدند.

این باور و این دید ایرانشهری یا منش ایرانشهری یا ایرانی از دوره ساسانی سرچشمه گرفته‌است... ساسانیان اولین سلسله‌ای در ایران هستند که ایده ایرانشهر را به عنوان یک ایده سیاسی و هویت فرهنگی ایرانیان برپا می‌کنند. مهمترین میراث ساسانیان این است که ما اکنون ۱۸۰۰ سال است با این ایده زندگی می‌کنیم. ما پیدایش این ایده را مدیون ساسانیان هستیم.[۱۳]

تورج دریایی، استاد رشته ایرانشناسی در دانشگاه کالیفرنیا در ارواین، و نویسنده کتاب "ایران ساسانی: ظهور و سقوط یک امپراتوری" به زبان انگلیسی، می‌گوید که میراث ساسانیان برای ایران بسیار بزرگتر از شکست در برابر اعراب است.[۱۴][۱۵]میراث مهمی که ساسانیان برای ایران به جا گذاشتند، به گفته او، شکل گیری مفهوم ایران به عنوان یک فرهنگ و ملت است.[۱۶][۱۷]یکی از عناصر مهم شکل گیری این مفهوم پیدایش خداینامه در زمان ساسانیان است. این همان کتابی است که شاهنامه از آن سرچشمه گرفته‌است. آقای دریایی می‌گوید: "اهمیت دیگر ساسانیان این است که در زمان خسرو انوشیروان در همان قرن سوم، تاریخ ملی ایران به نام خداینامه تدوین می‌شود. و آن تاریخ و یادی است از گذشته، آنچه که ایرانیان بودند، از کجا آمدند، چگونه جهان آغاز شد، تا زمان فروپاشی شاهنشاهی ساسانی."[۱۸][۱۹]

نگار شده در برچسب:ساسانيان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

معماری کاخ ها و بناها در دوره اشکانیان (پارتیان):


 

قوم پارت یا پارتوا یکی از شعبه های نژاد آریایی ایرانی است در کتیبه داریوش اول هخامنشی بر بیستون سرزمین آنرا را((پرتو)) نامیده اند . این ناحیه از شمال خراسان و ماوراالنهر و همین نام بعدها به پهلو تبدیل گردید .(خراسان بزرگ شامل :خراسان فعلی ماورا النهر افغانستان کنونی می شده است.) پارتوا یکی از استانهای زمان هخامنشی بود. بنا بر گفته استرابو رهبر پارتها مردی بنام آرساکس (ارشک ارشاک) بود که بعدها نیای فرضی پادشاهان اشکانی پارت شد. پارتها حکومت ساقط شده هخامنشی را از جانشینان اسکندر مقدونی (سلوکیان) باز پس گرفتند . و توانستند یک دولت نیرومند و عظیم را برای مدت پنج قرن پایه گذاری نمایند.


 

****


 

پارتها در زمینه هنرها بویژه در معماری ابتکارات بدیعی داشتند آنها با برخوداری از پیشینه غنی دوباره به احیای هنرهای فراموش شده و یا تغییر یافته ایرانی پرداختند با فترتی که در هنر ایران پدیدار شده بود نه تنها احیاگر معماری و سنتهای گذشته ایران شدند بلکه تحول ملی عظیم در رمینه شهر سازی و معماری ایجاد کردند و در معماری دو عنصر نو ظهور افزودند یکی احداث گنبد بر روی بناهای چهار ضلعی (مربع شکل) از طریق فیل پوشها و دیگر توسعه ساختمان ایوان تاق دار . ایوان اتاق راستگوشه ای است با طاق بشکه ای که در قسمت پشت بسته بوده و در جلو-معمولا رو به بیرون یا حیاط قرار دارد-کاملا باز است. از زمان پارتها ایوان نقش مهمی را در معماری آسیای غربی باز می کند . منشا ایوان موضوعی است در خور اندیشه بعضی آنرا به درختان و شاخه های پوشیده با حصیر و گل و نیز به تاثیر اتاقهای بشکه ای منتسب می کنند . چنین بناهایی هنوز در طول رودخانه یا دریاچه هیرمند در شرق ایران و احتمالا در پیرامون دریاچه آرال در آسیای مرکزی دیده می شوند. این نواحی مناطقی هستند که پارتها از آن برخاسته اند و لیکن سابقه تاقهای آهنگ با انواع قوسها (نیم بیضی) از آثار معماری هفت تپه (ایلام میانی) آشنا شدیم و این نشانگر آن است که پارتها با توجه به شرایط زمانی و موقعیت مکانی دست به چنین ابتکاراتی زده اند.


 

متاستفانه علیرغم حاکمیت طولانی مدت پارتها اکثرا آثار آنها از بین رفته است.


 

زیرا عواملی مانند زلزله آب و هوایی و گستره وسیع امپراتوری تاثیر گذار در روند تخریب آثار معماری بوده اند. از اینها که بگذریم باید به این مسئله هم توجه کنیم که پارتها بناهای خود را بسیار ساده و با خشت خام ساخته اند. پی درگاههای این بناها که به مرور زمان ویران شده و گزند دیده است اگر با آجر یا سنگ ساخته شده بود بسیار بیشتر دوام داشت.


 

گاهی آجر هم به کار می بردند و آن برای ساختمانهای مهم همچون کاخ فرمانروایان و پرستشگاهها بود. سنگ هنگامی که به کار برده می شد که در محل موجود بود یعنی اصل استفاده از مصالح محلی و بومی بوده است و البته شرایط اقتصادی و وضع مادی هم بسیار تاثیر گذار بوده است و از طرفی در پهناوری بسیار شاهنشاهی پارت و گوناگونی سنتهای مردم ان باید ما را آگاه ساخته باشد که یک سبک معماری در سراسر این کشور نمی توانست باشد . اما با کاوشهایی که در مناطق مختلف صورت گرفته از آثار بجای مانده از دوره پارتها و آثار پس از آن به سبک سابق ساخته شده اند می توان سبک معماری و حتی ویژگیهای آنرا مشخص نمود از آن جمله:


 

-حداکثر استفاده از مصالح بوم آورد مثل پارتها استفاده از سنگگ لاشه خشت خام و پخته...


 

-استفاده بسیار خوب از تکنیک پیشرفته تاق و گنبد به خصوص گنبد با استفاده از مصالح بوم آورد.


 

- استفاده بسیار خوب از تکنیک پیشرفته تاق و گنبد بویژه گنبد با استفاده از مصالح بوم آورد.


 

-پرهیز نکردن از شکوه و ارتفاع زیاد.


 

-تنوع فوق آلعاده در طرحها .


 

-استفاده از ملات ساروج که به کمک آن توانستند فضاهای معماری وسیع را ایجاد نمایند.


 

پارتها شهرهای بسیار کهن را مانند بابل و اروک در اختیار داشتند و نیز شهر آشور با اینکه از نقشه چندان منظمی برخوردر نبودند اما پارتها شهرهایی را بنیاد گذاشتند که براساس نقشه دایره شکل بود که شهرهای مرو تیسفون و الحضر دارای چنین پلانی بودند. از فضای دایره وار می توان آسانتر از چهار گوش دفاع کرد و نیز با رو کشیدن آن هم آسانتر است . این شیوه شهرسازی تا زمان ساسانی و اسلام ادامه یافت. معمولا شهرهای پارتی دارای برج و بارو بودند باروهای شهر مرو از خشت خام بود با برج ها و کنگره های قائم الزاویه و سوراخهایی برای تیراندازی .


 

در درون شهرهای پارتی مهمترین ساختمان معمولا ارگ و پرستشگاهها بودند. برخی معتقدند هنر پارتی در حدود سال 250 ق.م پا به عرضه وجود نهاده اما باید آغاز آنرا از ابتدای پادشاهی مهرداد دوم (سال 203 ق.م) دانست. بطوریکه عنوان گردیده معماری را باید از اولین مکانهای استقراری پارتها آغاز کرد. در این بررسی ما به شرح جزئیات معماری بعضی از آنها می پردازیم.


 

آثار معماری شهرنسا:آثار و بقایایی که از نسا در نزدیکی شهر عشق در دوره پارتیان بدست آمده نشانگر این امر است که این شهر قدیمی ترین محل سکونت پارتها بوده است. بسیاری از بناهای یادبود با پلان های جداگانه مشخص شده است.


 

((نسا)) یا ((پارتانیسا)) شهری است که روی یک تپه کوچک طبیعی ساخته شده است. این ارگ (دژ) که براساس لوحی گلی که در آن پیدا شد مهرداد کرت نام داشت و توسط مهرداد اول ساخته شده است . دیوارهای بستر آن 20 تا 25 متر ارتفاع و 5 متر ضخامت داشت و با استفاده از گل ساخته شده بود و نمای آن را با آجر پوشانده بودند . ورود به ارگ از طریق پاگردهایی که در پی دیوارهای گرد شهر قرار داشت صورت می گرفت.


 

بناهای داخل ارگ شامل یک کاخ موسوم یه ((خانه مربع)) تعدادی معبد است. اتاق اصلی کاخ تالاری ستون دار به مساحت تقریبی 20 متر مربع بود. سقف آنرا با استفاده از تیرهای بزرگ روی چهار ستون بزرگ چهار پر (شبدری) که در واقع اتاق آنرا به سه راهرو تقسیم کرده بود پوشانده شده بود بخش مرکزی توسط تیرهای چوبی به صورت گنبدی کار شده که این روش را می توان اساسی برای گنبدهای ابداعی دوره پارتی دانست. سطوح دیوارهای این بنا به رنگ قرمز و سفید رنگ آمیزی به طور افقی توسط موادی از ظروف کوچک سفالی و به طور عمودی با ردیفهایی از نیم ستون که روی هر دیوار شش تا از آنها قرار داشت سرستونها به شیوه ستونهای کورنتی تزئین شده بود که این نشانگر نفوذ هنر هلنیسم به بخشهای آسیای میانه بوده است.


 

بخش اصلی یکی از معابد به شکل دایره و قطر آن 17 متر است این بنا نیز مانند تالار بزرگ کاخ آی خانوم فاقد ستون بود. از نحوه مسقف نمودن آن اطلاعی نیست ولی به نظر می رسد که از گنبد استفاده کرده باشند . این معبد هم مانند کاخ ها دارای رنگ آمیزی بود. دیوارها به رنگ سفید با استفاده از نواری مرکب از سفالهای نقش دار و بخش فوقانی نیم ستون تزئین شده بود . این فضای مدور بخش مرکزی یک مجموعه چهارگوش را که توسط یک دالان یا راهرو محاط شده بود تشکیل می داد . در کنار این معبد یک واحد مرکزی (معبد) چهار گوش دیگر با برج دالان دار قرار داشت . بخش اداری آی خانوم نیز دارای همین نقشه است و در تمام طول دوره حکومت پارتها و حتی ساسانیان ساختن چنین بناهای ادامه داشت.


 

معماران پارتی درست فرمولهای مختلف ساختمانی را آزمایش کردند در خانه مربع به سبک متداول صحن ستوندار با اتاقهای دارای ستونهای بلند در چهار سمت بازگشتند ورودیها نیز به همین اندازه حالت تجربی داشت و شامل ورودیهای ساده هشتی ها و مدخلهای ستوندار می شد تا اینکه ایوان را در قرن اول میلادی ساخته اند. احتمالا در تکامل ایوان دوره پارتی دو مرحله وجود داشته است . مرحله نخست تنها یک تالار که دارای سه دیوار یا سقفی متشکل از تیرهای چوبی متکی بر ستون یا دیوارهای تالار ساخته می شد . مرحله دوم ایجاد سقف آن با طاقهای آهنگ آغاز کردند .


 

هیکاتوم پلیس(صد دروازه): بقایای آثار معماری پارتی که احتمالا آنها را به عنوان مقبره مورد استفاده قرار می دادند در شهر دامغان یافت شده جان هانسمن این محل را شهر گمشده سلوکی – پارتی صد دروازه که پارتها آن را در ربع آخر قرن سوم پیش از میلاد به صورت یکی از تختگاههای خود درآوردند می داند . به علت موقعیت شهر دامغان احتمالا یک پایتخت کوهستانی بوده است. شاید پس از نسا پارتها در ادامه متصرفات خود این مکان را انتخاب کرده باشند.


 

 کاخ هترا : ویرانه های کاخ بزرگی که متعلق به قرن دوم میلادی است استعداد هنری پارتی را مشخص می سازد . نمای بنا دارای دو ایوان بزرگ است که از قطعات بزرگ سنگ ساخته شده است. این ایوانهای بزرگ با تاق های آهنگ بلند پوشیده شده و در طرفین آنها اتاقهای کوچکتری قرار دارند که دو طبقه (اشکوبه) بوده اند. مهمترین قسمت بنا اتاق کوچک مربع شکلی است که مستقیما پشت ایوان جنوبی قرار گرفته است

نگار شده در برچسب:معماري اشكانيان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

سلسله اشکانیان( پارت ها): ۲۵۰ پ.م تا ۲۲۰ ب.م (۴۷۰سال)

 

پارت در بر گیرنده خراسان امروزی است و در کتیبه داریوش (بیستون) یکی از ایالات ایران می باشد.در اینجا به طور خلاصه به پادشاهانی که در زمان آن ها اتفاق های بزرگی افتاده اشاره می کنم.

سومین گروه از اقوام آریایی كه به ایران آمدند و در شرق مستقر شدند.پارتیان بودند، نژاد آنها آریایی، زبان آنها ایرانی و آیینشان مزدا پرستی رایج در ایران شرقی بود. فرهنگ اجتماعی آنان آمیزه ای از آداب و عقاید مذهبی و فرهنگ پهلوانی بود. كه بر حسن سلوك و رفتار و شجاعت مردانگی و جوانمردی و نیروی بدنی تاكید می ورزید. یكی از مهمترین دلایل پیوستن شهرنشینان شرق كشور به پارتیان در قیام بر ضد حكومت سلوكی - جدا از پیوندهای خویشاوندی بین آنان - حسن سلوك آنها با مردم نواحی اطراف و ناخرسندی آنان از شیوه حكومتی سلوكیان بود كه تاكید بر تبعیض قومی و نژادی داشت.

چادرنشین و صحراگردی از پارتها مردمانی چابك، شجاع و پرتحرك ساخته بود. كه در سواركاری و تیراندازی ماهرانه در هنگام سواری نظیر نداشتند.شجاع ترین و قویترین فرد قبیله پهلوان نام داشت.هر شخصی كه به این مقام نایل می شد. مشخصا علاوه بر قدرت بدنی ملزم به داشتن صفات و خصایل اخلاقی نیكو نیز می بود.

اشکانیان که به طور کلی اطلاعات کمی از آن ها در دست می باشد ؛ در سال۲۵۰ ق.م توسط ارشک (اشک نخست) بر پا شد.و بیست و نه اشک (پادشاه) در این سلسله فرمانروایی کردند.

اشك و نخستین اندیشه استقلال

نخستین بار اندیشه استقلال در برابر بیگانگان سلوكی را پهلوانی پارتی به نام اشك جامه عمل پوشانید، در حالیكه سلوكیان هفتاد سال از سلطنت بر ایران پشت سرگذاشته بودند، ‌قیام اشك سلوكیان را به نشان دادن عكس العمل واداشت. و علیرغم تصور از آن سپاه سلوكی با شكست مواجه شد و این اولین پیروزی رسمی پارتیان و متحدانشان در برابر قوم حكومت گر بود. پس از اشك برادر و جانشین وی تیرداد بر قدرت پارتیان افزود و بر توسعه متصرفات افزود و بدین ترتیب پیشروی آنان از شرق به سمت غرب آغاز گردید.و روز به روز بر قدرت پارتیان و تثبیت حكومتشان افزوده می شد.و با اقدامات مهرداد شاه دیگر پارتی قلمرو پارتیان كه به افتخار نام احیاگر استقلال ایران(ارشك یا اشك) اشكانی خوانده شد. به وسیع ترین حد خود رسید.مهمترین رمز موفقیت ها و پیروزی های مهرداد اول همگی در سایه شفقت و انسانیت نهفته در سرشت وی بود، آن چنان كه محققان وی را از نظر بزرگ منشی، بلند نظری، متانت و نجابت اخلاقی در دودمان اشكانی، همتای كوروش بزرگ در دودمان هخامنشی دانسته اند. نام اشك توسط همه شاهان اشكانی حفظ شد به طوریكه فرعون توسط فرمانروایان مصر، قیصر یا سزار توسط رومیان كسری یا خسرو توسط ساسانیان به كار می رفت.

حكومت مهرداد دوران توسعه قلمرو و تثبیت قدرت

مهرداد با تسخیر عیلام، پارس و سپس بابل و بدنبال آن شكست پادشاه سلوكی و تصرف شهر سلوكیه. ایران را تا دورترین مرزهای غربی امتداد داد. (عنوان شاد شاهان) كه اشك ششم یعنی مهرداد با اقتباس از شاهان هخامنشی برخود نهاده بود بدلیل اقداماتی كه وی در زمان حیاتش انجام داد. به عنوان برازنده ترین لقب حتی پس از مرگش نیز وی را شایسته منحصر به فرد این عنوان در خاندان اشكانی گرداند. وقتیكه مهرداد در سنین پیری چشم از جهان فروبست، او را بمانند بنیانگذار واقعی سلسله پارت با تشریفات بسیار به خاك رفت.پارت او را همچون قانونگذاری خردمند تجلیل كرد، چرا كه او در تمام قلمرو وسیع خویش نزد هر قومی كه رسم و بنیادی پسندیده یافت. آنرا در سرزمین خویش رایج كرد. قلمرو او از بین النهرین و بابل تا سرزمین سغد و هند امتداد داشت.و اقوام بسیار با آداب و رسوم گونه گون در این قلمرو وسیع تحت حكم او می زیست.

 پس از مهرداد اول بدلیل پدیدار شدن نا امنی كه توسط برخی اقوام در شرق نیر سكاها و كوشانیان بوجود آمده بود. در زمان چند اشك ادامه یافت. تا سرانجام با روی كار آمدن اشك نهم كه مهرداد دوم نام داشت. توفیق قابل ملاحظه ای در غلبه بر هرج و مرج حاصل شد. وی پایه های حكومت و اركان داخلی آنرا چنان مستحكم نمود كه حتی پس از مرگ وی نیز با وجود مدعیان سلطنت و پاره ای اختلافات داخلی امپراطوری اشكانی از هم متلاشی نشد.و قدرت خود را حفظ نمود. تدابیری كه وی در زمینه داخلی و حكومتی اندیشید سبب شده است كه محققان وی را یادآور داریوش بزرگ خوانده به وی لقب مهرداد كبیر دهند.

دوران حكومت اشك های دهم تا سیزدهم دوران درگیری و هرج و مرج داخلی بود. تا اینكه با روی كارآمدن اشك سیزدهم، ارد اول فصل تازه ای از روابط خارجی ایران با دولت های همسایه كه مهمترین آنها روم بود آغاز گردید. در آن زمان ایران در شرق و روم در غرب دو قدرت بلامنازع بودند و هر دو در پی گسترش و توسعه قلمرو و بسط قدرت. و همین مساله گاه و بیگاه سبب ایجاد تعارضاتی از سوی طرفین به خاك یكدیگر می شد. ولی مشكل اصلی را رومیان آغاز كردند و بدین ترتیب روابطی كه می توانست بهترین شكل و سیاق را داشته باشد و سبب تبادل فرهنگ و تمدن باشد و در نهایت به شكوفایی و پیشرفت در امپراطوری كه دنیا را عملا در ید قدرت خود داشتند. منجر شود. تبدیل به جنگ هایی شد كه تا پایان امپراطوری پارت و پس از آن تا پایان امپراطوری روم ادامه یافت. در واقع این جنگ ها به طوری رسمی و جدی از زمان سلطنت ارد - اشك سیزدهم - و به دلیل بلند پروازی های برخی سرداران(رومی) از جمله كراسوس آغاز شد. و مهمترین انگیزه وی، عشق به طلاهای سلوكیه و نفایس و خزاین ماد بود. ولی مهمترنی مساله را نیز نباید از نظر دور داشت و آن مساله همد ستی ایالت بزرگ ارمنستان با رومیان بود كه اطاعت و تبعیت از ایران برایشان قابل تحمل نبود. آنان خواهان استقلال تمام و كمال بودند. كه این مساله نیز در قوانین امپراطوری ای كه آنان در آن قرار گرفته بودند یعنی اشكانیان مفهومی جز عصیان و سركشی نداشت. بنابراین شاهان ارمنستان هر از چندگاه با تحریك رومیان و اتحاد با آنان سبب ایجاد منازعاتی بین ایران و روم می شدند. نوع حكومت اشكانیان نیز دست آنان را در این امر بازتر می كرد. اشكانیان از هنگامیكه روی كار آمدند و تشكیل حكومت دادند، شیوه ملوك الطوایفی را به جای ایجاد یك حكومت مركزی كه همه در سایه نظارت همه جانبه آن باشند ترجیح دادند. بدین شكل كه برخی ایالت ها نظیر پارس، آذربایجان و ارمنستان از استقلال داخلی برخوردار بودند.و در عوض انقیاد و تابعیت اشكانیان را می پذیرفتند و در هنگام جنگ نیز به منظور كمك به پادشاه و نشان دادن وفاداری و اتحاد با او سپاه خود را به سمت مركز حكومت گسیل می داشتند. شاهان ارمنستان نیز از این موقعیت برای كسب استقلال و تجزیه از قلمرو اشكانیان استفاده می نمودند. 

حال شرح مختصری از برخی پادشاهان اشكانی

*اشک اول(ارشک):ارشک یکی از افراد خاندان آریایی و از تیره پارت ها بود. وی به نشان کاردنی و شعاعت توانست سلوکی ها را (جانشینان اسکندر مقدونی) از خاک ایران بیرون کند.بقیه شاهان به احترام موسس سلسله اشکانی نام خود را اشک گزاردند.

اشک نهم (مهرداد بزرگ):وی قبایل وحشی را عقب نشاند و بخشی از سیستان وبلوچستان را نیز تحت فرمان خود درآورد و تا حدود هندوستان پیش رفت. و سپس به ارمنستان لشگر کشید.و آنجا را تصاحب کرد. از آن پس ایران و روم بر سر سرزمین های ارمنستان جنگ های فراوان کردند. همانگونه که گفتم مهرداد بزرگ در هندوستان پیروزی هایی را بدست آورد و حتی تا کوه های هیمالایا پیش رفت. این موضوع از سکه هایی که به تازگی در آن نواحی پیدا شده است ثابت گردیده. مهرداد بزرگ پس از ۴۸ سال پادشاهی در سال ۷۶ ق.م درگذشت.

*اشک چهاردهم(فرهاد چهارم):در سال ۳۷ق.م بر اورنگ شاهنشاهی نشست.وی جنگ هایی با رومیان داشت که آنان را چنان شکست داد که تا صد سال توان مقابله و حمله به ایرانیان را در خود ندیدند.وی پرچم رومیان را از آنان گرفته بود و پس از چند سال به آنان بازگرداند. که این مسئله باعث خوشحالی بسیار مردم ایتالیا شد. و یکی از شاعران آن دوره(هوراس) این رویداد را که برای آنان بسیار مهم بود به نظم در آورد. 

*اشک پانزدهم (فرهاد پنجم):فرزند اشک چهاردهم. در زمان او بود که عیسی مسیح متولد شد.

*اشک بیست و نهم(اردوان پنجم):اردوان جنگ هایی با رومیان داشت. رومیان در این جنگ گورستان های پادشاهان اشکانی را ویران کردند و استخوان های آنان را درآوردند. این موجب خشم دربار ایران شد. و شرایطی را برای صلح قرار داد که رومیان نپذیرفتند و جنگی سخت در گرفت که ایرانیان پیروز شدند. لکن جنگ های پی در پی ادامه یافت و هر دو سو خسته شدند. در آن هنگام قیصر روم شرایط صلح را پذیرفت. و حاضر شد ۵۰میلیون دینار رومی به ایران به عنوان خسارت بپردازد.

در زمان اردوان بود که اردشیر پسر بابک علیه دولت اشکانی به پاخاست. و سر انجام اردوان را در کنار رود جراحی شکست داد. پس از چند سال اردشیر بابکان همه ایران را گرفت و بدین ترتیب دولت اشکانی پس از ۴۷۰ سال فرمانروایی سقوط کرد.

پایتخت های اشکانیان را شهر های مختلفی نوشته اند.اما شهر های تیسفون و صددروازه(دامغان کنونی) معروف ترین آن هاست.

روش حکومتی پارت ها به گونه ای بود که مجلس مهستان شاه را از نسل ارشک تعیین می کرد.این مجلس خود از دو انجمن تشکیل شده بود. ۱:مجلس شاهزادگان ۲: مجلس بزرگان و روحانیون.

اشکانیان با اسیران به مهربانی رفتار می کردند و کشتن آن ها را روا نمی داشتند.پیمان شکن نبودند.جنگ و شکار را دوست داشتند.از آنجایی که به دین زرتشت دلبسته و پایبند بودند دروغ گفتن را گناه شمرده و دشمن سرسخت سحر و جادو بودند.

نگار شده در برچسب:اشكانيان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

پس از مرگ اسکندر (۳۲۳ (پیش از میلاد)) فتوحاتش میان سردارانش تقسیم شد و بیشتر متصرفات آسیایی او که ایران هستهٔ آن بود به سلوکوس اول رسید. به این ترتیب ایران تحت حکومت سلوکیان در آمد. پس از مدتی پارتها نفوذ خود را گسترش دادند و سرانجام توانستند عاملی برای نابودی سلوکیان شوند.

از دویست و چهل و هشت سال (۳۱۲-۶۴ (پیش از میلاد)) مدت سلطنت آنان، ایران بیش از شصت و پنج سال (۳۱۲-۲۴۷ (پیش از میلاد)) به تمامی در تحت فرمان آنان باقی ماند .

 

یازده سال بعد از مرگ اسکندر که تمام آن مدت و حتی چند سالی بعد از آن هم جنگهای جانشینی او بین سردارانش در منازعات طولانی گذشت، استان بابل به وسیله یک سردار مقدونی او به نام سلوکوس که پدرش انتیوکوس(آنتیوخوس) هم از سرداران فیلیپوس (فیلیپ) پدر اسکندر محسوب می‌شد، افتاد (۳۱۲ق.م.). سلوکوس در زمان اسکندر پس از فتح شوش فرمانده سواره‌نظام سازمان‌یافته از بزرگان ایرانی شد و بی‌درنگ پس از رسیدن بدین جایگاه ایشان را به یگان‌های ۱۰هزار نفره بخش نمود. او سپس استان ایلام (خوزستان و بخشی از لرستان امروز) و سرزمین ماد (به استثنای آذربایجان) را هم بر قلمرو خویش افزود . بدین گونه، دولت پادشاهی مستقلی به وجود آورد که به نام خود او دولت سلوکی (سلوکیان) خوانده شد و آغاز سلطنت او بعدها برای این دولت، مبداء تاریخ گشت. (تاریخ سلوکی۳۳۰ -۱۵۰ ق.م.)

سلوکوس شهر سلوکیه را در نزدیکی بابل ساخت. پس از چیرگی بر شهرهای ایران به هندوستان رسید ولی در آنجا چندره گوپتا پادشاه هند جلو پیشروی او را گرفت. کار این دو به آشتی کشید و چندره گوپتا هم ۵۰۰ فیل بدو پیشکش کرد.

سلوکوس یکم سرزمین زیر فرمان خود را به ۷۲ بخش نمود و گرداندن هر بخش را به یک ساتراپ سپرد. هر ساتراپ در سرزمین خود به گونهٔ خودمختار فرمان می‌راند.

فرمانروایی جانشینان سلوکوس برپایهٔ گونه‌ای ائتلاف سرداران و نظامیان مقدونی شکل‌گرفته‌بود. با گذشت زمان بخش باختری پادشاهی سلوکی به میدان نبرد و درگیری پیوسته بدل‌گشت زیرا که دولت آنتیگون یکم در یونانی و دولت بطلمیوسی مصر به سوریه چشم طمع دوخته‌بودند. پس سلوکیان شهر انطاکیه در نزدیکی شام را بنیادنهادند و آن را پایتخت خویش گرداندند تا به کانون درگیری نزدیک باشند.

سلوکیان در نزدیک ۲٬۵ سده پادشاهی نتوانستند کشورشان را از تشنج بازدارند. آنان نزدیک به ۱۷۰ سال را بر سرزمین‌ها باختری و ۷۰ سال را بر بخش‌های خاوری ایران فرمان راندند. در آینده عامل‌هایی چون برپایی دودمان اشکانی در خاور و شمال خاوری ایران و فشارشان بر سلوکی‌ها، شکست از روم در سال ۱۹۰ در مگنزیا، برپایی دولت یونانی باختر به دست دیودوتوس و سرانجام چیرگی روم بر دولت کوچک آنها در ۶۴ (پیش از میلاد) در سوریه سلوکیان را به نابودی کشاند.

 

نگار شده در برچسب:سلوكيان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

اسکندر مقدونی(۳۵۶ تا ۳۲۳ پیش از میلاد) مشهور به اسکندر گُجَسْتَک (ملعون) ، کشورگشای قرن چهارم پیش از میلاد بود.

 

نام

اسم این پادشاه مقدونی الکساندر بود و مورخین عهد قدیم هم چنین نوشته‌اند ولی مورخین قرون اسلامی او را اسکندر یا اسکندر الرومی   نامیده‌اند و بعضی هم اسکندر المقدونی (روم را باید بمعنی یونان یا مقدونی فهمید زیرا بیزانس یا روم شرقی را در زمان ساسانیانو قرون اولیهٔ اسلامی روم میگفتند). اگر رعایت ترتیب تاریخ را بکنیم او در میان پادشاهان مقدونیهاسکندر سوم است زیرا چنانکه در جای خود ذکر شده‌است دو اسکندر نام دیگر قبل از او بر تخت مقدونی نشسته بودند، ولی مورخین عهد قدیم او را غالباً اسکندر پسر فیلیپنامیده‌اند (در عهد قدیم معمول نبود که پادشاهان هم اسم را با اعداد ترتیبی ذکر کنند) و مورخین جدید اسم او را عموماً اَلِکساندر مقدونی یا آلکساندر کبیر نوشته و مینویسند. در داستان‌های ما او را اسکندر گفته‌اند، ولی از کتب پهلوی مانند کارنامهٔ اردشیر بابکانو بعضی دیگر دیده می‌شود که در ایران قدیم او را اَلِکسندر یا اِلِکساندر مینامیدند.

پدرش فیلیپ دومبود و مادرش اُلمپیاسدختر نه‌اوپ‌تولم پادشاه مُلُس‌ها. ملس‌ها مردمی بودند یونانی که در درون اپیر نزدیک دریاچهٔ اِپئوم‌بوتی یا ژانین کنونی سکنی گزیده بودند و پادشاهان این مردم از خانوادهٔ اِآسیدها بشمار می‌رفتند و این خانواده هم نسب خود را به آشیلپهلوان داستانی یونان در جنگ تروامیرسانید. بنابراین چون پادشاهان مقدونی عقیده داشتند که نژادشان به هرکولنیم‌ربّ‌النوع یونانی میرسد مورخین یونانی نسب اسکندر را از طرف پدر به نیم‌ربّ‌النوع مزبور و از طرف مادر به آشیل پهلوان داستانی میرسانند. (پلوتارک، اسکندر، بند۲). تولد اسکندر در شهر پِلا در ژوئیهٔ (۱۰ تیر تا ۹ اَمرداد) ۳۵۶ ق.م. بود و در سن ۲۰ سالگی بتخت نشست. زائد نیست گفته شود که در داستان‌های ما اُلمپیاس مادر اسکندر را ناهید نامیده‌اند.

کودکی و جوانی اسکندر

 

فیلیپ دوم که مردی عاقل و مآل‌بین بود میدانست که بزرگ شدن مقدونیه و حفظ ولایات و شهرهائی که به این مملکت افزوده فرع داشتن خلف اهلی است که باید پس از او بتخت نشیند بنابراین توجهی مخصوص به تربیت اسکندر کرد و با این مقصود لئونیداس نامی را که از اقربای اُلمپیاس بود مربی او قرار داد، در انتخاب طبیب و دایه و غیره نیز دقت‌های وافی کرد تا همه از خانواده‌های ممتاز و دارای اخلاق حسنه باشند، این اشخاص مراقبت کامل در تربیت جسمانی او کردند و بعد وقتی که اسکندر بزرگ شد فیلیپ به ارسطو فیلسوف معروف یونان که در این زمان بمکتب افلاطون می‌رفت نامه‌ای نوشت که تقریباً مضمون آن چنین بود: خدایان بمن پسری اعطا کرده‌اند و من از تولد او در زمان شخصی مانند تو پیش از بدنیا آمدنش شادم زیرا امیدوارم که اگر مربای تربیت تو شود پسری ناخلف نگردد و بتواند پس از من بار گران این اندوخته‌های بزرگ را بدوش گیرد من عقیده دارم که نداشتن اولاد بمراتب بهتر از داشتن خلفی که درباره‌اش مقدر باشد پس از من باز افتضاحات و رسوائیهای نیاکان خود را مشاهده کند (مقصود فیلیپ احوال بد مقدونیه در زمان پادشاهان قبل از او بوده). ارسطو سمت آموزگاری اسکندر را پذیرفت و مدتها بتعلیم و تربیت او پرداخت. (کنت‌کورث، کتاب ۱ بند


داریوش تصور نمی‌کرد که پسر جوان فیلیپ برای ایران خطرناک باشد. اما هنگامی که شنید یونانیان او را سپهسالار کل یونان کرده‌اند ناچار شد در تدارک مقابله با او برآید و حتی از خود یونانیان سپاهیان مزدور گردآوری و شخصی را بنام «مم‌نن» از آنها بسرکردگی برگزیند. در چند جنگ کوچک محلی در آسیای صغیرو کرانه‌های داردانلایرانیان پیروزیهایی بدست آوردند. اما چون دربار ایران طبق معمول به مقدونیه و یونان اهمیت نمیداد و دشمن را ناتوان می‌شمرد به اسکندر فرصت داده شد که بسوی این سرزمین پیش آید.


اگر دربار ایران بموقع ایالات مختلف یونان را با پول و تجهیزات تقویت می‌کرد هرگز مقدونیان بر یونان چیره نمی‌شدند. اسکندر برای حمله به ایران بیشتر املاک خود را به نزدیکانش بخشید و هرچه داشت هزینهٔ تجهیز سپاه کرد و آنتی‌پاترمقدونی را بجای خود در مقدونیه گذاشت. بیست روز پس از عزیمت، اسکندر به کرانه‌های داردانل رسید و باز چون در بار و سرداران ایران به اسکندر با دیدهٔ حقارت نگریستند و برای مقابلهٔ با او بموقع اقدام نکردند او موفق شد پای در خاک آسیا گذارد و آنها را غافل‌گیر کند. سرداران شکست خورده ایرانی یا گریختند و یا خودکشی کردند و قسمت وسیعی از آسیای‌صغیر را به دست اسکندر دادند. و جنگ معروف به «گرانیک» بدین ترتیب منجر به شکست سپاه ایران شد.


در جنگ دیگر شهر «میلت» نیز که در کنار دریا واقع بود محاصره و تسخیر شد. اسکندر پس از این پیروزی قسمت عمدهٔ نیروی خود را برداشت و بسوی شهر هالیکارناس مرکز ایالت کاریهرهسپار شد و شهرهای یونانی بین میلت و هالیکارناس را گرفت. با اینکه «مم‌نن» توانست اعتماد دربار ایران را جلب کند و فرمانداری صفحات آسیای‌صغیر را بگیرد و پس از آن نیز برای دفاع از هالیکارناس و نقاط دیگر کوشش و زیرکی بسیار از خود نشان داد باز هم قدرت و پایداری اسکندر او را ناچار کرد که با مشاوره سرداران ایرانی تصمیم به تخلیهٔ شهر بگیرد. پس از آنکه اسکندر دیگر ایالت آسیای‌صغیر را یک یک تسخیر کرد «مم‌نن» برآن شد که جنگ را به هرترتیب که بتواند به مقدونیه بکشاند و به این ترتیب اسکندر را وادار کند که به مقدونیه بازگردد و آسیای صغیر را واگذارد و داریوش نیز جز او بکسی امیدوار نبود. «مم‌نن» قسمتی از جزایر میان آسیا و اروپا را تسخیر کرد و هنگامی که نزدیک بود اسکندر را بوحشت اندازد و به مقدونیه بازگرداند ناگهان درگذشت. ظاهراً این واقعه در سال ۳۳۳ ق. م. پیش آمده‌است.


پس از درگذشت «مم‌نن» داریوش خود فرماندهی سپاه را بعهده گرفت و در این حال اسکندر پیوسته پیش می‌آمد. در شهر تارس که حاکم نشین کیلیکیهبود اسکندر بدنبال یک آب تنی بیمار شد و حالش چنان رو به وخامت نهاد که سپاهیان مرگ او را حتمی دانستند. اما اسکندر که از نزدیکی سپاه داریوش آگاه بود از پزشک خود خواست که او را با داروهای تند درمان کنند و معالجه را طول ندهند. سپاه داریوش با زیورها و آرایش‌های بسیار چشم‌ها را خیره می‌کرد. لباسهای زربفت سپاهیان، جامه‌های گوناگونی که بر آنها هزاران دانهٔ گرانبها دوخته شده بود و طوقهای مرصعی که بر گردن مردان جنگی افتاده بود سرمایهٔ این سپاه عظیم را تشکیل می‌داد و در مقابل یاران اسکندر بدون هیچ زیور و آرایشی در پشت سپرهای خویش آمادهٔ شنیدن فرمان حمله بودند. پیداست که در جنگ سپاهیانی بهتر پیش می‌روند که از قید زیورها و جامه‌های فاخر آسوده باشند.


در جنگ ایسوسکه نخستین برخورد سپاهیان اسکندر و داریوش بود، پس از شروع جنگ اسکندر با سواره نظام خود بسوی جایگاه داریوش تاخت و میان سواره‌نظام دو طرف جنگ سختی درگرفت و هر یک کشته‌های بسیار دادند. برادر داریوش بنام اکزات‌رسبرای دفاع از شاهنشاه ایستادگی و شجاعت بسیار از خود نشان داد اما چون پیوسته بر شمار کشتگان افزوده می‌شد، اسبان گردونهٔ داریوش رم کردند و نزدیک بود آن را واژگون کنند و هنگامی که داریوش می‌خواست از آن گردونه به گردونهٔ دیگر سوار شود، اختلاف میدان نبرد بیشتر شد و وحشتی در دل شاه راه یافت. سواره‌نظام ایران عقب نشست و بدنبال آن پیاده نظام راه فرار پیش‌گرفت. یونانی‌های اجیر که در سپاه ایران بودند در پناه کوهها سنگر گرفتند و اسکندر چون جنگ با آنها را دشوار دید از تعقیب آنها صرف‌نظر کرد. هنگام شب مقدونی‌ها بخیال غارت اردوگاه ایران و بویژه بارگاه داریوش افتادند. شبیخون زدند و اشیاء گرانبهایی را که در خیمه‌ها یافتند غارت کردند. این زیورها و جامه‌های فاخر بقدری زیاد بود که مقدونی‌ها توانایی حمل آن را نداشتند. بنا برسم مقدونی تنها خیمهٔ داریوش را که می‌بایست سردار فاتح (اسکندر) در آن منزل کند از آسیب مصون داشتند و در پایان این شبیخون آن را آراستند و برای اسکندر حمامی آماده کردند و مشعل‌ها را افروختند و چشم براه دوختند. اسکندر داریوش را که با اسب می‌گریخت دنبال کرد اما چون نتوانست او را دستگیر کند بازگشت و هنگامی که خود را در خیمهٔ داریوش دید و تجمل و شکوه او را مشاهده کرد گفت: معنی شاه بودن این است!


اسکندر پس از فتح با زنان دربار ایران مؤدبانه روبرو شد و بی اینکه به آنان نظری داشته باشد وعده داد که رفاه ایشان را پیوسته در نظر گیرد. اسکندر عشق و آسایش را حرام می‌شمرد زیرا خستگی و شهوت را نشانهٔ ضعف انسان می‌دانست.


پس از تسخیر اردوگاه ایران اسکندر به‌طرف سوریهرفت و خزاین شاه را که در دمشقبود بدست سردار معروفش پارمن‌ینگرفت. سرداران داریوش در آسیای‌صغیر هر یک بطریقی برای جبران شکست‌ها کوشش کردند اما این کوشش‌ها چنانکه خواهیم گفت بی‌ثمر ماند. اسکندر شهر صور مرکز فنیقیهرا هم که حاضر به قبول اطاعت او نشد محاصره و در سال ۳۳۲ ق. م. آن را تسخیر کرد.


داریوش پیش از این نامه‌ای به اسکندر نوشته بود و در آن خود را شاه خوانده و از این سردار جوان مقدونی آزادی خانوادهٔ خود را خواسته بود. پس از تسخیر فنیقیه داریوش نامهٔ ملایم‌تری به او نوشت و تذکر داد که چون هنوز سرزمینهای وسیعی در اختیار من است و تو نمی‌توانی سراسر آنها را تسخیر کنی بهتر است راه آشتی را برگزینی و در این نامه داریوش وعده کرده بود که دخترش را به اسکندر دهد و تمام سرزمینهای میان بغاز داردانل و رود هالیس (قزل‌ایرماقکنونی) را به‌عنوان جهاز عروس واگذارد. اسکندر در پاسخ او به پیک شاه گفت: من برای این کشورها وارد قارهٔ آسیا نشده‌ام. من بقصد پرسپولیس (تخت جمشید) آمده‌ام.اگر این مضمون کاملاً درست و دقیق نباشد باز هم باید گفت که حقیقت امر با آنچه گفته شد چندان تفاوت ندارد. یعنی آنچه مسلم است داریوش نامه‌ای نوشته و اسکندر پاسخ این نامه را بدرشتی و غرور داده‌است.


اسکندر در همان سال ۳۳۲ ق. م. به مصررفت و پس از تسخیر آنجا بنای شهر اسکندریهرا آغاز نمود. سپس مصر را بدست یکی از سرداران خود سپرده بسوی ایران رهسپار شد. مینویسد در راه، درگذشت زن داریوش که زیباترین ملکه جهان شناخته شده بود او را متأثر کرد و دستور داد این بانوی بزرگ را با شکوهی هر چه بیشتر بخاک سپارند اما دربارهٔ درستی این روایت تردید باید کرد. هنگامی که اسکندر دومین پیشنهاد آشتی با داریوش را رد کرد، شاه ایران در صدد آمادگی برای جنگ برآمد. اما بنا بنوشتهٔ «کنت کورث» مورخ معروف در مقابل نرمی و محبتی که اسکندر نسبت بخانوادهٔ اسیر او نمود بار دیگر سفیرانی برای صلح فرستاد، و این بار حاضر شد تمام ممالک خود را از آسیای صغیر تا ساحل فرات به اسکندر سپارد. اما اسکندر که پیروزی خود را مسلم میدانست گفت: این که داریوش می‌خواهد بمن بدهد در اختیار من است و نیازی نیست که او این سرزمین را بمن سپارد، و از طرف دیگر من جز جنگ با او کاری ندارم.


بناچار داریوش آمادهٔ جنگ شد و هر چه می‌توانست سپاهیان خود را تجهیز کرد و در دشت نینوا، نزدیک شهر اربیلاردو زد. اسکندر از دجلهگذشت و سردار داریوش بنام «مازه» که میبایست مانع او گردد در برابرش عقب نشست و بیشتر مورخان می‌گویند اگر مازه عقب نمی‌نشست، با بی‌نظمی موقتی که هنگام عبور از دجله در سپاه اسکندر پدید آمده بود، بخوبی می‌توانست بر آنها غلبه کند. پس از گذشتن از دجله باز هم مازه جلوگیری مؤثری از آنها نکرد. در این حال شبی ماه گرفت و این مقدونیان را، که به پیش‌بینی‌های نجومی عقیده داشتند و این نکته با عقاید دینی آنها نیز مربوط میشد، بوحشت انداخت. میان سربازان اسکندر گفتگوهایی درگرفت که نزدیک بود به شورش بینجامد اما تعبیر کاهنان مصری که بلا و مصیبت بزرگی را برای ایران پیش‌بینی کرده بودند آرامشی در سپاه اسکندر بوجود آورد.

نگار شده در برچسب:اسكندر مقدوني, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |
به نام پروردگار
 
معماري بناها و کاخ ها در دوره هخامنشيان


در حدود 560 سال پيش از ميلاد که دو دولت نيرومند آريايي يعني ماد و پارس با هم موتلف گشتند امپراطوري بزرگ ايران به وجود آمد. اين واقعه زماني رخ داد که کوروش بزرگ نخستين شاه هخامنشي نياي خود آستياک (اژي دهاک) فرمانرواي ماد را از تخت پادشاهي به زير آورد . با کوشش دو تن از پادشاهان توانمند اين سلسله يعني کوروش و سپس داريوش همه آسياي باختري و خاوري از رود نيل تا جيحون و از درياي اژه تا رود کنگ به تصرف در آمد و شاهنشاهي ايران بصورت نخستين امپراطوري بزرگ جهان سازمان يافت و مدت دويست و سي سال با ثباتي کم نظير دوام آورد . راه شاهي که از سارد پايتخت ليديه تا شوش به مسافت بيش از 1600 ميل امتداد داشت با يکصد و دوازده ايستگاه بين راهي در طول آن براي کمک به کاروان ها و حمل ونقل کالا در مدتي کمتر از نود روز در سراسر امپراتوري و حتي سنگ فرش بودن راههاي بين شوش و تخت جمشيد و اکباتانه (همدان) نمونه اي کوچک از اقدامات عمراني هخامنشيان بوده که نشانگر تمدن درخشان ايراني در اين دوره است. هنر ايران در دوران هخامنشي هنري است شاهي و سرنوشتش با سرنوشت شاهان هخامنشي پيوند خورده است و به اين دليل است که در دوران پادشاهي کوروش و داريوش اين هنر به اوج ترقي مي رسد و سپس پيشرفت آن متوقف مي گردد و فقط در زمان خشايارشا و اردشير مختصر جنبشي از خود نشان ميدهد.

 

****


مهمترين بناهاي به جاي مانده اين دوران کاخهاي شاهي است تاريخ ساختمان اين کاخها به اواسط قرن ششم قبل از ميلاد باز مي گردد آنچنان که از آثار معماري اين دوره بر مي آيد آغاز آن از مسجد سليمان و بعدا در پاسارگاد و تخت جمشيد گواه آن است. يکي از عناصر مهم ساختماني صفه مصنوعي است که پشت به کوه دارد و روي آن ساختمانهاي کاخها و اقامتگاههاي شاهي را بنا ميکردند با پلکانهاي سنگي براي صعود به صفه.


به عنوان نخستين ابزار سياسي و به نشانه تاييد آسماني در حدود سال 550 پيش از ميلاد کوروش ساختمان مجموعه کاخ و پرستشگاههايي را در پاسارگاد در استان فارس بنا نهاد که نخستين کانون امپراطوري هخامنشي و معرف سبک معماري هخامنشي است و آشکارا منابع آنرا روشن مي سازد . معماري پاسارگاد در حقيقت يک نوع معماري تکامل يافته از شيوه معماري پارسي است با آنکه بسياري از بخشهاي آن از ميان رفته ولي زيبايي و اصول فني در ساختمان را رعايت نموده اند.


هخامنشيان تنها سازندگان کاخ نبودند بلکه از آنها نيز آثار معابد و مقابر آرامگاهي صخره اي بجاي مانده است . به هر روي که اين دوره از معماري ايراني را بررسي کنيم در خواهيم ياغت که از چه پيشينه اي غني و بادوام برخوردار است همچنانکه بيش از اين گفتم معماري هخامنشي به نوعي شکل تکامل يافته معماري ايلامي و مادي است و به عبارت ديگر هخامنشيان از آن مجموعه فنون و هنرهاي ساختماني با روشي خاص و استادانه استفاده کردند . آنان مصطبه سازي آجرهاي لعابدار ايلامي و تالارهاي ستون دار با ايوانهاي جانبي و مقابر صخره اي مادي را تکامل بخشيدند و از همسايگان و ملل تابعه هم غافل نماندند بلکه از معماري و معماران بابلي آشوري ليدي ساردي مصري استفاده هاي شاياني بردند و افزون بر آثار موجود از ملل متقدم هنرمندان آثاري پديد آوردند که در طول تاريخ بشريت اگر بي نظير نباشد کم نظير است. معماران هخامنشي از هوش و ذکاوتي سرشار بهره مند بوده اند . زير در آثار آنها اصولي رعايت شده که بعدها به عنوان اصول معماري ايراني معمول و مرسوم گرديد.هر چه بنا کردند به استثناي پاره اي از موارد مصالح بوم آورد را در نظر گرفتند . از آن جمله پاسارگاد است که آن را مي توان از پروژه هاي عظيم و آغازين امپراطوري هخامنشي محسوب نمود . هخامنشيان با اينکه قبلا در مسجد سليمان آثاري از خود به جاي گذاشته بودند اما پاسارگاد داستاني ديگر دارد . پاسارگادي که به اعتقاد بسياري از مورخين نخستين پايتخت امپراطوري نوپا بود و از همانجا ساير نقاط کشور بزرگ و پهناور ايران آنروز تسخير گرديد.


پاسارگاد را بايد از کارهاي کوروش بزرگ قلمداد کرد . در پاسارگاد هنر ايراني وحدت يافته تر مي شود با آثاري نظير کاخ دروازه و ديگر کاخها و تل تخت. در اين شهر مجموعه اي از بناهاي کاخها مقابر پل و کوشکهايي بر پا گرديدند . که هر يک از آنها جاي بررسي و مطالعه جداگانه دارند. زيرا تمام آنچه که يک اثر معمارانه بايد داشته باشد در اين ساختمانها رعايت گرديده است. حال براي جلوگيري اطاله کلام به شرح و توصيف جزئيات برخي از اين بناها مي پردازيم.

تل تخت(تخت سليمان): اين اثر معماري که صفه بزرگي است مشرف به تمام کاخ ها و باغهاي پيرامون خود در پاسارگاد بر روي تپه اي به بلندي 50 متر قرار گرفته که بقاياي ديوار سنگي بزرگ آن قابل ملاحظه است . سکوي اين بنا از سنگهاي بزرگ تراشيده شده در نما و با سنگهاي لاشه اي در ديوار اصلي ساخته شده است.بخش غربي اين سکو را از ستيغ و لبه يک تپه کوه مانند ساخته اندو سپس مجموعه اي از کاخها و ساير تاسيسات را روي آن ايجاد کرده اند.بي هيچ گماني اين تخت را براي زيربناي کاخ هاي باشکوهي همانند کاخهاي تخت جمشيد به وجود آورده اند . نکته قابل ذکر در سنگهاي تراشيده آن است که در معماري به سنگهاي ((بادبرد)) معروف هستند و با بستهاي فلزي به شکل دم چلچله اي به هم متصل شده اند .درباره زمان ساخت آن ديويد استروناخ معتقد است که بايد به فرمان کوروش در زماني که پاسارگاد پايتخت امپراطوري هخامنشي بوده ساخته شده باشد به هر روي با اينکه ساختمان مزبور خرابي ديده است ولي طرح تقريبي بازسازي شده آن اندکي از عظمت و شوکت معماري آنرا نمايش مي دهد.


آرامگاه کوروش: نخستين اثري که در دشت مرغاب و دهکده مادر سليمان (پاسارگاد) جلب توجه ميکند مقبره کوروش است. بناي سنگي باشکوهي که در حدود بيست و پنج قرن پيش ساخته شده است. اين بنا در ميان مردم به نام قبر مادر سليمان معروف است. بنا از دو بخش تشکيل شده است:


الف)قسمت سکو مانند که يادآور زيگورات چغازنبيل ((دوره ايلامي ))است


ب)قسمت بالايي آن که اتاق کوچکي است و با سقف سنگي به صورت شيرواني (خرپشته) ايجاد شده است.


بخش سکو مانند پله پله از شش طبقه تشکيل يافته است طبقه اول 70/1 دوم و سوم هر کدام 1 متر و سه طبقه آخري 55 سانتي متر بلندي دارند عرض سکوها که حالت پله مانند را دارند 50 سانتي متر است. بلندي اين قسمت در مجموع 35/5 متر است بخش ب که اتاقک کوچکي است داراي در گاهي به عرض 87 سانتي متر و ارتفاع 30/1 متر است . ابعاد 30/2*3 متر و ارتفاع آن 10/2 متر است.کل بنا از سنگ ساخته شده است و يکي از آثار معماري بسيار زيباي دوران هخامنشي.


کاخ دروازه :اين بنا که در شرق محوطه کاخها و اندکي بيرون از خط ديوار حصاري است که مجموعه کاخي در آن قرار دارند واقع شده است ابعاد آن 36*36 متر است. بناي ستوندار با دو رديف 4 تايي ستونهاي سنگي جزر ديوارها نيز از سنگ ساخته شده است و اين بنا چهار مدخل ورودي دارد که دو تا از آنها بزرگتر از دوتاي ديگرند. بر روي سطوح مدخل ورودي نقوش برجسته اي از ترکيب انسان و گاو انسان و ماهي وجود دارد و در گاه شمالي آن نقش يک انسان بالدار که بعضي آن را به کوروش بزرگ تعبير کرده اند . ستونها داراي پايه هايي از سنگ سياه و زرد شبه مرمر هستند و کف کاخ را با سنگهاي بدون شکل هندسي منظم سنگ فرش نموده اند.


مجموعه کاخها و باغ شاهي: اين مجموعه باغ و کاخ را مي توان يکي از قديميترين نمونه هاي موجود از نوع خود محسوب نمود که شامل دو کاخ بار عام و اختصاصي کوروش دو بناي کوشک و مجموعه از آب نماها و خيابان ها است.


کاخ بارعام کوروش:اين بنا مشتمل بر يک تالار مرکزي و چهار ايوان در چهار جهت و دو اتاق در جناحين ايوان جنوبي است.تالار مرکزي آن از دو رديف چهار ستوني سنگي تشکيل يافته و چهار ايوان در جهات اربعه آن نيز داراي دو رديف ستون سنگي است و فاصله ستونها در بخشهاي اخير کمتر از تالار مرکزي است.تالار مرکزي همانند کاخ دروازه داراي چهار مدخل ورودي در چهار جهت است.اين بنا نيز از سنگ و خشت ساخته شده و کف آنرا با مهارت کم نظيري سنگ فرش نموده اند.ستونهاي بجا مانده نشانگر آن است که بدون تزيين است.
 

کاخ اختصاصي کوروش : از نظر پلان و شکل مانند کاخ بارعام است و عبارتست از يک تالار مرکزي با 5 رديف 6 تايي ستونهاي سنگي و چهار ايوان در جهات اربعه دارد و دو اتاق در گوشه شمال غربي و جنوب غربي .ابعاد آن در حدود 5/22*3 متر و وسعت آن 700 متر مربع است جرز درگاه هاي اين بنا از سنگ زرد شبه مرمر که در نزديکي پاسارگاد وجود دارد ساخته شده است . ترکيب سمگ سياه و زرد در پايه ستونها جالب و ديدني است . شالي پايه ستونها داراي تزيينات قاشقي است در جاي ديگر از آن استفاده نشده بوده است.


کوشکهاي باغ شاهي:در ميان مجموعه باغها و کاخهاي شاهي پاسارگاد دو بناي زيبا قرار دارد که هر کدام از آنها داراي يک سالن مرکزي است که چهار ايوان در چهار جهت دارد . ايوانهاي شمالي جنوبي کوشک A داراي چهار ستون در هر رديف هستند و ايوانهاي شرقي و غربي به خاطر کم عرض بودن داراي يک رديف ستون.کوشکBدر ايوانهاي شرقي و غربي چهار ستون در يک رديف و در ايوانهاي شمالي و جنوبي يک ستون دارد.اين امر تنوع در معماري دو بناي کوچک را تا چه حد آشکار مي سازد . اين بناها در حقيقت راه ارتباطي به کاخهاي اختصاصي و بارعام کوروش بوده اند.


باغ پاسارگاد:مجموعه اي است زيبا ومنسجم که کاخها و کوشکهاي متعددي را در خود جاي داده است.اين باغ را مي توان يکي از زيباترين باغهاي جهان دانست . زيبايي و شهرت باغهايي از اين نوع بوده که واژه پرديس /فرديس/فردوس (باغ) فارسي را به چند زبان بزرگ و معروف جهان(عربي/انگليسي/فرانسه/ايتاليايي/آلماني..) نفوذ داده است و اين امر نشانگر قدمت باغ سازي در ايران است که باغ سازي در دوره صفويه نيز متاثر از اين دوره است.


مقبره کمبوجيه(زندان سليمان):مقبره کمبوجيه بناي سنگي مکعب مستطيل شکلي است که از سنگهاي سفيد بزرگ تراشيده شده است و متاستفانه يکي از ديوارهاي چهارگانه و سقف آن سالم مانده است.و از هر نظر قابل مقايسه با بناي کعبه زردشت نقش رستم در مرودشت است . البته به طور قطع قديمي تر از بناي فوق الذکر (کعبه زردشت) است.


پل پاسارگاد:از ديگر آثار پاسارگاد مي توان به پلي بجاي مانده از اين دوره اشاره کرد . اين پل داراي دو ديوار است با عرضي حدود65/15 متر و طولي در همين حدود وسيع و بزرگ به نظر مي رسد.سه رديف سه تايي ستون سنگي در فاصله دو ديوار آن قرار دارد. ستونها استوانه اي شکل هستند و بر روي پايه مکعبي قرار گرفته اند.بدنه ستونها کاملا صيقل يافته و فاقد سرستون هستند.


شوش:داريوش هخامنشي پس از آنکه بر شورشيان مخالف سلطنت پيروز شد و آرامش را دوباره به کشور بازگرداند با توجه به قلمرو وسيع هخامنشي که از نيل تا سند بود تصميم گرفت شوش کهن را که تقريبا در مرکز امپراطوري واقع شده بود به پايتختي انتخاب کند. بي شک در اين انتخاب شکوه و عظمت ديرينه شوش پايتخت فرمانروايان ايلامي مورد نظر بوده است از سوي ديگر چون پاسارگاد پايتخت کوروش و کمبوجيه بوده است او نخواسته آن شهر را مرکز فرمانروايي خود سازد و از اين رو شوش را مرکز حکومت خود برگزيد.داريوش فرمان داد تا کاخي با شکوه آنچنان که در خور فرمانروايي وي باشد در شوش برپا دارند لذا معماران با توجه به جميع مسائل تپه آپادانا را با اين منظور انتخاب کردند کاخ اصلي داريوش روي اين تپه بنا شد و اقامتگاه درباريان و تاسيسات دولتي بر روي دو تپه ((ارک))و((شهر شاهي)) ايجاد شد.


آپادانا: آپادانا کاخي است مرتفع و پهناور که از بخشهاي مختلفي تشکيل يافته است.اين واحدها شامل تالار حرمسرا دروازه کاخ پذيرايي و ديگر بخشها است.در آغاز معماران زمان هخامنشي گرداگرد تپه را ديواري قطور با ارتفاعي حدود 20 متر و قطري به همين اندازه برپا کردند و پشت آنرا با خاک پرکردند . بر روي اين تختگاه ابتدايي پي بناها کنده شد سپس ديوارها برپا گرديد و ستونها در جاي خود استوار گشت.


در اين زمينه کتيبه اي از داريوش بر جاي مانده است که خود گوياي بسياري از مسائل معماري اين بناي بزرگ و با شکوه است داريوش در اين کتيبه چنين نوشته است:





((اين کاخ را من ساختم – زيور آن از راه دور آورده شد زمين کنده شد تا اينکه به خاک سفت (کف سنگي) رسيدم و خندقي درست شد.سپس قلوه سنگ و شقته در آن انباشته شد در طرفي به بلندي 40 ارش و سوي ديگري تا حدود 20 ارش روي آن شفته کاخ بنا گرديد. کند وکوب و انباشتن و خشتهايي که در قالب زده شده کار مردم بابل بوده الوارکاج از کوهي آورده شد که آنرا لبنان گويند.مردم آشور آنرا به بابل و مردم کارکه و يونانيان آنرا از بابل به شوش آوردند. چوب يکا از گاندهارا و کرمانا آورده شد. زرا از سارد و بلخ آمد و در اينجا بر روي آن کار شد . سنگ لاجورد گران قيمت و عقيق شنگرفي را از سغد آوردند و فيروزه را از خوارزم . سيم و آبنوس از مصر آمد. تزئيني که ديوارها با آن زيور يافته از يونان عاج از اتيوپي و از هند و از رخج آورده شد ولي در اينجا روي آنها کار شده سنگهايي که در اينجا به صورت ستون در آمده سنگ آنرا از شهري در ايلام بنام ((آبي رادو)) آوردند. سنگ بران و سنگ تراشان که آنها را ساختند از مردم سارد و يونان بودند . آنهايي که طلاها را به کار گرفتند مادي و مصري بودند . منبت کاران ساردي و مصري بودند . آنان که از عاج خاتم مي ساختند بابلي و يوناني بودند . آنها که به تزئين ديوار پرداختند مادي و مصري بودند. به ياري ا

نگار شده در برچسب:معماري هخامنشيان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

روزگاری بیش از سه­چهارم سرزمین­های شاروَند(متمّدن) جهان، از سِند و یکسرت گرفته تا نیل و دانوب(هند و فرارود تا مصر و اروپا)،‌ زیر نگین فرمان و فرهنگ جهانشاهی پهناور ایرانیان به روزگار هخامنشی جای داشت. پس روشن است،‌ مردمانی که بتوانند بر نزدیک به 80% سرزمین­های شاروَند جهان روزگار خویش فرمان برانند،‌ می­بایست که از تاریخی کهن و فرهنگی پُرمایه برخوردار بوده و همۀ ویژگی­های یک فرهنگ پویا، و از آن گونه خط و زبانی توانمند را در چنبرۀ دستان و اندیشۀ توانمند خویش فراچنگ آورده باشند.

اکنون و با این پیش زمینه، خواهیم پرداخت به آنچه که تاکنون بیگانگان به خوردمان داده­اند:

1/ نخستین خط­های جهان، سومری و سپس فینیقی بوده است!

2/ خط و زبان امروزین اروپایی­ها(لاتین)، برگرفته از فینیقی و یونانی­باستان است!

3/ خط و زبان ایرانیان به روزگار هخامنشی، «‌آرامی» بوده است!

آیا به راستی تاکنون با خود اندیشیده­اید که چرا بدون اما و چرا چنین دروغ­هایی را به گونه­ای ناآگاهانه پذیرفته، و دست و پا بسته در برابرش سر خم کرده­ایم؟ آن هم، چنین دروغ­های بی­شرمانه و رسوایی که از سوی دشمنان و بدخواهان سرهم­بندی ­شده است.

امروزه ایشان برای رسیدن به هدف­های دلخواه خویش، به درستی بر روی خودباختگی­های فرهنگی ما برنامه­ریزی­های کرده­اند.


 

و اما پاسخ آن دروغ­ها:

1/ یکی آنکه سومری­ها، خود گروهی ایرانی­تبار بودند*، که دستکم فراتر از 6-5 هزار سال پیش در میانرودان پراکنده گشتند؛ و همانگونه که خواهیم دید، خط موسوم به فینیقی نیز، خود برگرفته از خط­های ایرانی باختری می­باشد.

اینک پرسشی به میان می­آید، و آن هم اینکه چرا امروزه ما ایرانیان گمان می­کنیم معنای گسترۀ فرهنگی- سرزمینیِ ایران، همین مرزهایی است که انگلیس در این یکی دو سده، بر گردمان کشیده است؟ و نیز شگفتا، هر آنچه بیرون از مرزهای پیرامونی و سیاسی امروزین­مان جای گرفته را پدیده­ای جدا و بیگانه با فرهنگ کهن ایران و ایرانی می­پنداریم! بی­گمان پاسخ به این پرسش، خیلی از دردهای امروزین فرهنگی کشورمان را پاسخ خواهد گفت.

اما با این­ همه، خطی که به تازگی در جیرفت(درۀ هلیل­رود) و نیز پیشوای ورامین یافت شده،‌ بیش از 7 تا 8 هزار سال پیشینه دارد.

2/ دوم آنکه بر پایۀ پژوهش­های زنده­یادان استاد ذبیح بهروز و استاد رکن­الدین همایون­فرخ، «خط لاتین/ یونانی» برگرفته از خط­های کهن ایرانی می­باشد.

3/ و سوم دربارۀ مردمانی با نام ساختگی «آرامی» نیز پرسشی پیش می­آید و آن هم اینکه،

"این آرامی­ها که بودند؟ در کدامین شهر و سرزمین زندگی می­کردند؟ ‌نام پادشاهان و فرمانروایانشان چه بود؟‌ هم­هنگام با کدام شاروَندی(تمدّن) و دودمان­های ایرانی و یا دیگر همسایگانشان می­زیسته­اند؟‌ و نیز آنکه با چه سرزمین­هایی همسایه بوده و دستکم چه جنگ­هایی میان ایشان و دولت­های همسایه­شان رخ داده است؟ ویرانه­های شهر و بارو و دژهایشان کجاست؟ آیا تاکنون سنگ­نوشته،‌ کوزه،‌ سفال و یا هر چیز دیگری ازین دست، که نام و نشان آن­ها را با خود داشته باشد،‌ یافت شده؟"،

و بسیاری ‌پرسش­های دیگر که به خوبی می­دانیم تاکنون هیچ پاسخی به آن­ها داده نشده و در آینده نیز داده نخواهد شد. زیرا واژۀ دروغینِ «آرامی»، ساخته و پرداختۀ اندیشه پندارباف غرب است،‌ آن ­هم تنها برای آنکه فرهنگ کهن و والای ایرانی، نوپا نشان داده شود.

به هر روی چنین است که، چنانچه مردمانی خط و زبانی توانمند نداشته باشند،‌ پس از فرهنگ و شاروَندی درخوری هم نمی­توانسته­اند که برخوردار باشند. بنابراین، به آسانی می­توان هدف آنانی را که ایران را وام­گیرنده از خط و زبان دیگران می­نمایانند، ‌دریافت و بدانجا رسید که، "ایرانیان مردمانی بی­فرهنگ بوده­ و آنچه هم درباره پیشینۀ شکوهمند­ ایشان گفته می­شود،‌ دروغ است‌"!

آری،‌ گروهی دشمن و بدخواه که تنها پوست میشی به رنگ خاورشناس و ایران­پژوه بر روی خود کشیده­اند، در پژوهشکده­های باخترزمین و نیز بدبختانه در کشور خودمان نشسته و به بافتن و سرهم کردن چنین دروغ­هایی سرگرم­اند، تا سربلندی و سرافرازی ما ایرانیان و نیز بزرگی­های فرهنگ کهنِ میهن­مان «ایران» را از میان بردارند.

شگفتا که اینان برای خود «یونان و روم باستان» که می­دانیم یکسره دروغ و پنداربافی است،‌ درست کرده و یکدم هم بر دَمَش می­دمند. چرا که به خوبی دریافته­اند، زندگی و از آن فراتر، پیشرفت در جهان امروز، نیازمند دارا بودن پیشینه­ای درخشان و رخشا می­باشد. بنابراین روش کار اینست که خود را دارای پیشینه­ای کهن و ریشه­دار نشان دهی؛ و از دیگر سو، چنانچه می­خواهی مردمانی را چپاول نموده و خوار و پست­شان بداری،‌ می­بایست که آنان را بدون پیشینه و تاریخی درخور نشان داده و نیز ایشان را بر گذشتۀ شکوهمند­شان، ناآگاه نگاه داری و نگذاری بدانند نیاکانشان که بوده و چه می­کرده­اند.

بدبخت مردمی که بر گذشتۀ خویش آگاه نباشند،

تیره­بخت­تر مردمی که شیفتۀ آگاهی بر آن پیشینه و تاریخ نبوده،

و نگون­بخت­تر از همه، مردمی که فرهنگ و گذشتۀ خویش را ریشخند نمایند.

اکنون و با چنین پیشگفتاری است که چرایی داستان کهنه و نخ­نمای "ای بابا، گذشته را ول کن و به آینده بچسب" بیشتر روشن می­شود. زنده­یاد دکتر «محمود حسابی» درین­باره می­فرمایند: "این «ول کن بابا» را انگلیسی­ها توی دهان ما انداختند، و همین هم ما را بیچاره و آن­ها را آقا کرد".

هر که ناموخت از گذشت روزگار            هیچ  ناموزد ز هیچ آموزگار  (رودکی)

و اما داستان دروغین «خط و زبان آرامی»؛

آنچه در تاریخ ملل خوانده و شنیده­ایم،‌ در همۀ موارد حکم بر اینست که ملت غالب،‌ نفوذ معنوی خود را بر ملت مغلوب تحمیل می­کند و خواه و ناخواه ملت مغلوب،‌ تحت تأثیر سنن و زبان ملت غالب قرار می­گیرد. ولی در مورد ایران،‌ آن هم زمان شاهنشاهی هخامنشی، پس از اینکه بزرگترین شاهنشاهی جهان را به وجود آورد ... با آنکه شاهان آن به کرّات گفته­اند که «ایرانی­اند»؛ اما به گفتۀ برخی، ایشان خط و زبان ملی خویش را بر خلاف همۀ موازین عقلی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی رها کرده و تحت تابعیت زبان مجعولی که «آرامی» نام دارد، قرار گرفته و زبان دربار و دولت و ملت خود را زبان و خط آرامی که سامی است، قرار داده­اند! ... هیچ منطق و عقل سلیمی نمی­تواند این فرضیۀ سخیف را بپذیرد که «کوروش،‌ کبوجیه، داریوش و خشیارشا» زبان مادری خود را از دست داده و به زبان مجعولی از قومی بیگانه - که وجود خارجی هم ندارد- ،‌ سخن گفته و مهم­تر از همه آنکه در رواج و نشر این خط و زبان بیگانه در سراسر کشور شاهنشاهی ایران،‌ مجاهدت و کوشش نیز کرده­اند! چرا که اصطلاح خط و زبان آرامی برای مردم سرزمین ایران در دورۀ شاهنشاهی هخامنشی، یک اصطلاح ساختگی و مغرضانه است و با هیچ دلیل و منطق و برهانی جور درنمی­آید".

بر پایۀ دو سند آشکار و استوار از زمان داریوش بزرگ که یکی سنگ­نوشتۀ بیستون و دیگری کتیبۀ "جزیره­الفیل" در مصر است،‌ نام این خط و زبان «ایرانی» بوده، نه «آرامی!». در سنگ­نوشتۀ داریوش بزرگ- بند 20 از ستون چهارم که زبان پارسی است،‌ می­نویسد:

«داریوش شاه گوید به خواست اهورامزدا،‌ این نوشتار من است که من کردم. به جز این، به خط و زبان «ایرانی/ ایری­یَ(آریایی)»، هم روی لوح(خط میخی/ کتیبه­ای) و هم روی چرم(خط کتابی) نوشته شده. جز آن،‌ پیکر خود را نیز بساختم و جز آن، تبارنامۀ خود را نوشتم. در پیش من این نوشته خوانده شد. پس از آن، من این نوشته­ها را همه جا در میان کشورها فرستادم».

 

استاد همایون­فرخ درین باره می­افزایند(برگرفته): «خوشبختانه این سندِ استوار،‌ راه هر گونه دروغ­پردازی را بر روی بدخواهان می­بندد، چرا که این سند بی­اندازه روشن و گویا بوده و نیز برای ما ایرانیان سندی است سپند که بر پایۀ آن، ما خط و زبانی را که دیگران به دروغ «آرامی» خوانده­اند، «ایرانی» خوانده و آرامی خواندن آن را دشمنی با تاریخ کهن و فرهنگ درخشان کشورمان ایران می­دانیم».

به هر روی، گویند به روزگار پسین، خط دیگری در میان مردمان حیره و در همین سرزمین­ها کاربرد داشت که ریشه در شاخه­ای از خط نبتی داشته و از 1600 سال پیش در آنجا به کار می­رفته است. برخی پژوهشگران برین باورند که این خط نیز برگرفته از همان خطی بوده که از خط­های «ایران باختری» به شمار می­رفته است؛ و گویند این خطِ پایۀ مادر، همان خطی بوده که در روزگاران پیش از آن در میانرودان(دل ایرانشهر) گسترش یافته بود،‌ و اینک نیز نام ساختگی «آرامی» بر آن نهاده­اند. و اما از راست به چپ نوشته شدن خطی که «آرامی» می­نامندش نیز خود نشانۀ دیگری است بر اینکه این خط برگرفته از «خط کتابی ایرانی» بوده؛ و خوبست بدانیم، نوادۀ دیگر آن نیز، همین «خط فارسی» امروزین خودمان می­باشد.

با فراگشت هزاران سالۀ خط­های کهن ایرانی، دو شاخۀ،

1/ خط «کتیبه­ای/ میخی» ویژۀ سنگ­نوشته.

2/ خط «کتابی/ دبیره» ویژۀ نوشتن بر روی کاغذ و چرم پدید آمد**.

خطِ نخست، همان خط ناموَر به «میخی» است. و خط نوشتاری دوم نیز، باز هم دگرگشت یافت و به سان خط ایرانی هخامنشی کتابی(پارسی)، خط پارسی میانه(پهلوی اشکانی و ساسانی)، و آنگاه خط فارسی(دری- امروزین) در آمد. هم­چنین دبیران ایرانی در حیره، با دگرگونی­هایی در آن، خط پیرآموز را پدید آوردند که 24 واژ(حرف) داشت. سپس با افزودن 8 واژ دیگر به 20 واژ از آن(به جز «گ، چ، پ، ژ)، الفبایی ساختند که زبان عربی نیز بتواند بدان نگاشته شود(امروزه این خط ایرانی، به نادرست «عربی» خوانده می­شود).

به هر روی، اینک پاسخ ‌این پرسش که چرا بیگانگان پای می­فشارند تا خط ما ایرانیان را اَنیرانی(غیرایرانی) جلوه داده و همگان را به پذیرش این دروغ وادارند،‌ بهتر روشن می­شود. چرا که فرهنگ کهن و پرمایۀ ایران،‌ پیشینه­ای بس سترگ و درخشان داشته و خط ما نیز به سان فرهنگمان، از هزاره­های دور و روزگاران کهن ره پیموده،‌ دگرگشت یافته و امروزه در پس روزگار پُرشکوه نیاکانمان به ما رسیده است. پس ناگفته پیداست که برای نابودی چنین فرهنگ توانمندی، می­بایست تا پیوندهای استوار میان امروز و دیروز آن را، که یکی همین افزار داده­پرداز فرهنگ - خط- می­باشد،‌ از هم گسیخت.

نیاکانمان شایستۀ همان چیزی بودند، که بودند؛ ما نیز شایستۀ همین چیزی هستیم، که هستیم.

ازین رو، همگی ما و به ویژه دانشجویان و دانشگاهیان گرامی کشورمان، باید اندک تکانی به خودمان داده و از این پیلۀ تنگ «خودناآگاهی» که دشمنان به گِردمان کشیده­اند،‌ به در آییم؛ و زین پس با دیدی روشن بر آستانۀ فرهنگ پُربار و گرانسنگ کشورمان «ایران» بنگریم.***

*لودینگرا- شاعر سومری(6هزار سال پیش): نیاکان ما از جایی به نام "سرزمین مقدس" آمدند، که در شرق اینجاست.

**اگرچه باختریانِ پندارباف، دربارۀ این خط­های هزاران ساله و دگرگشت یافته با نام «پارسی باستان»، باز هم به داستان­سرایی پرداخته و داشتن خط کتابی نزد ما ایرانیان را، به کمک «آرامی»ها، و هم­چنین خط میخی پارسی باستان را نیز دست­ساخته­ای یک شَبه از داریوش بزرگ می­دانند!

***فرتورهای پیوست را که به کوشش استاد رکن­الدین همایون­فرخ بر روی تمبر به نگارش در آمده، ببینید. خط فارسی دری امروزین، دنبالۀ فراگشت «خط ایرانی کهن(کتابی)» می­باشد؛ و خط کاربردی برای نوشتن زبان عربی نیز، برگرفته از همین خط فارسیِ دگرگشت یافته­ای است که «پیرآموز» نامیده می­شود.

 

بالا: خط میخی/ کتیبه­ای

1/ خط نگاره­ای «هیراتیک»/ مادر خط میخی-  ایرانی/ بیش از هفت هزارۀ پیش/ روی تندیس یک پا.

2/ خط نشانه­ای «ادئوگرام»/ مادر خط میخی نگاره­ای/ روی یک مهر استوانه­ای.

3/ خط نگاره­ای میخی «کونیفرم»/ 4000 سال پیش/ روی یک مهر استوانه­ای عقیق.

4/ نمونۀ خط میخی مادر ایرانی/ 3000 سال پیش/ روی مهر استوانۀ عقیق.

5/ خط پارسی باستان-  هخامنشی (میخی)/ روی مهر استوانه­ای.

6/ خط میخی پارسی/ روی مهر استوانه­ای عقیق سفید/ با نگارۀ داریوش بزرگ.

پایین: خط دبیره/ کتابی

1/ خط ایرانی کهن (کتابی)/ روی مهرۀ استوانه­ای عقیق.

2/ خط ایرانی کتابی هخامنشی/ روی نگین یاقوت/ نگارۀ داریوش بزرگ.

3/ خط خروشتهی (گونه­ای از خط پهلوی اشکانی)/ روی لوح عقیق سرخ و سفید.

4/ خط اشکانی پارتی/ روی نگین عقیق/ نگارۀ شاه اشکانی.

5/ خط میانۀ اشکانی/ روی نگین عقیق/ نگارۀ شاه اشکانی.

6/ خط (گشتک دبیره) ساسانی/ روی نگین عقیق/ نگارۀ شاه ساسانی.

نگار شده در برچسب:خط و زبان هخامنشيان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

دیگر ‌ و پس‌ از این‌ ‌ در زمینه‌ی‌ ‌ و ‌ و قوانین‌ پارسیها شرحی‌ نقل‌ کرده‌ است‌. به‌ موجب‌ نوشته‌های‌ وی‌ پارسها نیز چون‌ امروز که‌ برپاکردن‌ جشن‌ تولّد معمول‌ و مرسوم‌ است‌، در انجام‌ آن‌ اهتمامی‌ داشته‌ و هر سال‌ روز تولّد خود را جشن‌ می‌گرفته‌اند در این‌ جشنها که‌ اشراف‌ و طبقه‌ی‌ کارگر و کشاورز جملگی‌ به‌ حفظ‌ آن‌ می‌کوشیدند، فقرا و اغنیا هر کدام‌ مطابق‌ با فراخور حالشان‌ به‌ مدعوین‌ خوراک‌ و غذاهایی‌ می‌داده‌اند. آنچه‌ که‌ موردنظر می‌تواند بود، رواج‌ ذبح‌ شتر، خر، اسب‌ و گاو است‌ و مصرف‌ گوشت‌ آنها – در مراسم‌ قربانی‌ و مراسم‌ معمولی‌، خوراک‌ گوشت‌ این‌ حیوانات‌ به‌ مصرف‌ می‌رسیده‌ است‌ و در جشنها پس‌ از ذبح‌، حیوان‌ را یکپارچه‌ کباب‌ می‌کرده‌اند. پیش‌ خوراک‌ یا صرف‌ خوراکهایی‌ اشتهاانگیز در ضمن‌ غذای‌ اصلی‌ و پس‌ از آن‌ نیز مرسوم‌ بوده‌ است‌. به‌ شراب‌ علاقه‌ی‌ زیادی‌ داشتند و از رسومی‌ که‌ رعایت‌اش‌ بسیار شایسته‌ بود، اینکه‌ حق‌ نداشتند در منظر عام‌ و یا نزد کسی‌ آروغ‌ یا باد گلو کنند و هنگامی‌ که‌ بخواهند درباره‌ی‌ مسئله‌ی‌ مهمّی‌ تصمیم‌ بگیرند، در حالی‌ مستی‌ در انجمنی‌ مسئله‌ را طرح‌ و درباره‌ی‌ آن‌ تصمیمی‌ اتّخاذ می‌کنند، آن‌ گاه‌ فردای‌ آن‌ روز در حال‌ هشیاری‌ دگرباره‌ همان‌ مسئله‌ را مطرح‌ و درباره‌اش‌ رأی‌ می‌گیرند. هرگاه‌ رأی‌شان‌ در حال‌ مستی‌ و هشیاری‌ مطابقت‌ داشت‌، بدان‌ عمل‌ می‌کنند، ورنه‌ از آن‌ منصرف‌ می‌شوند. همچنین‌ است‌ مصداق‌ این‌ نحوه‌ عمل‌ در مورد حالت‌ عکس‌ آن‌؛ یعنی‌ گاه‌ نیز نخست‌ در حال‌ هوشیاری‌ در مورد مسئله‌ای‌ تصمیم‌ می‌گیرند، و هرگاه‌ در حال‌ مستی‌ نیز به‌ همان‌ نتیجه‌ رسیدند که‌ به‌ مورد عمل‌ می‌گذارندش‌ و در غیر این‌ صورت‌ مسکوت‌ می‌ماند.

در مورد علایق‌ خانوادگی‌ و ‌ همسایگان‌ داخلی‌ و خارجی‌ بسیار دقّت‌ دارند. به‌ جای‌ سلام‌ کردن‌، هنگامی‌ که‌ در راه‌گذر و یا مجلس‌ و محفلی‌ با هم‌ روبه‌رو می‌شوند لبهای‌ هم‌ را می‌بوسند، و این‌ در صورتی‌ است‌ که‌ از طبقات‌ بالا و مهتران‌ باشند. هرگاه‌ به‌ هنگام‌ برخورد یکی‌ از طبقه‌ای‌ پایین‌تر و دیگری‌ بالاتر باشد، گونه‌های‌ هم‌ را می‌بوسند و اگر یکی‌ از کهتر مردان‌ با مهتری‌ برخورد کند، در برابر او زانو بر زمین‌ می‌زند و این‌ رسمی‌ است‌ که‌ هنوز در میان‌ جوامع‌ اشرافی‌ بسیاری‌ از کشورها باقی‌ است‌.
در روش‌ خانوادگی‌ نخست‌ برای‌ کسانی‌ احترام‌ بیشتری‌ قایل‌اند که‌ از لحاظ‌ مناسبات‌ خویشی‌ نزدیک‌تر باشند، و هر چه‌ علایق‌ و روابط‌ خانوادگی‌ دورتر شود، آن‌ روابط‌ عمیق‌ مودت‌ که‌ خاستگاهی‌ از علایق‌ خانوادگی‌ آن‌ را به‌ وجود می‌آورد، سست‌تر می‌شود. همچنین‌ است‌ چنین‌ روشی‌ در سیاست‌ دوستی‌ خارجی‌، چون‌ ‌ به‌ ملل‌ و اقوامی‌ که‌ نسبت‌ همسایگی‌ با آنان‌ دارند، دوستی‌ و روابطی‌ مودت‌آمیز بیشتر دارند و هر چه‌ نسبت‌ مکانی‌ میان‌ آنان‌ و اقوامی‌ دیگر بیشتر شود، مودت‌ و دوستیشان‌ سست‌تر و کمتر می‌شود. بر همین‌ پایه‌ و مبنا است‌ که‌ تمدّن‌ و ‌ را می‌سنجند، چه‌ پارسها خود را از شایسته‌ترین‌ و متمدّن‌ترین‌ اقوام‌ بشری‌ می‌شمارند و معتقدند که‌ به‌ نسبت‌ مکانی‌ ملل‌ و اقوام‌ هر چه‌ از آنان‌ دورتر شوند، در مرحله‌ی‌ ابتدایی‌تر و بدوی‌تری‌ از لحاظ‌ ‌ و تمدّن‌ به‌ سر می‌برند.
آنچه‌ که‌ این‌ زمان‌ برای‌ ایرانیان‌ مسئله‌ای‌ مهم‌ شده‌ است‌ و درباره‌ی‌ آن‌ بسیار صحبت‌ و بحث‌ و تدقیق‌ می‌گردد و مخالفان‌ و موافقان‌ دارد، مسئله‌ی‌ اخذ تمدّن‌ خارجی‌ است‌، و در صورتی‌ روشن‌تر تقلید از روشهای‌ غربی‌ در شئون‌ مختلف‌ زندگی‌! ‌ در حدود بیست‌ و پنج‌ قرن‌ پیش‌ این‌ مسئله‌ را تذکّر داده‌ است‌ که‌ ایرانیان‌ استعداد بسیار بیشتری‌ دارند از ملل‌ دیگر در اخذ رسوم‌ و عادات‌ خارجیان‌. چون‌ با مادها درآمیختند و لباس‌ مادی‌ را زیباتر و برازنده‌تر یافتند، روش‌ مادی‌ را در لباس‌ اخذ نمودند. به‌ هنگام‌ برخورد با مصریان‌ استعمال‌ زره‌ مصری‌ را که‌ سپری‌ مطمئن‌ در کارزار به‌ شمار می‌رفت‌ گرفتند. با هر ملّت‌ و قومی‌ که‌ برمی‌خوردند، روشهای‌ آنان‌ را در لذّت‌طلبی‌ و کام‌جویی‌ اقتباس‌ کردند. مثلاً روابط‌ جنسی‌ با پسران‌ نوخاسته‌ و زیبا را از یونانیان‌ آموختند و رسم‌ تعدّد زوجات‌ و داشتن‌ ‌ به‌ اصطلاح‌ عقدی‌ و رسمی‌ و کنیزکانی‌ به‌ عنوان‌ صیغه‌ و بردگانی‌ از برای‌ تمتّع‌ و کامجویی‌ نزدشان‌ رایج‌ و مرسوم‌ بود.

آنچه‌ که‌ نزد پارسها وجه‌ اهمیّت‌ و مقام‌ و احترام‌ به‌ شمار می‌رفت‌، شجاعت‌، تهوّر و دلاوری‌ بود، و پس‌ از آن‌ داشتن‌ فرزندانی‌ بسیار. ‌ در هر سالی‌ ضمن‌ تشریفاتی‌ هدایایی‌ به‌ آن‌ کسی‌ عطا می‌کرد که‌ دارای‌ فرزندانی‌ بیشتر بود، چون‌ پارسها بر آن‌ عقیده‌ بودند که‌ هر چه‌ نفوسشان‌ زیادتی‌ گیرد، به‌ همان‌ نسبت‌ به‌ ‌ و تسلّطشان‌ افزوده‌ می‌شود. آنان‌ تحت‌ شرایطی‌ تربیتی‌ تا سن‌ بیست‌ سالگی‌ تنها سه‌ چیز به‌ فرزندان‌ خود می‌آموزند و آن‌ سه‌ چیز عبارت‌ است‌ از: اسب‌سواری‌، تیراندازی‌، راست‌گویی‌. پدران‌ تا سن‌ پنج‌سالگی‌ فرزندان‌ خود را ملاقات‌ نمی‌کنند و نزد ‌ می‌شوند و در این‌ روش‌ ‌ای‌ دارند و آن‌ این‌ است‌ که‌ هرگاه‌ کودک‌ در چنین‌ سالهایی‌ فوت‌ کند، دل‌ پدران‌ به‌ تأثیر و اندوه‌ نگراید.

هرودوت‌ می‌گوید که‌ اینها رسومی‌ هستند بسیار شایسته‌ نزد پارسیان‌ که‌ من‌ آنها را ستایش‌ و تمجید می‌کنم‌، همچنین‌ رسوم‌ و عاداتی‌ دیگر دارند که‌ در زمره‌ی‌ قوانین‌ محسوب‌ می‌شوند. مرعی‌ داشتن‌ قوانینی‌ که‌ به‌ ‌ کسی‌ منجر شود، سخت‌ مورد تحریم‌ و احتیاط‌ می‌باشد. ‌ بالشخصه‌ هیچگاه‌ جهت‌ ارتکاب‌ یک‌ ‌ و بزه‌ کسی‌ را به‌ ‌ محکوم‌ نمی‌نماید. همچنین‌ هیچ‌ فردی‌ از پارسها حق‌ ندارد تنها به‌ موجب‌ یک‌ جرم‌ کسی‌ را به‌ گونه‌ای‌ مجازات‌ نماید که‌ جبران‌ناپذیر باشد. به‌ هنگام‌ کیفر و مجازات‌ لازم‌ است‌ تا با دقّت‌ سنجشی‌ میان‌ ‌ نیک‌ و بد مقصّر به‌ عمل‌ آید، و هرگاه‌ ‌ زشت‌ و ناپسند مجرم‌ زیاده‌ از کارهای‌ نیک‌ و پسندیده‌اش‌ بود، می‌تواند که‌ به‌ مجازاتِ بزهکار اقدام‌ نماید، و در غیر این‌ صورت‌ مجرم‌ از امکانات‌ بسیاری‌ برخوردار شده‌ و بخشوده‌ می‌شود.
پارسها برآنند که‌ هیچگاه‌ از آنان‌ کسی‌ مبادرت‌ به‌ قتل‌ پدر و مادرش‌ نکرده‌ است‌ و هرگاه‌ در صورت‌ ظاهر چنین‌ اتّفاقی‌ میان‌ پارسها رخ‌ داده‌ باشد، حاکی‌ از آن‌ است‌ که‌ یا از جانب‌ فرزند ‌ چنین‌ اتّفاق‌ و عملی‌ انجام‌ شده‌ و یا از جانب‌ اولاد حرامزاده‌، چون‌ هیچگاه‌ کسی‌ پدر و مادر راستین‌ خود را به‌ قتل‌ نمی‌رساند.
معمولاً رسم‌ است‌ میان‌ پارسها از آنچه‌ که‌ نهی‌ و منع‌ شده‌ است‌، حتی‌ سخن‌ نیز نمی‌گویند. در نظر آنان‌ زشت‌ترین‌ کارها دروغگویی‌ است‌، و پس‌ از آن‌ وام‌گرفتن‌؛ و در این‌ باره‌ استدلال‌ می‌کنند که‌ آدم‌ وامدار و قرضمند معمولاً مجبور به‌ دروغگویی‌ می‌شود. برای‌ آب‌ احترام‌ بسیاری‌ قائل‌اند، در آبهای‌ روانی‌ که‌ در جریان‌ دارد و در هرگونه‌ مجاری‌ و در آب‌ ادرار نمی‌کنند، و حتی‌ دست‌ و صورت‌ خود را در مجاری‌ آب‌ نمی‌شویند و در آنها آب‌ دهان‌ نمی‌افکنند و به‌ کسی‌ نیز اجازه‌ی‌ چنین‌ کاری‌ را نمی‌دهند. در اینجا هرودوت‌ اضافه‌ می‌کند برخلاف‌ ما، پارسها در پاکیزه‌ نگاه‌داشتن‌ مجاری‌ و گذرگاههای‌ آب‌ اهتمای‌ بلیغ‌ مرعی‌ می‌دارند.

نگار شده در برچسب:آداب و رسوم هخامنشيان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

در این سلسله که با شکوه ترین سلسله شاهنشاهی در تاریخ ایران و به زمان خود در جهان بود؛سیزده پادشاه در ۲۲۹ سال حکومت کردند.

دومین گروه از آریاییهایی كه وارد ایران زمین شدند. پارسیان بودند كه با توجه به لیاقت، كفایت، هوشمندی و توانایی بزرگ شاهانی همچون كوروش كبیر، داریوش بزرگ و دیگر شاهان موفق به تشكیل سلسله ای گردیدند كه نامشان به تنهایی در دوران باستان ما همچنان بر تارك تاریخ این مرز و بوم عزیز می درخشد. در سایه اقتدار این دولت كه بنا به نیای بزرگشان هخامنش به این نام مشهورند. نیمی از دنیای باستان در سیطره قدرت آنان قرار گرفت. و همچنین بدلیل فرهیختگی پادشاهان هخامنشی و به لطف توجه آنان چنان آرامش، رفاه و پیشرفتی در كشور پدیدار شد كه بزودی ایران را صاحب باشكوه ترین تمدن، غنی ترین فرهنگ و وسیع ترین مرزها نمود. اوج پیشرفت سیستم های مختلف كشور، از لحاظ اركان سیاسی، ‌اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی ، نظامی و از همه زیباتر هنری در این زمان بوده است. به گونه ای كه به جرات می توان گفت كه شكوه و عظمتی كه آنان برای ایران، این عزیز سرزمین كهن به ارمغان آوردند، هیچ دولت دیگری در طول تاریخ برای كشور ما رقم نزده است. روحشان جاویدان و اندیشه پاكشان گرامی.

پارسها پس از ورود به ایران مسیر حركت خود را تا نواحی جنوبی ادامه داده و با سكنی گزیدن در این منطقه به تدریج با اقوام بومی فلات ایران كه در آن ناحیه ساكن بودند، نظیر كاسی ها و آنزانی ها ممزوج و مخلوط شدند و رفته رفته بدلیل بهره گیری قدرتی كه در منطقه كسب كرده بودند. موفق به تشكیل سلطنت گردیدند.

به موجب لوحه بنونید پادشاه بابل تا روی كار آمدن كوروش كبیر سه تن از آنان به نام چا اش پش،‌ كوروش اول و كمبوجیه یكی پس از دیگری به سلطنت رسیدند. نیای این پادشاهان هكمنش یا هخامنش بود كه شاهان پارس نام وی را بر خاندان خویش نهادند پس از ایجاد سلطنت توسط این شاهان رفته رفته زمینه برای تبدیل این حكومت محلی به یك قدرت جهانی فراهم می شد. دلاوری از پارس به نام كوروش با گامهایی استوار و نهادی مملو از آزادگی این امر خطیر را تحقق بخشید.

۱. کوروش بزرگ:۵۵۹پ.م تا ۵۳۰پ.م(۲۹سال)

پایگاه اطلاع رسانی کوروش بزرگ 

 

پاسارگاد مقبره کوروش بزرگ (سایت سازمان میراث فرهنگی )

۲. کمبوجیه(پسر کوروش):۵۲۹ پ.م تا ۵۲۲پ.م(۷سال)

۳. بردیا(پسر کوروش): ۵۲۲پ.م

۴. داریوش بزرگ(دامادکوروش): ۵۲۱پ.م تا ۴۸۶پ.م (۳۵ سال) 

۵. خشایارشا(پسر داریوش): ۴۸۵پ.م تا ۴۶۵پ.م (۲۰سال)

۶. اردشیر یکم(پسر خشایارشا):۴۶۴پ.م تا ۴۲۴پ.م(۴۰سال)

۷و۸. خشایار دوم وسوگدیانوس: ۴۲۴پ.م

۹. داریوش دوم(پسر اردشیر یکم): ۴۲۳پ.م تا ۴۰۵پ.م(۱۸سال)

۱۰. اردشیر دوم(پسر داریوش دوم): ۴۰۴پ.م تا ۳۵۹پ.م (۴۳سال)

۱۱. اردشیر سوم(پسر اردشیر دوم): ۳۵۸پ.م تا ۳۳۸پ.م (۲۰سال)

۱۲. آرسش(پسر اردشیر سوم): ۳۳۷ تا ۳۳۶ (۱سال)

۱۳. داریوش سوم(نوه داریوش دوم): ۳۳۵پ.م تا۳۳۰(۵سال)

 

حال شرحی کوتاه از پادشاهان هخامنشی:

به قدرت رسیدن پارسی‌ها یكی از وقایع مهم تاریخ قدیم است. اینان دولتی تأسیس كردند كه دنیای قدیم را به استثنای دو ثلث یونان در تحت سلطه خود درآوردند و وقتی هم منقرض شدند از صحنه تاریخ خارج نشدند بلكه در طول مدت 25 قرن متوالی، بلندی‌ها و پستی‌ها را پیمودند.

*كوروش بزرگ:كوروش پسر حكمران انشان، كمبوجه  اول است و مادر او ماندانا دختر آستیاگ پادشاه ماد می‌باشد. كوروش پس از شكست مادها، در پاسارگاد شاهنشاهی پارسی‌ها را پایه‌گذاری كرد سلطنت او از 559-539 قبل از میلاد است.

*كمبوجیه: كمبوجیه پسر ارشد كوروش بود، هرودوت مادر او را، كاسان دان دختر فَرنس‌پس دانسته است و در هشت سال آخر سلطنت پدر، با وی شركت و عنوان «پادشاه بابل» داشت . مقدمات لشكركشی كه در زمان كوروش آغاز شده بود در دوران سلطنت كمبوجیه جامه عمل پوشید و در سال 525 ق . م مصر را تسخیر كرد. سلطنت او از 539 – 522 ق . م است.

 

*داریوش بزرگ:داریوش بزرگ ( ۵۲۲ تا ۴۸۶ ق م)، سومین فرمانروای دولت جهانی هخامنشی بود که پس از برافکندن فتنه گئوماتهمُغ ، غاصب تاج وتخت ، با سازمان دهی استوار حکومت مرکزی بر استانهای کشور را تحکیم کرد، سکه زد و اوزان و مقادییر را معین کرد وراه ها ساخت و بازرگانی و کشاورزی را تشویق کرد و سپاه دائمی معروف به « جاویدان » ترتیب داد و دانش و هنر را خریدار شد و برای ساختن جامعه ای منظم و قانونمند و هنر پذیر و مبتنی بر عدالت اجتماعی و احترام به عقاید و فرهنگ اقوام کوشید. بعلاوه بناهای زیبا و استوار ساخت که از همه مهمتر کاخهای شوش و تخت جمشید بودند. همچنین بزرگترین و مهم ترین کتیبه ایران قدیم را بر سینه کوه بیستون به یادگار گذاشت. آرامگاه او در نقش رستم است. نام او به معنی « او که خوبی را استوار می دارد» می باشد.

 

 

*خشایار شا:خشایار شا پسر و جانشین داریوش بزرگ از سوی مادر نواده کوروش بزرگ بود واز ۴۸۶ تا ۴۶۶ ق م پادشاهی کرد. بخاطر جنگ با یونانیان، که به کشور او دست اندازی کرده بودند،  مشهور شده است، اما درواقع بیش از دیگر شاهان، سازنده و هنرشناش بود. در تخت جمشید، شوش و بابل و جایهای دیگر کاخهای زیبایی از او باقی مانده است که بیشترشان کتیبه دارند. در آخر بدست خواجه حرمسرایش کشته شد و قتل او رابه گردن ولیعهدش « داریوش » انداختند و پسر دیگرش اردشیر هر دوی آن افراد را کشت . آرامگاه او در نقش رستم است . نام وی به معنی « دلیر ِشاهان » است.

 

*اردشیریکم:اردشیریکم، پسر خشایارشا بود و از ۴۶۶ تا ۴۲۴ ق م پادشاهی کرد وبه مهربانی و پر هوشی معروف بود. از مهمترین کارهای او ساختن بناهای مهمی در تخت جمشید و شوش بود و کتیبه های زیادی از خود به یادگار گذاشت. آرامگاه او در نقش رستم است. نام او به معنی « کسی که به فضل اَرتَه شاهی دارد» می باشد و «اَرتَه» در نظر ایرانیان« نظم مبتنی بر راستی » بوده است.

 

*داریوش دوم:داریوش دوم، پسر اردشیر یکم از ۴۲۴ تا ۴۰۴ ق م پادشاهی کرد و در شوش کاخی ساخت. آرامگاه او در نقش رستم است.

 

 

*اردشیر دوم:اردشیر دوم، پسر داریوش دوم، از ۴۰۴ تا ۳۰۶ ق م پادشاهی کرد و در شوش کاخی ساخت و « آپادانای» داریوش بزرگ را که آتش گرفته بود بازسازی کرد و از خود کتیبه هائی باقی گذاشت. در اول پادشاهی با شورش ناموفق برادرش «کورش» به خطر افتاد و مصر راهم که شوریده بود از دست داد. آرامگاه او در تخت جمشید بردامن« تپهشاهی» است (دخمه جنوبی). وی به عیاشی و راحت طلبی مشهور شده است.

 

 

*اردشیر سوم:اردشیر سوم، پسر اردشیر دوم از ۳۵۸ تا ۳۳۶ ق م پادشاهی کرد واول به قتل عام افراد خاندان سلطنتی پرداخت. وی به جنگجوئی و جاه طلبی مشهور بود. به مصر لشکر کشید و آنجا را بازگرفت ودرشوش و تخت جمشید کارهای ساختمانی کرد و کتیبه هائی به جای گذارد و برای نزدیک کردن ایرانیان با یونانیان کوشید. اما به وسیلهخواجه حرمسرایش کشته شد وباقتل او دولت هخامنشی درست همان موقع که مقدونی ها برای حمله به ایران آماده می شدند از مدافعی قوی محروم مائد. آرامگاه او در دامنه « تپه شاهی» در تخت جمشید است (دخمه شمالی) .

 

 

*داریوش سوم:داریوش سوم، از شاهزادگان هخامنشی بود که دو سالی پس از قتل اردشیر سوم، بر تخت نشست. دلیر و جوانمرد بود اما تدبیر شاهان اولی هخامنشی را نداشت و درزمان او اسکندر مقدونی با سپاهی بسیار قوی و تمرین دیده و تشنه قتل و تاراج به ایران تاخت و داریوش را شکست داد ووی در ۳۳۰ ق م به هنگام فرار به سوی ایران شرقی در نزدیکی دامغان امروزی به دست دو تن از امرای خود کشته شد. محل آرامگاه او معلوم نیست. با او دولت هخامنشی بر افتاد.

فرهنگ و تمدن ایران در عصر هخامنشیان

 

 

داریوش بزرگ برای اداره بهتر كشور و سهولت در امر نظارت بر قلمرو وسیع و پهناوری كه بوجود آورده بود. ـ وسعتی كه تا آن زمان هیچ امپراطوری به آن دست نیافته بود. – به فكر بكارگیری شیوه ای جدید از سازماندهی و وضع قوانین و مقررات و همچنین ایجاد تسهیلات افتاد.

پیشگیری از وقوع دوباره شورش ها از طریق نظارت مستمر بر ایالات، آگاهی از میزان محصولات و درآمدها برای تعیین مالیات ها و ایجاد مؤسساتی برای تنظیم امور ایالات از جمله دلایل این امر بود.

نخستین اقدام لازم، ایجاد تسهیلات ارتباطی بود، بدستور داریوش برای آگاهی و اطلاع وی از جدیدترین رخدادها در سراسر قلمرو جاده هایی ساخته شد كه شوش را به سارد و بابل را به شوش متصل می نمود. همچنین از راه ها و جاده هایی كه در این زمان ساخته شد. داریوش برای تسریع در امر لشگركشی استفاده می نمود. كه مهمترین آنها به راه شاهی معروف بود. و بقول هرودوت 2400 كیلومتر درازا داشته است. ولی برای امنیت این راه ها پادگان های نظامی مستقر نموده بود. به فاصله هر 24 كیلومتر چاپارخانه ای ساختند كه در این چاپارخانه ها همیشه اسب های تازه نفس آماده بودند. پیك های دولتی با رسیدن به این چاپارخانه ها اسب های خود را عوض می كردند. و با اسبی تازه نفس با سرعت به راه خود ادامه می دادند. یا اینكه پیغام یا نامه به چاپار دیگری داده می شد. به همین صورت اینكار ادامه می یافت. تا نامه به مقصد می رسید. بدین گونه می توان ایرانیان را نخستین بوجود آورندگان نظام پست در دنیا دانست. در زبان پارسی قدیم چاپارهای مزبور و حركت آنها بوسیله اسبان تازه نفس را آنگاریون می گفتند. داریوش برای تامین امنیت و استقرار آرامش در نقاط مختلف كشور نیرویی بنام سپاه جاویدان بوجود آورد. وجه تسمیه این نیرو آن بود كه هرگاه یكی از افراد سپاه مذكور در اثر جنگ یا مرگ تلف می شد. جای او را یكی از افراد ورزیده جدید پر می كرد. تعداد افراد این سپاه ده هزار نفر بود. كه از پیاده نظام و سواره نظام تشكیل می شد. می توان این نیرو را كه به منظور برقراری نظم و ترتیب و حفظ امنیت بوجود آمده بود با نیروی انتظامی امروزی تطبیق داد.

داریوش قلمرو هخامنشی را به ایالات مختلف تقسیم كرد. و بر هر یك از آنها یك شهربان گمارد. یك فرمانده سپاه هم در هر ایالت وجود داشت كه در كار خود مستقل بود. یك دبیر(رییس امور اداری) نیز به امور اداری ایالت رسیدگی می كرد. هر یك از این سه نفر دارای ماموران و كارمندان بسیار بودند. از همه مهم تر جاسوس های شاه بودند كه به چشم و گوش شاه معروف بودند. آنها در همه جا حضور داشتند. و اخبار مختلف را به اطلاع وی می رساندند. برای بهبود اوضاع اقتصادی داریوش از ضرب سكه طلا و نقره استفاده نمود. كه به «دریك» و «شكل» معروف بودند. برای سامان دادن به اقتصاد كشور لازم بود كه هم پول واحد در كشور رواج یابد. و هم مقررات مشخصی كه نحوه دریافت مالیات ها،‌اجاره زمین ها ، دست مزدها و ... را معین كند، وضع شود.

او در قانون گذاری خود از قوانین حمورابی(پادشاه بابل) كه دارای سنجیده ترین قوانین بود بهره برد. برای مكاتبات اداری ابتدا از خط آرامی و بابلی استفاده می كرد. اما بعد از مدتی خط میخی پارسی نیز اختراع و به آن ها افزوده شد. با این اقدامات درآمدهای دولت افزایش یافت و اقتصاد عمومی كشور رونق گرفت. و سطح زندگی مردم ارتقاء یافت. به طوری كه ایران در زمان هخامنشیان ثروتمندترین دولت آن روزگار شد.

اخلاق و آداب ایرانیان

هرودوت مورخ یوانانی كه در سده پنجم قبل ازمیلاد می زیسته و با چند تن از شاهان هخامنشی همزمان بوده است. دراین زمینه چنین می نویسد:«ایرانیان به فرزندان خود از پنج سالگی تا بیست سالگی آداب نیكوی زرتشتی و بویژه سواری تیراندازی و راستگویی می آموختند. آنها دروغ گویی را بدترین عیب می دانستند. و برای آنكه ناگریز به انجام این كار زشت نشوند حتی از وام خواستن نیز خودداری می كردند، چرا كه ممكن بود وامدار به جهتی ناگزیر به دروغگویی شود. آنان از آدب دهان افكندن در آب و در رهگذرها و در نزد دیگران اباء داشتند. در آب روان دست و رو نمی شستند و آنرا به ناپاكی نمی آلودند. ایرانیان كهن فرزندان خود را از دوران كودكی به ورزش هایی مانند دویدن، تحمل سرما و گرما،‌بكار بردن سلاح های گوناگون، سواری و ارابه رانی عادت می دادند و بزرگترین صفات آنان مردانگی، رشادت و دلاوری بود.

از دیگر ویژگیهای ایرانیان محترم داشتن همسایه بود، به كسانی كه در راه نگهداری میهن و حفظ كشور خدماتی عرضه داشته بودند، پاداش های بزرگ می دادند. از رشوه گیری ،‌ دزدی و تصرف در مال دیگران خودداری می كردند. از پرخوارگی و شكم پرستی پرهیز داشتند. به هنگام راه رفتن چیزی نمی خوردند. و شكار را به اعتبار جنبه ورزشی آن دوست داشتند. دستورات زرتشت در زندگی ایرانیان آن زمان جنبه عملی پیدا كرده بود و همین مساله مهم سبب برجسته تر شدن ویژگی های اخلاقی آنان نسبت به اقوام دیگر می شد.

هنر،‌ صنعت، معماری

آثار هنری این دوره به معماری، فلزكاری ، سفال سازی، پارچه بافی و غیره تقسیم می شود. مهمترین آثار این عهد در معماری كاخ های شهریاران هخامشنی و مقبره های آنان است. كوروش پس از تاسیس سلسه هخامنشی در پاسارگاد برای خود كاخی ساخت كه اطراف آنرا با باغ های زیبا تزیین نمود.

داریوش نیز برای نشان دادن هیبت، عظمت و قدرتش دستور ساخت تخت جمشید را داد و هم چنین كاخ های وی در شوش. كار ساخت بنا در تخت جمشید بعد از داریوش نیز ادامه یافت و تا 150 سال بعد از او هم در این مكان بناهای دیگری ساخته شد.

درون ساختمان ها با تزیینات بسیار و مجسمه های شاهان هخامنشی آراسته شد. كه برای این منظور مجسمه ها و نقش برجسته های مورد نظر شاهان هخامنشی تهیه گردید. همانطور كه ذكر گردید مهم ترین ویژگی تخت جمشید برگزیده بودن هنرها و صنایع ملل گوناگونی است كه همگی در ساخت این بنای زیبای باستانی نقش داشته اند. و در واقع تخت جمشید را می توان محل تلاقی و تركیب تمدنهای بارز دنیای آن روزگار دانست. نقش برجسته ها و نیز آثاری مانند. فرش مشهور پازیریكی نشانگر وجود سنگتراشان و بافندگان هنرمند و خوش ذوق این عصر است.

نگار شده در برچسب:هخامنشيان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

در حدود هزاره اول پیش از میلاد بود که گروههایی از اقوام آریایی به ایران مهاجرت کردند یا به تعبیر دیگر مادها و پارس ها در نیمه دوم قرن نهم پیش از میلاد در تاریخ ظاهر گردیدند . آن هم به این دلیل که آشوریها برای امنیت مرزهای شرقی امپراطوری خود و باز نگاهداشتن راههایی که از طریق آنها کالاهای تجارتی و باج و خراج و ..... را از ایران به آشور می آوردند . لشکرکشیهایی به غرب ایران کردند و به این ترتیب در مدارک تاریخی و اداری شاهان آشوری به نام مادها و پارسها نیز اشاره هایی شد . نفوذ و ظهور مادها در غرب ایران احتمالا خیلی زودتر آغاز گردیده است . بر مبنای برخی نظرات مادها در بدو ورود به ایران در شرق دریاچه ارومیه در سرزمینی به نام ((مادای / آمادای )) ساکن شدند و همین نظریه است که می گوید پارسها در غرب دریاچه ارومیه در ناحیه ای بنام ((پارسوا/پارسوماش)) ساکن شدند و بعضی نیز نظر دیگری دارند بع اعتقاد اینها مادها به هنگام آمدن از شرق احتمالا در طول جاده اصلی تابستانی که از تپه دامغان از طریق ساوه به همدان و کرمانشاه می گذشت حرکت کردند . مادها در سده هفتم پیش از میلاد به رهبری خشسریته(فراآورت) نخستین پادشاهی خود با اتحاد اقوام مانایی و ... را پس از ایلامی ها در این سرزمین بنیاد گذاشته اند. بنابراین پاره ای اقوال همدان کنونی (هگمتانه) را به پایتختی بر گزیدند . مادها دولت نیرومند و جنگجوی آشور را از میان بردند و با لیدیها در کنار رودخانه هالیس(قزل ایرماق) هم مرز شدند پس از هوخشتره پسرش به نام ایشوویگو به پادشاهی رسید که در سال 549 ق.م دولت ماد بدست پارسها از بین رفت .


 

بررسی هنر معماری ماد با کمبود مدارک موجود کاری سهل و آسان نیست قطعا مادها هم مانند اسلاف خویش برخوردار از آثار معماری قابل بحثی بوده اند . موید این مطلب آثار بدست آمده از کاوشهای اخیر باستان شناسی تپه هگمتانه و همچنین معماری صخره ای است که از آنها به جای مانده است . بر همین اساس معماری مادی را در دو بخش بررسی می کنیم.


 

الف)معماری صخره ای : که در دامنه کوهها و صخره ها ایجاد گردیده اند .


 

ب)معماری معمولی به این آثار در محلهایی بنام تپه نوشیجان ملایر گودین تپه باباخان تپه هگمتانه زیویه و ... قرار دارند که در کاوشهای باستان شناسی بدست آمده است.
معماری صخره ای :ایجاد حفره و وسعت دادن آن فضای مورد احتیاج مثلا خانه و یا آرامگاهی ایجاد شود . حاصل این عمل مبارزه جویانه انسان با کوه و صخره را که برای دستیابی به فضایی استوار و ماندگار انجام می شود معماری صخره ای می نامیم .


 

به عبارت دیگر معماری صخره ای از مصالح آزاد و معمولی ساختمان به وجود نمی آید بلکه از صخره طبیعی است و در جهت عکس معماری آزاد ومعمولی عمل می کند .


 

آثار معماری صخره ای مادها اکثرا در نواحی غرب ایران (کردستان – آذربایجان غربی – کرمانشاهان)و همچنین در بخشی از خاک عراق (کردستان عراق)پراکنده است اغلب جنبه مذهبی دارند . آنها با عناوین آرامگاهها (مقابر)صخره ای مادی شناخته شده اند و این آرامگاههای صخره ای بر حسب نوع نمای ورودبشان به ترتیب زیر تقسیم بندی می شوند.


 

1- آرامگاههایی که در نمای ورودی آنها ستونهای آزاد نمایان است مانند :فخریکا(فقره قا)


 

نزدیک اندیرکاش در حدود پانزده کیلومتری شمالشرقی مهاباد فرهاد و شیرین در نزدیکی صحنه در کرمانشاه دکان داود در سرپل ذهاب و کور و کچ (پسر و دختر) در نزدیکی سورداشی سلیمانیه عراق.


 

2- آرامگاههایی که در دو طرف نمای ورودی آنها دو نیم ستوم قرار دارد. سر سستون آنها مبدل به قسمت برجسته ای می گردد . مانند:داو دختر در نزدیکی فهلیان فارس و آخور رستم در 8 کیلومتری جنوب تخت جمشید و مقبره قیزقاپان در نزدیکی شهر زور در سورداشی سلیمانیه عراق در این زمره اند.


 

از نقش نمای این مقابر صخره ای می توان تا اندازه ای به شکل ساختمانهای آن زمان پی برد. اگر این آرا مگاهها را از نظر اصول ساختمانی مطا لعه کنیم درمی یا بیم که نمای آنها شباهت به درون سا ختما ن میگردد ودر زمستان بر عکس نور خورشید به علت تا بش متمایل خود وارد ساختمان می شود و این ایوان به صورت پناهگاهی برای جلوگیری از برف وباران است. کاخهای تخت جمشید نیز از روی همین اصل ساخته شده اند واین اصل حتی امروز هم در ساختمانهای ایران رعایت می شود .


 

این آرامگاهها شامل یک مدخل ورودی و یک یا دو اتاق بودند . گاهی این دو اتاق روی هم قرار می گرفتند مانند آرامگاه ((فرهاد و شیرین)) و گاهی درکنار هم قرار داشتند و بوسیله ستونهایی درداخل آرامگاه از یکدیگر جدا می شدند مانند آرامگاه (( فخریکا)) (فقره قا) . در این نوع بناها یک یا دو یا سه قبر کنده می شد و در بعضی از آنها مانند آرامگاه ((دکان داوود)) تاقچه هایی نیز برای قرار دادان نذریها و هدایا در دیوار اتاق ها تراشیده می شد.


 

ستون های این آرامگاهها گرد هستند و پایه آنها نیز به صورت بشقاب مدور و وارونه است و گاهی در زیر آن بشقاب نیز پایه مربعی قرار داده می شود و بعضی اوقات یک نوار کوچک آن دو نوار را از هم جدا می کند . سر ستونها نیز به صورت لوحه های مربعی هستند و گاهی به تقلید از سر ستونهای چوبی به شکل برگ خرمای چهار پر در می آیند. گاهی ستون به دیوار می چسبد و صورت نیم ستون به خود می گیرد.


 

نقشهای تمامی این آرامگاهها به صورت برجسته است و به همین دلیل روی آن یک نوع سایه و روشن به وجود می آید . در پایین نمای آرامگاه ((دکان داوود)) پیکر انسانی در حال ایستاده با خصوصیات قومی روی تخته سنگی نشان داده شده که ((برسمی))در دست چپ دارد و دست راست خود را برای نیایش بلند کرده است . در قسمت بالای نمای آرامگاه ((فرهاد و شیرین )) در صحنه بین کرمانشاه و همدان خورشید به شکل دایره ای بالدار تصویر شده است.


 

سقف آرامگاه قیز قاپان (رباینده دختر) که در کوههای استان سلمانیه عراق در سنگ تراشیده شده تقلیدی است از سقف ساختمانهای چوبی. در بالای نیم ستونها که مقابل در ورودی آرامگاه قرار گرفته است سه نقش دیده می شود که نقش آنها خیلی برجسته نیستند و گیرشمن معتقد است که احتمالا نشانه های ((اهورامزدا))و ((ماه)) و((آناهیتا)) باشند . در بالای مدخل دو مرد در حال ایستاده نقش شده اند و در میان آنها آتشدانی است . در دست این مردان کمانهایی قرار دارد شاید این رسم در میان ایرانیان بود که کمان را علامت نیروی پادشاهی می دانستند.


 

آرامگاههای صخره ای سکاوند در فاصله کرمانشاه و لرستان قرار دارند. شکل این آرامگاهها


 

از نظر معماری ساده تر از بقیه است و شاید بتوان تصور کرد که ((استودان)) باشند. بالای یکی از آنها نقش برجسته ای است با هیکل بزرگ و دو هیکل کوچکآدمی درپیرامون آتشدان.


 

این آرامگاهها از نظر معماری بسیار ساده اند و فاقد هر گونه ستون یا نیم ستون درنما هستند.


 

آرامگاه صخره ای ((دآو و دختر)) که در ارتفاع تقریبی 300 متر واقع شده در سنگ کوه تراشیده شده و مرکب از دو اتاق است. نمای آن از هر طرف مدخل ورودی یا دو نیم ستون تزیین شده . پایه این ستون ها مرکب از بالش ضخیمی است که روی دو سکو قرار گرفته است. ساقه ستونها فاقد تزیین و صاف است و حماله سنگی ستون از هر طرف به مارپیچی منتهی می گردد.پروفسور رومن گیرشمن این مقبره را متعلق به امرای نخستین سلسله هخامنشی می داند.


 

آرامگاه صخره ای (( دکان داوود)) که در سه کیلومتری جنوب شرقی سرپل ذهاب واقع شده در هر طرف مدخل ورودی آن یک سر ستون دیده می شود ولی ساقه ستونها شکسته و از بین رفته است در قسمت پایین دخمه در محلی که برای ایجاد نقشه برجسته آماده شده نقشی دیده می شود که مربوط به تشریفات مذهبی است و مردم آنرا (( کل داوود)) یا ((سنگ یادگار داوود)) میدانند.


 

آثار معمولی (آزاد):از آثار معماری دوران حاکمیت مادها آثار سالم و کاملی به جای نمانده به جز مواردی که از طریق کاوشهای باستان شناسی در چند دهه گذشته یافت شده است . البته این آثار از اهمیت قابل توجهی برخوردارند. و در واقع می توان آنها را به دو گروه تقسیم کرد گروهی که از روی نقوش برجسته های آشوری بجای مانده و از آنها به صراحت یاد شده و گروه دیگر هم آثار آنها از زیر لایه های خاک بیرون کشیده شده است.


 

اگر بپذیریم آثار معماری تپه سیلک کاشان متعلق به مادها باشد شاید بتوان گفت که قدیمیترین اثر معماری این دوره است و گیرشمن معتقد است که :یکی از امرا مقر باشکوهی در قله تپه ای مصنوعی بنا کرد و آن بوسیله دیواری محاط و دارای برجها بوده است.


 

تپه نوشیجان : این تپه در 60 کیلومتری جنوب همدان و 20 کیلومتری غرب ملایر واقع شده است.در این تپه آثاری کشف گردید که بنا به اعتقاد دیوید استروناخ متعلق به زمان مادها است و بقایای این آثار عبارتند از :1-بنای قدیمی جبهه غربی 2-تالار ستوندار آپادانا 3-تالار مرکزی یا معبد مرکزی 4-اتاقها و انبارها 5-تونل 6-حصار دژ نوشیجان


 

بنای قدیمی جبهه غربی :این بخش از احداث تالاری ستوندار ساخته شده است با دو بخش که ورودی آنها از جبهه شرقی است.اتاق اصلی مستطیل شکل است و دسترسی آن از اتاق مجاور امکان پذیر است.مدخل این اتاق پس از تالار ستوندار توسط دیوار غربی تالار ستوندار مسدود شده است.بقایای آتشدانی در ضلع جنوبی اتاق مستطیل شکل نشانگر مراسم نیایش آتش است.و تا این تاریخ می توان پذیرفت که اولین مراسم نیایش آتش در فضای بسته در تپه نوشیجان انجام می گرفته است.تاقچه ها و سکوهای این اتاقها قابل ملاحظه هستند.


 

تالار ستوندار(آپادانا):این بنا بر روی صفه ای از خشت ایجاد گردیده و شالوده آن بر بنیاد شفته ریزی با ملات و گل و کف سازی نهاده شده است.ابعاد 10*20 متر است و سه ردیف 4 تایی ستون چوبی داشته که بار سقف را تحمل می کرده است.اثری از ستونها باقی نمانده به نظر حفار احتمالا اطراف تمام ستونها را با خشت خام و با ملات اندود کرده بوده اند . هر یک از پای ستونها از 6 عدد خشت خام که به صورت مضاعف چیده شده بوجود آمده که ارتفاع آن حدود 105 سانتی متر بوده است . در ضلع جنوبی داخل تالار بقایای یک سکوی نشیمن به چشم می خورد . این نوع تالار ستوندار بعدها در معماری هخامنشی به عنوان اصلی ترین پلان مشخصه معماری کاخها مورد استفاده قرار گرفته است.


 

-معبد اصلی :فرم این معبد به صورت چلیپاست و مصالح مورد استفاده در آن مشابه سایر ساختمان های مورد اشاره است. این بنا مهمترین ساختمان دژ نوشیجان است. معبد از دو اتاق مجاور و مقابل و در ارتباط با یکدیگر ساخته شده است.در گوشه شمالی سرسرا و در داخل بنای اصلی پایه آتشدان و محراب معبد قرار دارند. در داخل معبد در سطوح دیوارها پنجره نماهایی دیده می شوند که اصطلاحا پنجرههای کور(دروغین) نامیده می شوند و شباهت تمام عیاری با پنجره های کور کعبه زردشت در نقش رستم (دوره هخامنشی) دارند.


 

-اتاق و انبارها: این بخش که در ضلع شرقی تپه قرار گرفته دارای چهار اتاق طویل و در اتاق در مبادی مدخل ورودی است و به نوعی همه اتاقها از نظر عملکرد به هم وابسته هستند.


 

-تونل : در بخش شمالی مجموعه تالار ستوندار و در امتداد شرق و غرب حفره ای سردابی شکل کنده شده که در عمق 3 متری به صخره منتهی می شود. ارتفاع این حفره یا تونل پله دار 170 سانتی متر و در پهنا 180 سانتی متر است این تونل از سطح طبیعی تپه به طرف غرب به صورت شیب دار و در طول 20 متر حفر شده است.احتمالا احداث آن مربوط به آخرین دوره سکونت در دژ مادی نوشیجان است و ایجاد آن بیشتر جنبه امنیتی داشته است.


 

آثار معماری تپه نوشیجان از اهمیت ویژه ای برخوردار است.به کارگیری مصالح بوم آورد (محلی)استفاده از قوسهای نیم بیضی در بخشهای مختلف بنا ایجاد یک مجموعه منسجم و زیبا که بعدها بویژه در معماری زمان هخامنشیان تاثیر قابل ملاحظه ای را گذاشت.


 

معماری گودین تپه: این محل در 6 کیلومتری شهر کنگاور واقع شده است . آثار طبقه اول این تپه متعلق به دوران مادها است. آثار مکشوف در آن نشان می دهد که این تپه احتمالا یکی از قلعه های بزرگ دفاعی بوده است.


 

قلعه از خشت خام ساخته شده و دارای دیوار ستبری است که در آن دو برج دفاعی قابل ملاحظه است . این برجهای دفاعی درست در کنار تپه مشرف به رودخانه ساخته شده بوده است که ارتفاع آن از سطح رودخانه در حدود سی متر است و در زمان آبادانی منظره باشکوهی داشته است . در داخل قلعه درست پشت برج غربی بقایای یک آشپزخانه و انبار دیده می شود. با خمره های بزرگ ذخیره غلات اجاق و تنور در آن . این اتاق بزرگ دلالت بر این دارد که در روزگار آبادانی پذیرائیهای بزرگ و باشکوهی در سالن بزرگ قلعه (دژ) انجام می گرفته است و غذای آنها در این آشپزخانه بزرگ و وسیع تهیه می گردیده است.


 

تالار بزرگ دژ یا سالن تشریفات حداقل در حدود 28 مترطول و 24 متر عرض دارد سه طرف آن توسط دیوار محصور گردیده و در کنار دیوارها سکوهائی برای نشستن مدعوین یا حکام مادی که با فرمانروای خود کارهائی داشته اند. ساخته شده است. سکوی فرمانروا در ضلع شمالی با بقیه سکوها متفاوت است. و در مقابل آن بخاری یا آتشدان جهت گرمایش تعبیه می شده است .سقف این تالار عظیم توسط 31 ستون چوبی که دارای پایه سنگی خشن و نامنظمی هستند نگاهداری می گردد. ستونهایی در پنج ردیف و در هر ردیف 6 ستون و یک ستون اضافی دیگر در گوشه جنوب شرقی . شباهت این تالار و تالار ستوندار نوشیجان کاملا هویداست.


 

از آثار معماری دوره ماد باید از تپه هگمتانه و تپه زیویه در سقز (کردستان) و باباجان تپه در نزدیکی نورآباد لرستان نام برد. آثار باباجان شامل یک مجموعه ساختمانی بزرگ است که نوع و شیوه معماری ماد را بخوبی نشان می دهد.


 

شایان ذکر است که برخی از مورخین بویژه هردوت پدر تاریخ درباره آثار هگمتانه مطالبی نوشته اند که در جای خود بسیار ارزشمند است. اما اکتشافات باستان شناختی و مستندات عینی بسیار معتبرتر از گفته هایی است که تنها مسموعات صرف اند آن به گونه ای که گاه قابل انکارند . به هر حال گفته های هردوت و پولی بی را نقل می کنیم که در توصیف هگمتانه است. هردوت می نویسد  دژ مرکزی اکباتانه (همدان) با هفت دیوار متحد المرکز محاط بوده که هر یک بلندتر از قبلی و به رنگهای مختلف ملون بوده(سفید و سیاه و سرخ و آبی و زرد و قهوه ای و کنگره ها نقره فام و زرین فام ساکنان شهر خارج از این حصارها منزل داشتند. برخی از محققان معتقدند که ناقل ومخبری که افسانه ساختمان شهر قدیم را-که در اساطیر ایران شایع است برای هردوت نقل کرده. وی خود آن افسانه را مربوط به شهر اکباتانه (همدان) پنداشته و نقل کرده است. اما نقش های برجسته آشوری نشان می دهند که دژهای محاط به دیوارهای متحدالمرکز در خاک ماد وجود داشته و به تقریب همان تناوب رنگها - که مذکور شد- نیز در اشکبوهای برجهای معابد آشوری بروجی که متدرجا یکی از دیگری کوتاهتر بوده مشهود است.


 

((پولی بی)) نویسنده قرن دوم ق.م درباره اکباتانه اطلاعاتی ارائه می دهد که با ماهیت داستان هرودوت مغایرت ندارد. به گفته او اکباتانه از لحاظ شکوه و زیبایی وصف پذیر نبوده و درون آن شهر کاخی قرار داشت که محیطش بیش از یک کیلومتر بود.تمام قسمتهای چوبی بنا از چوب سدر یا سرو بود... تیرهای سقف و ستونهای سردرها و دالان ها از طلا پوشیده شده بودو سفالها از نقره خالص بود این گفته پولی بی شاید سخن گزاف آمیزی نباشد که کاخهای زیبای اکباتانه شاهد ثروت عظیم بانیان نخستین آن است و این بانیان کسانی جز شاهان مادی نبودند.


 

با توجه به مطالب فوقالذکر در محدوده فعلی تپه 25 هکتاری هگمتانه یک شهر یا دژ باستانی قرار دارد که تاکنون جبهه شرقی آن و نیز قسمتی از منطقه جنوبی آن شناسایی و کاوش گردیده است. شهر دارای حصاری خشتی به عرض 9 متر وارتفاع 10 متر است. حصار از بیرون دارای جرز و نمای بسیار زیبا که طول و عرض آن بین 1*2-3 متر است .بدنه خارجی حصار با گچ اندود شده است ولی بخش داخلی حصار ساده است. در فاصله نیم متری حصار و در قسمت داخل شهر جوی آبی با آجر احداث شده است.


 

شهر دارای معابر متعددی است به عرض 5/3 متر است که موازی هم هستند و در جهت شمال غربی – جنوب شرقی احداث شده است . هفت معبر شناسایی شده است. معابر شهر در فاصله 35 متری هم قرار دارند و ابنیه در دو ردیف در حد فاصل آنها ایجاد گردیده اما معابری نیز در فاصله 5/17 متری کشف گردید که مجموعه معماری آنها در یک ردیف کنار هم ساخته شده بدین ترتیب شهر دارای دو منطقه معماری است


 

1-      منطقه ای که دارای دو ردیف ابنیه معماری متصل به هم است


 

2-      منطقه ای دیگر که دارای یک ردیف ابنیه معماری است.


 

سبک بناها در دو منطقه هیچگونه تغییری ندارد.


 

آثار معماری مادی در نقوش برجسته آشوری: در نقش برجسته های آشوری به تعداد زیادی دژ اشاره شده است که آنها را بر روی سنگهای دورو شاردکین نقش کرده اند . این مسئله حکایت از این امر دارد که آشوریان در نبردها و حملات ویرانگرانه ای که به سرزمین ماد داشتند آثار معماری آنها بویژه دژهای مادی را ویرا و برای اطلاع و عبرت ملل همجوار به آنها اشاره می کردند و حتی شرحی درباره چگونگی تسخیر و ویرانی آنها ارائه می دادند. این دژها کم نیستند شاید روزی در لای خروارها خاک آثار معماری جالب توجه آنها کشف گردد دیگر اینکه شاید همین تپه زیویه باباجان تپه گودین تپه هر کدام یکی از آنها باشند . این دژها که در نقوش برجسته آشوری به آنها اشاره شد عبارتند از:((دژ کیشه سو)) دژ خارخار و ...

نگار شده در برچسب:معماري و بناهاي مادها, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

مادها به لهجه ای از زبان های آریایی سخن می گفتند و روشن است که زبان پارسی را به خوبی می فهمیدند. به همین دلیل همراه کتیبه های هخامنشی متنی به زبان مادی نیامده است . لهجه های مادی را بسیار شبیه به اوستایی می دانند.

مادها خط خاصی ندارند و احتمالآ دبیران آنها می توانستند خطوط آرامی ، اشوری و ایلامی را بخوانند.

دین مردم ماد

از دین مادها سندی در دست نیست ولی مادها خود را آریایی می دانستند و داریوش بزرگ در نسخه ایلامی کتیبه بیستون ، پس از ستایش اهورامزدا می گوید که ((اهورامزداخدای اریایی ها )) بوده است . از این اشاره بر می آید که مادها اهورامزدا را می پرستیدند و دینشان مانند پارسیان بوده است.

نگار شده در برچسب:زبان و خط مادها, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

اقوام  بومی ایرانی :

 

گوتيان ، سوباريان ، حوريان ، ميتاني ها ، مانناها و اورارتوﺌيان ساكنان پيش از ورود آريايي ها و پيش از مادها در فلات ايران و در ضلع غربي اين فلات بودند .

 

مادها :

 

مادها گروهي از آریایی ها  بودند كه به تدريج در غرب ايران ساكن شدند . آنها به خانواده اهميت بسياري داده و در خانواده همگي تابع بزرگ خانواده بودند . هر خانواده چرا گاه هاي مخصوص دام هاي خود داشت و براي حفاظت از آن ها ، دهكده هايي به وجود آمده بود .

مادها علاوه بر وجود اختلافات داخلي ، بيشتر مورد هجوم آشوري ها بودند . آنها  براي مقابله با دشمنان تصميم گرفتند با يكديگر متحد شوند . آنان در محلی جمع شدند و دیاکو را به فرمانروايي برگزيدند و او نيز دهكده ای را به عنوان پايتخت خويش قرار داد . از آن پس اين دهكده را هگمتانه يعني محل اجتماع مردم ناميدند . هگمتانه در محل شهر همدان امروز واقع بود .

سرزمين ماد در كتيبه عصر هخامنشي تحت عنوان ( مادا ) آمده است .  به تعبير وسيع تر ( امّان ماندا ) كه به كل سرزمينهاي شمال غربي ايران اطلاق مي شود . كه در سده ي هشتم پيش از ميلاد شخصي به نام دياكو قبايل ايراني را متّحد كرده و دولتي را به وسيله اين اتحاد به وجود آورد .

 

سرزمین مادها :

 

مراكز حكومت مادها را مي توان اكباتان و رگا ( ري نزديك تهران ) دانست .

نواحي تحت حكومت و سكونت مادها را مي توان به روستاها و مناطق كوچك و بزرگ كرمانشاه ، همدان  و اصفهان تٲييد كرد البته همه مناطق كردستان ، شمال لرستان ، آذربايجان و تهران مادي بوده است .

اكباتان و بقيه سرزمين مادها تشكيل ده ساتراپي ( استان ) را مي داده و ساكنان آن ملزم به پرداخت چهارصد و پنجاه تالان نقره ماليات بوده اند و لباس و شيوه ي مسلّح بودن آنها به تفكيك در نقوش تخت جمشيد به تصوير كشيده شده است .

 

مادها دو قرن آغازين حكومت خود را آن گونه كه تاريخ و منابع تاريخي نشان مي دهند در جنگ با آشوريان سپري كرده اند . ولي در طي اين نبردها شاهان آشور موفق نمي شوند كه مناطق سكونت و اداره مادها را به خاك خود اضافه كنند و آن را به آشور ملحق كنند .

به طور كلي تا چه اندازه آشوريان بر اثر حملات نظامي خود به سرزمين ماد و به طرف شرق بين النهرين پيشروي كردند مشخص نيست .

امپراطوري مادها به عنوان براندازنده ی  يكي از قهارترين دولت هاي روي زمين يعني دولت آشور در اواخر سده هفتم پيش از ميلاد است . دولت ماد داراي شاهك هاي متعددي بود .  

 

دلایل قدرتمند شدن مادها :

 

ساختن قلعه ها و دژهاي بزرگي در كوهستان ها .

متحد شدن مادها با يكديگر و ساختن دیوار به  دور شهر هگمتانه .

پارس ها و پارت ها به خاطر اتحاد در برابر دشمنان حاضر به اطاعت از مادها گرديدند .

 

انگیزه وحدت قبایل ماد :

 

مادها هنگامي كه بصورت پراكنده و در اجتماعات قبيله اي زندگي مي كردند از بي قانوني هايي  كه بر  سرزمين آنها حاكم بود رنج مي بردند و اين تنها مشكل قبيله ي خاصي نبود ، بلكه همه ي قبايل از اين وضعيت نا خشنود بودند .

ديااكو به عنوان عضو يكي از قبايل ماد كه در مناطق كوهستاني زندگي مي كرد پيش از آنكه به رهبري قبايل ماد برگزيده شود ، از نام و احترامي ميان مادها برخوردار بود . البته خود او نيز شاهد ستم ها و تجاوزات اين قبايل ( مادها ) نسبت به يكديگر بود . البته بايد به اين نكته توجه كرد كه تمامي قبايل ماد داراي استقلال بودند .

ديااكو در انديشه تاسيس حكومتي واحد و يك نفره بود . در حالي كه مادها در آن زمان در روستاها بصورت پراكنده زندگي مي كردند . او از اعتبار و شهرتي كه در ميات قبايل ماد داشت بهر برد تا مادها را متّحد كند . او خود را به عنوان فردي كه علاقمند به حاكميًت عدالت و وحدت بود به مادها معرفي كرده بود و از اين بابت انسان خوش نامي به حساب مي آمد . او از اين حقيقت آگاه بود كه چگونه انسانهاي مظلوم و داراي حقّ از بي نظمي ، بي قانوني و ظلم رنج مي برند . وقتي مادهاي ساكن در همان روستا ( روستاي كه ديااكو در آن مي زيست ) از نيّت او آگاه شدند با شناختي كه از او داشتند وي را به عنوان داور خويش برگزيدند .

ديااكو كه در انديشه گرفتن قدرت بلامنازع جهت حكومت بر مادها بود و تقسيم قدرت و مداخله در امور اجرايي حاكميّت را جايز و مطلوب نمي دانست ، با اعمال درستي و عدالت و فروتني اين رهبري را به عنوان ( داور ) پذيرفت . اين كار وي احترام زيادي را براي وي در برداشت و اين اقدام او به اندازه اي تحسين برانگيز بود كه ساكنان روستاهاي ديگر را جذب وي كرد و بر آن شدند به جمعي بپيوندند كه ديااكو داور و ريش سفيد آنان بود .

تبليغات مردمي براي حمايت از ديااكو در ميان مادها آن چنان گسترش يافت كه مادها گروه گروه به سوي او رفتند و منازعات و مشكلات خود را در نزد او مطرح مي كردند و با او در ميان مي گذاشتند .

ديااكو تنها به عنوان داور در ميان قبايل ماد به حساب نمي آمد . بلكه او پشتوانه محكم و نيرومندي براي انجام دادن و سازماندهي مادها جهت ايستادگي در برابر دولت هاي نيرومند آن زمان بود .

وحدت مادها در آن مقطع از زمان امري اجتناب ناپذير و ضروري بوده است . شمار مراجعه كنندگان به ديااكو و كساني كه به او مي پيوستند به طور چشم گير و باورنكردني افزوني مي يافت و به حد بي شماري درآمد . مادها عملاً تجربه كردند كه ديااكو به امورات مربوطه رسيدگي به اختلافات ميان مادها كاملاً مسلط است و و راي هاي او در رسيدگي به شكايات كاملاً عادلانه بود و با موازين عدالت مطابقت داشت و كاملاً رضايت آنها را جلب كرده است . ديااكو به تدريج به اين نتيجه رسيد كه فشار كارها و افزايش مراجعات به حدّي است كه او توان ايستادگي و ادامه اين كار را در مقام داوري ميان مادها ندارد . او تدبيري انديشيد تا از زير بار اين مسئوليت سنگين كنار گيري كند . با كنارگيري ديااكو از اين مسئوليت سنگين دوباره بي قانوني در ميان مادها وسعت پيدا كرد و حتي بيشتر از پيش شد . با اين وصف مادهاي ساكن در روستاها در كنار يكديگر جمع شدند و به گفتگو پرداختند و بر آن شدند كه پادشاهي را انتخاب كنند تا بر آنها حكومت كرده و ناظر بر اعمال آنها و اوضاع جامعه ماد باشد . اين كار موجب استقرار و ايجاد دلگرمي و تثبيت امنيّت شده و مردم مي توانند به كارهاي گذشته خويش بپردازند و ناگزير به ترك خانه و كاشانه خود نمي گردند . در نهايت اين ديااكو بود كه به عنوان پادشاه از طرف افراد حاضر در اين گفتگو معرفي و برگزيده گرديد .

پس از آنتخاب ديااكو و پادشاهي وي به دستور او كاخي كه شايسته مقام سلطنت باشد براي وي ساختند و علاوه بر اين دستور داد كه كاخ وي توسط كمانداران محافظت شود . مادها به دستور پادشاه در همان جايي كه ديااكو انتخاب كرده بود كاخي استوار و بزرگ ساختند . ديااكو اين اختيار را يافت كه از ميان كمانداران ماد برترين آنان را برگزيند . وي پس از اينكه بر مسند حكومت استقرار يافت ، از مادها خواست كه شهر واحدي بسازند و همه توان خود را در اين راه به كار بگيرند و تا به اين هدف محقّق نشده است به كار ديگري نپردازند . مادها در اين خصوص هم به فرمان او گردن نهادند و با كمال اشتياق به ساختن شهر مورد خواست شاه اقدام نمودند . كه بعد ها به  عنوان پايتخت آنها در تاريخ معرفي شده است .

او ديوار محكمي ساخت و شهري فراهم كرد كه امروز اكباتانا ناميده مي شود . در اين شهر ديوارهاي دايره اي شكل در درون يكديگر قرار دارند . اين بناي بزرگ به گونه اي طراحي شده است كه هر ديواري از ديوار پيش خود بلندتر است . زميني كه اين شهر با اين ديوارهاي بلند بر روي  آن ساخته شده تپّه است . البته به نظر مي زسد كه مرئم نيز در اين كار سهمي داشته اند و براي اينكه شهر بر بلندي ساخته شود تپّه را عظيم تر كرده اند . تعداد ديوارهاي دايره اي هفت است . كه در ميان اندروني ترين ديوار كاخ شاهي و گنجينه ها قرار داشتند . بلند ترين ديوار اين بنا با ديوار آتن برابر است . كنگره هاي بالاي هر ديوار رنگ ويزه اي دارد . اولي سفيد ، دومي سياه ، سومي سرخ ، چهارمي آبي ، ديوار پنجم قرمز روشن و دو ديوار آخر يكي سيمين و ديگري زرّين است .

 اين بناي ديوار دار را ديااكو به عنوان كاخ خويش ساخت و بقيه مردم را در اطراف آن سكني گزيدند . وقتي كار ساختمان اين بنا به پايان رسيد دياكو فرمانهاي زيب را صادر كرد :

نخستين فرمان او اين بود كه هيچ كس نبايد به قصر اقامت گاه پادشاه وارد شود . و همه بايد درخواست هاي خود را به وسيله ي عواملي كه به وسيله او تعيين شده اند به استحضارش برسانند .

كسي نبايد به شاه نگاه كند . گرچه اين فرمان براي همگي توهين آميز بود

كسي نبايد در برابر شاه بخندد و آب دهان بر زمين بيندازد .

 

وي با چنين منزلتي خود را از نظرها پنهان مي كرد ، البّته نه به اين منظور كه ياران ، هم قطاران و هم سنّان خود را آزرده كند .

ديااكو نيك مي دانست كه اگر اطرافيان و ياران لايق خود را بيازارد اين امكان وجود دارد كه آنها از وجهه و منزلت او بكاهند ، لذا او اين امر را بدان جهت صادر كرد كه در نظرهاي مردم بصورت انساني خارق العاده جلوه كند . آنگاه كه ديااكو به اجراي فرمانهاي خود دست يافت و خود را پادشاه قاطع و موفق دانست ، بر آن شد كه قوانين را با قاطعيّت اجرا كند . مردم بايد شكايات خود را كتباً بنويسند و به نزد او فرستاده و او به شكايات انان رسيدگي كند . رٲي خود را صادر و به آنان ابلاغ مي نمود . تصميمات و دستورات او لازم اجرا بود و كسي را ياري سرپيچي از آنان نبود .

ديااكو اين گونه با محاكم قضايي و امور حقوقي جهت اجراي عدالت برخورد مي كرد . آنكه خطا مي كرد ، گستاخي مي نمود و از فرامين او سر بر مي تافت متناسب با گناهي كه مرتكب شده بود مجازات مي شد . جهت گرفتن اخبار و طلاعات لازم و دقيق در قلمرو و حاكميّت خود جاسوسان و كساني را كه استراق سمع مي كردند گمارده بود . البته اين نيز در شمار فرمانهاي او به حساب مي آمد . بنيان گذار پادشاهي ماد اين عوامل را به عنوان چشم و گوش خود مٲمور تفتيش در امور كشوري كرده بود . البته بايد گفته شود كه سازمان جاسوسي بسيار پيشرفته در زمان داريوش يكم متٲثر از همين اقدام است و بايد ريشه و منشٲ آن در عصر مادها و آن هم در عهد حكومت نخستين پادشاه ماد دانست .

 

 همسایگان دولت ماد :

بابلي ها ، ايلامي ها ، آشوريها .

شاهان ماد :

 

1- دياكو ( 701 655 ق.م )

2- فرورتيش ( 655 633 ق.م )

3- هوخشتره ( 633 584 ق.م )

4- آستياگ ( 584 554 ق.م )

 

قبایل مادها :

 

مادها داراي قبايل زيادي بودند كه از مهمترين اين قبايل مي توان به شش قبيله اشاره كرد كه  در اتحاد قبايل ماد شركت داشتند . از آن جمله مي توان به قبايل زير اشاره كرد :

قبيله بوسيان ( بوس ها ) ، پارتاكن ها ( پارتاكنيان ) ، ستروخات ها ( ستروخاتيان ) ، آريزانت ها ( آريزانتيان ) ، بودي ها ( بوديان ) و ماگاها ( ماگيان ) . البته آخرين قبيله را بايد همان قبيله ( مغان ) دانست .

 

قبيله مغان يكي از قبايل مادها است كه از نظر سياسي داراي وجهه و امتياز بيشتري از پارسيان بودند كه در جنوب سرزمين مادها زندگي مي كردند .

قبيله مغان طبقه روحاني را در حكومت هاي ايرانيان ( مادها و پارس ها ) تشكيل مي داده و آداب و عاداتي را دنبال مي كرده كه بعد ها بصورت وظيفه و سنن ديني در آداب و رسوم ايرانيان متداول و معمول شده است . از آن جمله مي توان شيوه دفن مردگان با آيين تطهير و شيوه هاي شتشو ، از بين بردن جانوران زيانكار ، ازدواج هاي خانوادگي را نام برد . علي رغم جنبش ها و تفكرات ديني و اعتقادات قبيله اي ضدّ مغان در شرق ايران و قدرت سياسي در جنوب غربي ايران مغان خيلي سريع خود را وارد امور سياسي و مذهبي كردند و به گونه اي روز افزون حتّي داراي قدرت سياسي شدند .

مغان بصورت چهرهاي مبارز ، اداره كننده مراسم مذهبي و قرباني و علاقمندان سرسخت يه ثنويت معرفي شده اند . و ظاهراً حاملان و ناقلان تفكرات ديني و آداب و سنن غرب ايران هستند . و  اساساً به عنوان راهنمايان جوامع و كساني با انديشه پردازي مردم را دعوت به قبول آداب و آيين خدايان مي كرده اند .

 

دلایل ضعیف شدن مادها :

 

خوش گذراني پادشاه آستیاگ .

ستم های پادشاه بر مردم .
نارضايتي ديگر گروه هاي ايراني به ويژه پارس ها از پادشاه ماد كه از آن ها ماليات می گرفت و به كارهاي كشور رسيدگي نمي كرد . در نتيجه آن ها نيز حاضر به اطاعت از مادها نبودند .

سقوط ماد ها :

 

سر انجام در سال 552 كوروش دوّم در مقابل پادشاه آن زمان ( آستياگ ) قيام کرد و پس از يك نبرد مادها استقلال خود از دست داده و به عنوان يك استان ( ساتراپي ) در می آيد .

 

البته پارس ها از هر قوم و قبيله اي به مادها نزديك ترند و از يك ن‍ژاد مي باشند . مادها پس از پيروزي پارسيان بر مادها در حكومت پارس ها ( هخامنشيان ) از امتيازات سياسي و اجتماعي و معافيّت مالياتي مانند پارس ها بر خوردار نبودند ولي در دولت هخامنشي مهمترين مٲموران دولتي و صاحب منصبان از ميان مادها نيز برگزيده شده بودند . مادها در ميان نيروهاي حافظ جان درباريان هخامنشيان بوده و نيز برخي از اعضاي ده هزار نفري جاويد را تشكيل مي داده اند .

اكباتان پايتخت مادها همچنان براي پادشاهي هخامنشي به عنوان نخستين پايگاه و پايتخت مي ماند .

نخستين قوم خويشاوند با مادها را مي توان پارس ها دانست كه آن زمان در جنوب سرزمين ماد در ناحيه ي امروزي خرّم آباد در ناحيه ي پارسواش يا پارسوماش سكونت داشتند . البته پارس ها بعد ها به ناحيه اي كه به نام آنها نام گذاري شد يعني پارس ( فارس كنوني ) مهاجرت كردند .

 

 

 

 

 

نگار شده در برچسب:مادها از آغاز تا پایان, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

تاريخچه ماد
مادها قومي ايراني از تبار آريايي بودند كه قسمت اصلي سرزمين آنها شامل جنوب آذربايجان و قسمتهاي ديگري در زاگرس وپايتخت آنها هگمتانه بود.اولين اطلاعات درباره آنها به سالنامه هاي آشوري شلمسر سوم در سال 836 پ م باز مي گردد.آنها از سده هشتم پيش از ميلاد تا ظهور سلسله هخامنشي بر فلات ايران و فراسوي آن حكومت كردند.سكاها به دست كياكسار شكست خوردند. او با آشور به جنگ پرداخت و براي مقابله با آنان با بابل هم پيمان شد. پس از اينكه آنها آشور را شكست دادند بخت النصر حاكم بابلي كه با نواده كياكسار عروسي كرده بود از ترس حملات مادها به سرزمينش در مرزهاي شمالي سرزمين خود استحكامات نظامي فراواني برپا كرد.نهايتا ماد توسط هخامنشيان از بين رفت


شش قوم تشكيل دهنده اتحاد ماد عبارتند از: بوسيان،ستروخاتيان،بوديان،آريزانتيان،مغهاوپارتاكانيان
در سال 728 پ م دياكو نخستين پادشاه ماد سلسله ماد را بنياد نهاد كه نخستين شاهنشاهي آريايي تبار ايران بود
در سال 614 پ م دولت ماد در حمايت از بابل به آشور حمله كرد و حكومت آشور را منقرض كرد . پس از آن كشور ليديه را فتح كردند

از بعد سياسي عمده ترين عامل پيدا يش اتحاديه ماد ، سپس دولت وبالاخره تشكيل پادشاهي آنها را مي توان در تجاوزگريهاي آشوريان به سرزمين آنها دانست. مادها براي احراز آزادي مبارزه را آغاز كردند و نه تنها خود را از زير يوغ حملات آشور رهانيدند بلكه دولت آشور را نيز منقرض كردند
از نظر فرهنگي دوران مادي را ميتوان حاصل تكامل فرهنگي دانست كه از هزاره سوم پيش از ميلاد در جاي جاي فلات ايران رشد كرده بود و سرانجام به صورت پيام مشترك در آمد .خانواده مادي بر اساس پدر سالاري و چند همسري اداره ميشد و آنها با طلا مفرغ و الكترون آشنا بودند. خانه هاي مردم به صورت يك طبقه با زواياي قايمه بود كه ايواني در جلوي خانه ايجاد شده بود. تا زماني كه ماد به آشور خراج ميداد مهمترين خراجش شامل اسبهاي نژاد نسا ميشد.آنها به اسب اهميت زيادي ميدادند

شاهان ماد
دياكو
دياكو در سال 728 پ م به شاهي رسيد و شهر هگمتانه را پايتخت خويش قرار داد او 53 سال پادشاهي كرد. از 708 پ م تا 655 پ م . نام شهر امدانه=همدان پيش از اين در كتيبه هاي تيگلات پلسر اول آمده است. دياكو اين شهر را رونق بخشيد. تنها خطري كه در اين زمان دياكو را تهديد ميكرد حملات پراكنده آشوريها به الليپي= كرمانشاه بود و بقيه نقاط مملكت او در آرامش بسر ميبرد. او خراجش را به موقع ميپرداخت و در گيري آشور و بابل و ايلام ديگر مجالي براي آشوريها براي حمله به ماد نوپا نميگذاشت
فرورتيش
فرورتيش پسر دياكو، در سال 675 پ م به سلطنت رسيد. او قباييل زيادي را كه درحدود ري ، اصفهان ، آذربايجان كرمانشاه ، كردستان و همدان بودند، به اطاعت در آورد .پس از 22 سال سلطنت ، در جنگ با آشور كشته شد.درزمان پادشاهي او مادها بر سرزمين پارس مسلط شدند. دليل شكست فرورتيش از آشوريها اين بود كه سپاه ماد را روستاييان نا آزموده تشكيل ميدادند ولي سپاهيان آشور در جنگ با بابليها يه خوبي تجربه نظامي داشتند و از جنگ افزارهاي بزرگ استفاده ميكردند . فرورتيش از فتح موفق سرزمين پارس به نيروي نظامي خود مغرور شده بود و همين باعث حمله به آشور شد ولي آشوربانيپال با موفقيت جلوي هجوم آنان را گرفت
خشتر يته
خشتريته از سال 653 پ م رهبري ماد را در دست گرفت و با ماناييها و سكاها بر ضدآشوريها متحد شد. او در سال 625 پ م درگذشت
هووخشتره-كياكسار
هوخشتره پسر خشتريته بود و در سال 625 پ م به حكومت رسيد . او به ارتش ماد قدرت بخشيد و با شاه بابل متحد شد.دخترش را به همسري پسر نبوپلسر پادشاه بابل در آورد.امتيس ،دختر هووخشتره كه از پاي كوه الوند به جلگه هاي كم ارتفاع بين النهرين رفته بود ، دچار افسردگي شد.پادشاه بابل دستور ساخت باغهاي معلق بابل را داد كه به صورت كوهي مصنوعي بود تا براي امتيس حكم كوهساران را داشته باشد.هووخشتره و نبوپلسر پس از دو سال جنگ در سال 612 پ م موفق به فتح شهرهاي آشور و نينوا شدند ودولت آشور به نابودي كشيده شد.بر اساس لوحهاي بازمانده از بنوپلسر حاكم بابل كل شهر نينوا با خاك يكسان شد و همه شهرهايي كه به آشوريها كمك كرده بودند نيز به اين سرنوشت دچار شدند. ساراكس حاكم آشور خود و خانواده اش را در خرمني از آتش سوزاند تا به دست دشمنان نيافتند. البته هوخشتره پيش از اين به نينوا حمله كرده بود و شهر را محاصره كرده بود ولي چون سكاها به آذربايجان و كردستان حمله كرده بودند مجبور شده بود نينوا را ترك كند. او در شمال درياچه اروميه از سكاها شكست خورد و آنها 28 سال بر آذربايجان مسلط شدند تا آنكه هوخشتره به نيرنگي سران سكاها را در مهماني در حالت مستي به قتل رساند و از شر آنها راحت شد. پس از آن مادها و بابليها با كمك هم توانستند بر نينوا پيروز شوند. هوخشتره پس از فتح آشور به كشور گشايي ادامه داد تا به مرز ليدي رسيد و متوقف شد. شش ماه دو دولت ماد و ليدي جنگيدند تا آنكه در سال 585 پ م كسوفي باعث وقفه در جنگ و سرانجام عقد قرارداد صلح شد. رود هاليس مرز دو كشور قرار داده شد .يك سال بعد شاه ماد درگذشت
ايشتوويگ - آستياگ
ايشتوويگو در سال 585 پ م به پادشاهي رسيد و در سال 550 پ م از كورش بزرگ شكست خورد و دولت ماد تبديل به دولت هخامنشي شد. وي پسر هووخشتره بود. او با آرينيس خواهر قارون، شاه ليديه ازدواج كرد . كورش هخامنشي دختر زاد
ايشتوويگو يعني نوه او بود .ظاهرا شاه ماد ميخواست از قدرت نا محدود اشراف بكاهد و اين عمل او باعث شد تا گارپاگا فرمانده ارتشش مخفيانه با كورش دوم (همان كورش بزرگ هخامنشي) هم پيمان شود و در حمله پارسها به ماد سپاهيان ماد به سمت پارسها پيوستند و ايشتويگو شكست خورد و تسليم كورش شد

نگار شده در برچسب:مادها, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام پروردگار

آریایی ها

 

آريايي ها اقوامی چادرنشين و كوچ نشين بودند كه دام داري می کردند و همراه با دام هايشان در كنار رودخانه ها و چراگاه ها زندگي مي كردند . البته سرزمینی که اقوام اصلی آریایی ها در آن می زیستند به درستی معلوم نیست ولی برخی آن را شمال کوه های هندوکش و یا اندکی فراتر از آن در روسیه ، حوالی دریاچه آرال و در اطراف رودخانه های جیحون و سیحون تا امتداد شمال خاور افغانستان امروزی و شمال فلات ایران می دانند .

 

 مهاجرت :

 

آریایی ها در حدود چهار هزار سال پيش از سرزمين اوليه ي خود به دلایل : 1- افزايش جمعيت -2- كمبود چراگاه -3- هجوم اقوام همسايه (( حملات و تجاوزات اقوام ساکن ( ایلیری ) و شبه جزیره بالکان )) -4- سردشدن ناگهاني هوا ( شرایط بد آب و هوایی و افزایش روز افزون برودت هوا و یخ بندان ) كه باعث از بين رفتن چراگاه ها ، انسان ها و دام ها شد مهاجرت كردند و در هزاره ی دوم پیش از میلاد شاخه ای از آریایی ها وارد سرزمینی شدند که امروزه هندوستان نامیده می شود و شاخه ای دیگر از طرف مغرب وارد فلات مرتفعی به نام ایران شدند . البته بعد از این مهاجرت سرزمینهای دیگر نیز از ورود آریایی ها استقبال کردند که از جمله ی این سرزمینها می توان به سرزمینهای زیر اشاره کرد :

سه شبه جزیره بزرگ واقع  در دریای مدیترانه فرانسه  و جزایر بریتانیا ، سرزمینهای شمالی اسکاندیناوی و نیمه شمالی روسیه ، بخشهایی از آسیای صغیر و آسیای مرکزی . البته تحقیقات نشان می دهد که بعد ها جنوب روسیه نیز شامل این مهاجرت شد .

 

ولی بطور کلی آریایی ها در هزاره ی سوم پیش از میلاد که اوج زمان مهاجرت آنها به گوشه و کنار جهان است به دو شاخه تقسیم می شوند . دسته ی اول که به اروپا مهاجرت کردند به چهار گروه تقسیم شده که عبارتند از :

گروه اول عبارتند از ( سلت ها ) ، ( ایرلندی ها ) ، ( گل ها ) و دومین گروه : ( گلواها ) ، ( اسکاتلندی ها ) ، ( برتن ها ) که به سمت غرب و شمال و جنوب اروپا رفتند . و دیگری اسلاوها که شامل ( روس ها ) ، ( بلغاری ها ) ، ( لهستانی ها ) هستند که راه شمال اروپا را در پیش گرفتند . و سومین گروه : ( لاتینی ها ) که در کرانه ی دریای مدیترانه در کشور یونان و سرزمین روم باستان ساکن شدند . و چهارمین گروه : ( ژرمن ها ) که مسیری در سمت راست رودخانه راین تا شبه جزیره ی ( اسکاندیناوی ) را طی کردند . که البته دانمارکی ها ، نروژی ها آلمان ، گونیک از این دسته و جزو شاخه ی غربی ژرمن ها به حساب آمده که در کنار آنها باید ( لیتوانی ) ها و ( استونی ) ها را به شاخه ی شرقی ژرمن ها دانست . و دسته ی دوم که به آسیا مهاجرت کرده که البته مهاجرین آسیایی نیز به چند دسته تقسیم شده که عبارتند از : ( هندی ها ) ، ( سکاها ) ، ( هیتی ها ) ، ( میتانی ها ) از آن جمله هستند و البته شاخه ی آسیایی هند و اروپاﺌیان شامل : کیمریان ، اشکانیان ، موسیان ، لوکیان ، فلسطینیان ، مینانیان ، اورارتوﺌیان ، سکوتیان ( سکاها ) و فریژی ها ( فریگیان ، فروگیان ) هستند که میتانی ها از کهن ترین قوم هند و اروپاﺌیان هستند .

شاخه ی هندی از ناحیه ی شمال غربی و از طریق راه ها و گذرگاه ها ی رشته کوه هندوکش به  سوی رودخانه ی هندوکش پیشروی کرده و از آن رودخانه گذشته و در حوالی پنجاب ( پنجاب عبارت است از سواحل رود سند و انشعاب رودخانه هایی از رودخانه ی سند ) سکونت کردند . البته این استقرار آغازین هندیان باستان و باعث پیشروی هندیان و گسترده شدن آنها در این منطقه و سپس حرکت به سوی رودخانه گنگ شد .

اما شاخه ای از آریایی ها که وارد فلات ایران شدند در حدود سال 1650 پیش از میلاد  وارد بخش شمال خاور فلات ایران شدند و نشانه های حضور آنان  پس از سال 1600 پیش از میلاد در جنوب آسیایی صغیر وجود دارد . بطور مسلم پیش از این حرکت ابتدا گروهی از جنگاوران با اسبها و احیاناً ارابه های جنگی بسیار ساده و ابتدایی از شمال دریای خزر و قفقاز گذشته و در کوه های زاگرس ساکن شدند و گروهی  دیگراز آنان از جیحون گذشته و به فلات ایران روی آوردند  . که این شاخه از آریایی ها به شاخه اصلی یا ( هند و ژرمنی ) معروف اند . البته پیش از ورود آریایی ها به داخل فلات ایران حوریان و کاسیان در داخل فلات ایران می زیستند که با ورود آریایی ها ناچار به ترک فلات ایران شده و جای خود را به آریایی ها دادند . لازم به ذکر است که ورود آریایی ها به ایران در یک نوبت نبود و همه ی آریایی ها همزمان بر این ناحیه وارد نشدند . آریایی ها از دو ناحیه ی مشرق و مغرب ایران وارد این سرزمین شدند که ابتدا گروهی از جنگجویان و بعدها مردمان و اقوام کوچ نشین آریایی وارد این سرزمین شدند .

آریایی ها با پرورش و اهلی کردن چهارپایان درشت اندام مانند اسب و ... که توسط آریایی های هند و اروپایی احتمالاً در حدود 1800 سال پیش از میلاد صورت گرفت ارابه ها و آذوقه های خود را به فلات ایران آوردند .

 

اقوام ساکن در ایران قبل از ورود آریایی ها :

 

بطور کلی اقوام زیر در سکنه ی بومی فلات ایران پیش از ورود آریایی ها به شمار می آمدند :

گروه نخست مردمانی که از نواحی اطراف دریاچه رومیه تا منطقه ی علیای رود دیاله شناسایی شدند و عبارتند از : ( گوتیان ) که به نواحی شرقی بیشتر گرایش داشته و دیگر ( لولوبیان ) که قلمرو آنها بیشتر به اطراف باختر گسترانیده شده بود و نیز ( کاسیان ) که در ناحیه ی جنوب غربی یعنی در منطقه علیای رود دیاله و کرخه ساکن بودند . و گروه دوم ساکنان کرانه ی دریای مازندران که به ( کاسپیان ) معروفند . و از دیگر ساکنین در حاشیه ی بحر خزر می توان به ( کادوسیان ) ، ( گیل ها ) ، ( تپوریان ) یا ( طبرستانیان ) و ( ماردها ) یا ( آماردها ) که در منطقه ای بین سرزمینهای تحت اشغال و سکونت تپوریان و کادوسیان مسکن داشته اند . و سومین گروه مردمانی هستند که در سواحل آبی جنوب فلات ایران یعنی در کرانه های خلیج فارس سکونت داشتند که اینها احتمالاً مردمانی تیره پوست بودند و علاوه بر این در دره های غربی کوه زاگرس ( حوریان ) زندگی می کردند که در میان این اقوام ( کاسیان ) از نظر پیشرفت و فرهنگ معیشتی دارای ویژگی های برجسته ای نسبت به اقوام دیگر بودند .

کاسیان اندکی پیش از سال 1600 قبل از میلاد بصورت قومی از ارتفاعات ایران وارد بین النهرین شده و حوریان نیز در حدود سال 2200 پیش از میلاد  در نیپور ( حومه بابل ) می زیستند و بعدها بصورت دسته های انبوهی به نواحی شرق دجله مهاجرت کردند . حوریان و کاسیان تمدن ارزشمند و چشمگیری نداشتند که مورد توجه و تقلید مردمان آن زمان قرار گیرد .

 

فلات ایران در زمان ورود آریایی ها :

 

با ورود آریایی ها به داخل فلات ایران و بیرون راندن مردمان بومی ( حوریان و کاسیان ) ، آریایی بودن بصورت یکی از شرایط حاکمیت و حتی صلاحیت زیستن در این ناحیه در آمد . ایرانیان آریایی تبار خود را ( اصیل ) و ( آزاده ) قلمداد می کردند و این عنوان آنان شامل امتیازات ویژه ای بود که قومها و قبایل دیگر از آن بی بهره بودند .

فلات ايران از هر جهت براي زندگي و سكونت مساعد بود . و سرزميني كه آريايي ها وارد آن شدند ايران يا سرزمين آريايي ها ناميده شد . آریایی ها شامل سه گروه ماد ، پارس و پارت بودند . مادها در غرب ،  پارس ها در جنوب و پارت ها در شمال شرقي فلات ايران ساكن شدند . اين سه گروه از آن پس ايرانيان ناميده شدند و تا مدت ها به زندگي كوچ نشيني و دام داري ادامه دادند . گروهي درنواحي كوهستاني ، گروهي در نواحي مرتفع كوه ها و در زمستان به دامنه ي كوه ها رفتند و گروهي ديگر به دشت ها روي آوردند .

البته کمی آب و خشکی هوا در اکثر مناطق ایران به ویژه همزمان با ورود آریایی ها مشکلات فراوانی را در امر کشاورزی و اقتصاد برای جامعه آریایی به وجود آورد . آریایی های مهاجر به فلات ایران با تحمل سختی ها و مشقات فراوان ، ابزار و امکانات آبیاری مصنوعی زمینهای خشک را فراهم کردند تا بتوانند زمینهای مورد نظر خود را آباد و قابل کشت سازند این تلاشها از خصوصیات آریایی های ایرانی در تامین زندگی آنان می باشد . تلاش در مسیر زراعت در زمینهای خشک آن چنان اهمیت یافت که در تفکرات مذهبی آریایی ها در شمار کارهای خوب قلمداد شد و پیوسته ستوده می شد .

 

حکومت ها :

 

مورخین تاریخ اسطوره ای ایران باستان معتقدند که آریایی ها چهار دولت تشکیل داده که اولین آن به دولت داستانی جمشید که دوره های آن را باید به زمان زندگی آریایی های ایرانی و هندی با هم دانست ، دومین دولت نیز به دولت داستانی فریدون معروف است که زمان تشکیل آن را باید در همین زمان ( کمی بعد از جمشید ) دانست . و دو دولت دیگر را به منوچهر و زاب نسبت داده اند که دوره های آن متعاق است به آریایی های ایرانی در شمال خاور فلات ایران اسکان و استقرار یافته و در عین حال زیر فشار مردمانی بودند که از طرف شمال به طور پی در پی به آنان حمله می کردند .

ولی سه قوم از نژاد آریایی در گوشه و کنار فلات ایران مناطقی را فتح کرده و در آنجا ساکن شدند و تاریخ این مناطق را به نام خود ثبت کردند . که تشکیل نهادهای حکومتی توسط این اقوام آریایی نژاد بسیار با اهمّیت است .

نهادهای حکومتی این سه قوم عبارتند از :

در شرق و شمال خاور ایران باکتری ها ( باختری ها ، بلخی ها ) که در آغاز هزاره ی یکم یا در طول سده ی دهم پیش از میلاد برای خود حکومتی به وجود آوردند . باختری ها را می توان در بخش اسطوره ای تاریخ ایران و با سلسله ی کیانی که تا اواخر ششم پیش از میلاد به گونه ای رسمی از آن نام برده شده و ( ویشتاسب ) به عنوان والی باکتر معرفی شده که فرمانبردار شاهان متقدم هخامنشی یعنی کوروش دوّم ( 559 529 ق.م ) و کمبوجیه دوّم پسر و جانشین کوروش ( 529 522 ق.م ) بوده و پس از داریوش یکم (522 486 ق.م ) است و در کتیبه های خود او نشانه های کافی و کاملی از این واقعیت وجود دارد .

قوم دیگر مادها هستند که در غرب ایران و در اواخر سده هشتم پیش از میلاد تشکیل دولت مادها را به آنان نسبت می دهند . آنها بیشتر بصورت قبیله ای زندگی می کردند و نظام اداره حکومتی متداول در میان قبایل در بین آنها معمول بوده است .

قوم سوم در جنوب و به خطّه پارس آمدند و آنچه آشوریان به عنوان منطقه پارسوماش یا پارسواش به عنوان باج گذاران خود نام می برند ابتدا باید آن را در جنوب دریاچه ارومیه یافت . پارس ها در اواسط سده ی هشتم پیش از میلاد دولت هخامنشی را بنیان نهادند و پیش از تشکیل حکومت خود توسط کوروش دوّم فرمانبردار مادها بودند که با از پای در آوردن دولت ماد و گرفتن قدرت از دست آستیاگ آخرین شاه ماد ، امپراطوری نیرومندی را به وجود آوردند که به گونه ای مستمر به قلمرو آنان افزوده می گشت و این قلمرو زمانی از سواحل رود دانوب در اروپا تا حبشه در افریقا را در بر می گرفت .

 

مذهب و مظاهر مورد احترام :

 

آریایی ها از دیر باز مظاهر طبیعت را ستایش می کردند و پرستش و احترام به آب ، آتش ، باد و خاک در میان آریایی ها متداول بوده و به نور و تاریکی و تاثیرات آن در حیات اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی انسان پی برده و نیکی و بدی را در ارتباط با دو نیروی بالا می دانستند . البته در آغاز برای دفع نیروهای آسیب رسان و بیماری زا و بی اثر کردن آنها دانه های فروزه و مهره های گوناگون از شاخ جانوران و گوش ماهی به گردن خود می آویختند و یا بصورت دستبند مورد استفاده قرار می دادند . آنان اعتقاد داشتند این مهرها بصورت طلسم از توانایی ارواح و نیروهای آسیب رسان در زندگی انسان و جانوران و کشتزارها و مراتع می کاهند که نمونه ای از این اشیاﺀ در ناحیه ی فارس یافت شده است . علاوه بر این در قبرهای انسانها زینت آلات و حتی اشیاﺀ و ابزارهای زندگی و جنگی و شکار بدست آمده است که بیانگر اعتقاد آریایی ها به زندگی بعد از مرگ است .

آریایی های باستان خورشید و ماه را به عنوان معبود خود ستایش نمی کردند ولی تاثیرات آنها را در زندگی خود به ویژه در امر کشاورزی و دامپروری حیات خود موثر می دانستند . آریایی ها برای بدست آوردن محصول خوب کشاورزی و افزودن دام های خود به توانایی عناصر فوق معتقد بودند و بر این باور بودند که تابش خورشید و بارش باران آفات و بیماری های دامها و انسانها را دور می کند .

آریایی ها نیز مانند بسیاری از ملل کهن به ارواح و نیروهای زیان آور و سودمند باور داشتند و معتقد بودند که گنج ها و ذخایر طبیعت ، نعمتها ، محصولات خوب و تندرستی و شادی و مانند آن را نیروهای خیر و خوب به آدمی ارزانی می دارند . که از جمله این نعمتها می توان به باران و روشنایی اشاره کرد . آنان همچنین به پیکار میان نیروهای خوب و بد اعتقاد داشتند که به عنوان مثال می توان به تیرگی شب ( تاریکی ، ظلمت ) ، زمستان ، خشک سالی ، قحطی ، بیماری ها و سایر آفات را از جانب نیروهای بد و زیانکار و پیروزی نیروهای زیانکار بر نیروهای خوب و خیر می دانستند . آنان نیروهای سودمند را دوست داشته و آنان را مورد پرستش و احترم قرار می دادند و نیروهای زیانکار را دشمن خود می دانستند و برای در امان ماندن از آنان به ورد و افسانه ها متوّسل می شدند . که بعد ها با تکامل آنان بصورت جادوگری در آمد . پرستش میترا خدای آفتاب عهد باستان بی تردید متعلق به این مقطح زمانی توسط آریایی ها است .

آریایی ها اماکن مقدس خود را برای عبادت و بزرگداشت خدایان در بلندی ها و یا کوه ها و کشتزارها و حتی مناطق مسطح انتخاب می کردند .

انجام مراسم قربانی و عبادت به سرپرستی و راهنمایی روحانیون انجام می گرفت . آراﺀ الهی و اداره ی جامعه بر اساس عقل و عدل و توجه به وظایف دینی تنها از سوی این روحانیون امکان پذیر بود . آنان طبقه آگاه و مسلط و پرنفوذ در جامعه بودند .

دین اقوام هند و ژرمن دین ساده و ابتدایی نبوده و دارای ضوابط و قوانین دقیق و حساس بوده و می توانسته به جزیی ترین مساﺌل خانوادگی ف اجتماعی و فرهنگی جامعه بپردازد .

مذهب آریایی های ایرانی و هندی مدت ها یکی بود زیرا آنان مدّت به یک زبان واحد سخن گفته و با هم زندگی می کردند . پس از جدایی آریایی ها از جمله شاخه ایرانی و هندی که این جدایی سده ها پس از زندگی مشترک آنان به طول انجامید و جدایی مذهب نیز در بین آنان به وقوع پیوست .

 میترا از خدایان آریایی پیش از آغاز جنبش آنها یعنی پیش از آمدن به هند و ایران است . البته میترا از دیر باز دارای پیروان زیادی در طول تاریخ بوده و با مسیحیت هم رقابت می کرد و نفوذ میترا در تعالیم ادیان دیگر ایرانی و غیر ایرانی ، اصلی اجتناب ناپذیر بوده است .

یکی دیگر از الهه ها ( آناهیتا ) الهه باروری و نعمت و باران است که از دیر باز در ایران  پرستش شده  و منشاﺀ در فرهنگ آریایی ها ی هندی دارد و از آنجا به ایران آمده ولی هندیان خود او را به فراموشی سپرده اند که ستاره ناهید از نشانه های آن است .

البته زمان کاسته شدن از شمار ارباب انواع مورد پرستش آریایی های ایرانی ، زودتر از آریایی های هندی باید دانست آریایی های که تازه به فلات ایران وارد شدند از نظر تمدن در درجه ی پایین تری از بابلیان ، آشوریان و سومریان که فرهنگ و تمدن پیشرفته تری داشتند برخوردار بودند . البته مدت ها بعد آریایی های ایرانی بسیاری از تمدن این اقوام را در قیاس با خودشان به شکل پیشرفته تری تقلید کرده و به تمدن پیشرفته تری نسبت به این اقوام دست یافتند .

 

خانواده :

 

ایرانیان از بستن پیوندهای زناشویی با غیر آریاییها جدا خوداری می کردند . و تنها رفت و آمد گاه و بیگاه آنها به سرزمینهای دیگر باعث لغو این عادت می شد و با مردمان غیر آریایی ازدواج می کردند .

خانواده به عنوان بزرگترین رکن جامعه آریایی بصورت پدرسالاری بود و زن نیز به عنوان عنصری بسیار ارزشمند و مٶثر پس از شوهر خود ستوده می شد . در فرهنگ اخلاق آریایی ها به پدر یا بزرگ خانه ( کتک خودتای ) یا ( کد خدا ) یعنی رﺌیس خانه و به همسر او ( کتک بانوگ ) یا ( کد بانو ) یعنی بانوی خانه گفته می شد . و اختیارات کدبانو نه تنها محدود نبوده بلکه اگر شوهری بنا به دلایلی همسری دیگر اختیار می کرد نه تنها از اختیارات او کاسته نمی شد بلکه به عنوان ( پتخشازن ) یا پادشاه زن و به مفهوم زن اصلی  و صاحب اختیار می یافت و به همسر جدید شوهرش ( چکر زن ) یا ( چاکر زن ) که تحت فرمان ( کد بانو ) یا زن اصلی انجام وظیفه می کرد گفته می شد . ولی در مجموع با مقایسه فرهنگ و نظام جامعه آریایی نسبت به خانواده در مقایسه با اقوام و ملل دیگر به این نتیجه دست پیدا می کنیم که مقام زن در نزد آریایی های ایرانی بیشتر ارج می نهاده اند تا در میان مردمان ملل دیگر . در جامعه آریایی فرزندان فرمانبردار به قید و شرط پدران خود بودند و البته پدر به عنوان رﺌیس خانواده مقام قاضی یا داور را در خانه داشت و اجرا کننده آداب و رسوم و آیین های دینی در خانه بود و آنرا به فرزندان خود نیز با دقت می آموخت و از وظایف پدر خانواده می توان به تامین امنّیت و معاش افراد خانواده و حفظ آتش که از عناصر سودمند و لازم در خانه بود را بر عهده داشت .

آریایی های باستان به آتش اعتقاد داشتند . و پدر خانواده مسٮٶلیت اجاق و طبعاً روشن نگه داشتن آتش را بر عهده داشت . البته اجاق در خانه جایگاه مشخصی داشت .

اصولاً سرپرستان خانواده مراسم قربانی را نیز در راه انواع ارباب بر عهده داشت .

خاموش شدن آتش در خانه به معنای ( کور شدن اجاق ) بود و فراتر از آن به خانواده هایی گفته می شد که از نعمت فرزند محروم بودند و بقای نسل و ادامه وجود خاندان در آنها وجود نداشت .

 

زبان :

 

در مقطع زمانی زبان آریایی ها متفاوت بوده و شاخه ایرانی و هندی آریایی به زبانهای گوناگون سخن می گفتند ولی حدود 2400 سال پیش از میلاد زبان اقوام آریایی زبان واحدی بوده است .

گیرشمن باستان شناس بر این باور است که توجه به زبانشناسی و پیوندهای زبانشناسی میان زبان و گویش های ایتالیایی ، سلتی ، هند و ایرانی وجود دارد که حکایت از مشترکات نژادی و خویشاوندی قومی این مردمان دارد و اروپاﺌیان هم مانند ایرانیان ( آریایی های قدیم ) به شبانی و دامپروری مشغول بودند و در فنون رزمی و شیوه های جنگی نیز مشترکات زیادی داشتند که در میان آنها مانند سکاها و اشکانیان ( پارتیان ) رسته سواره نظام وجود داشته و نهایتاً مقابر کشف شده در اروپا همانند مقابر ایرانیان باستان شناسایی شده اند .

آریایی ها ( ایرانی و هندی ) دارای ساختار یکسان نبوده و شیوه ی معیشت آنها با یکدیگر متفاوت بوده است ولی ساختار زبان در ادبیات ایران و هند بطور روشن در آثار دینی آنان قابل شناسایی است . البته ایرانیان با فرهنگ و اقوام و ساکنان تمدنهای بین النهرین و یونانیان در ارتباط بودند که در مورد هندیان این چنین نیست .

البته گویش های ایرانی هر کدام به تنهایی و به تدریج صورتهای دگرگون شده ای پیدا کردند .

قوم شناسان و زبانشناسان ، ساکنان شمال اروپا و اسکاندیناوی ، آلمانی ها و در بخش دیگر اروپا روسی ها و یونانیان را ملل برادر با آریایی ها می دانند .

می توانیم  نتیجه بگیریم که آریایی ها هم از نظر زبان ( زبانشناسی ) و سیستم خدایان و دیانت به هم نزدیک و خویشاوند و از یک تبار هستند .

نگار شده در برچسب:آريايي ها, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |